تو به هرحال شهیدی ای مرد!
شهادت چیست مگر؟ شهادت همین است که به آن مرحله از خلوص و شفافیت برسی که بتوانی از فراز همه بودنها؛ از پشت همه رنگها؛ سر و صداها و قیل و قالها شهادت بدهی. بتوانی پردهها را کنار بزنی و گواهی بدهی هنگامی که خداوند که دانای همه داناییهاست، تو را به محضر خود بخواند و از تو گواهی طلب کند. بیهوده نیست که همیشه در قرآن، شاهد و شهید به همین معنای گواهیدهنده آمده است.
شهادت چیست؟ فقط اینکه جسدی را در زیر خاکها بیابند؟ اینکه در خبرها بیاید که جستوجوها به سرانجام رسیده و تو را دیدهاند؟ فرض کنیم زنده و البته پیر و درهم شکسته؛ مگر با این حساب تو دیگر شهید نیستی؟ مگر تو دیگر در مقام گواهی نیستی؟ تو اگر در این مقام نباشی که باشد ای شیر لشکر 27 محمد رسول ا...؟ ای کسی که بر دستهایت دوستانت شهید شدند و خون از پیشانیهای چاک چاکشان ستردی و بیآنکه خم به ابرو بیاوری، دستور حمله دادی! تو اگر بر آن تنهاییها، بر غربتها، بر تکهتکهشدن جوانان این سرزمین گواهی ندهی، چه کسی بدهد؟ تو اگر بر قله نایستی و خطاب به خدای جهانیان نگویی که بر سر ما چه آوردند و شکایت ما را نگویی از فقدان نبیمان، از غیبت اماممان، از قلت عددمان و کثرت دشمنانمان، که بگوید؟ تو، و فقط تو ای همرزم شهیدان، ای فرمانده شهیدان، ایشهید شهیدان که زنده هم اگر باشی، در زندان پلیدترین دشمنان خدا، شهیدی.
راستش را بخواهی از تو کم میدانیم، از تو کم گفتهایم، در حقت بد کردهایم. کم گفتهایم چرا که فکر میکردیم کم گفتن از تو و مظلومیتت چیزی را عوض نمیکند، ما در حجابهای زندگی مادی ماندهبودیم و ماندهایم و فکر میکنیم شهیدان نیازی به گفتن ندارند. گاهی هم مصلحتهای سیاسی و دیپلماتیک تراشیدهاند که سکوتمان مضاعف شود. تو را با آن قد و بالای رشید؛ با آن جذبه و صلابت در لابهلای تاریخ و در مناسبتهای تقویمی گم کردیم، خدا باز خیر بدهد به محمدحسین مهدویان که نام درخشان تو را از غبار روزگار بیرون آورد و در برابر چشمانمان گذاشت. ما تو را و دوستان و همرزمان تو را گم کردیم، هر روز بیشتر و هر سال بیشتر، آنقدر از شما دور شدیم که انگار دیگر شما بخشی دور از تاریخ هستید. دیگر مثل شما زندگی کردن، مثل شما از همه چیز بریدن، مثل شما برای خدا خشم گرفتن، برای خدا مهربان شدن و برای خدا از همه چیز بریدن برایمان خاطرهای شدهاست که فقط از انسانهایی در حدود نیم قرن پیش برمیآید.
ای شیر! ای شیرمرد! ای شیرآهنکوه مرد! در بالابلند منظرهای که ایستادهای، ابرهای تغافل را از رو به روی نگاه ما کنار بزن، دست ما را، دست آنهایی از ما را که از تو و صدای تو دور افتادهاند، بگیر و ما را با حقیقتی آشنا کن که در جبهه خدا دیدی، در کوهستانهای کردستان، در بیابانهای خوزستان و در غربت لبنان. به ما بگو که تو شهیدی، حتی اگر زنده باشی و زندهای حتی اگر به قصاوت دشمن شهید شدهباشی. و شهادت بده بر اینکه ما با همه غفلتها و سستیها هنوز به تمامی از مسیر روشنی که تو در آن تمام راه را رفتی، دور نیفتادهایم و کمکمان کن که در این مسیر بمانیم و بمیریم.
آرش شفاعی - دبیر فرهنگ و هنر
راستش را بخواهی از تو کم میدانیم، از تو کم گفتهایم، در حقت بد کردهایم. کم گفتهایم چرا که فکر میکردیم کم گفتن از تو و مظلومیتت چیزی را عوض نمیکند، ما در حجابهای زندگی مادی ماندهبودیم و ماندهایم و فکر میکنیم شهیدان نیازی به گفتن ندارند. گاهی هم مصلحتهای سیاسی و دیپلماتیک تراشیدهاند که سکوتمان مضاعف شود. تو را با آن قد و بالای رشید؛ با آن جذبه و صلابت در لابهلای تاریخ و در مناسبتهای تقویمی گم کردیم، خدا باز خیر بدهد به محمدحسین مهدویان که نام درخشان تو را از غبار روزگار بیرون آورد و در برابر چشمانمان گذاشت. ما تو را و دوستان و همرزمان تو را گم کردیم، هر روز بیشتر و هر سال بیشتر، آنقدر از شما دور شدیم که انگار دیگر شما بخشی دور از تاریخ هستید. دیگر مثل شما زندگی کردن، مثل شما از همه چیز بریدن، مثل شما برای خدا خشم گرفتن، برای خدا مهربان شدن و برای خدا از همه چیز بریدن برایمان خاطرهای شدهاست که فقط از انسانهایی در حدود نیم قرن پیش برمیآید.
ای شیر! ای شیرمرد! ای شیرآهنکوه مرد! در بالابلند منظرهای که ایستادهای، ابرهای تغافل را از رو به روی نگاه ما کنار بزن، دست ما را، دست آنهایی از ما را که از تو و صدای تو دور افتادهاند، بگیر و ما را با حقیقتی آشنا کن که در جبهه خدا دیدی، در کوهستانهای کردستان، در بیابانهای خوزستان و در غربت لبنان. به ما بگو که تو شهیدی، حتی اگر زنده باشی و زندهای حتی اگر به قصاوت دشمن شهید شدهباشی. و شهادت بده بر اینکه ما با همه غفلتها و سستیها هنوز به تمامی از مسیر روشنی که تو در آن تمام راه را رفتی، دور نیفتادهایم و کمکمان کن که در این مسیر بمانیم و بمیریم.
آرش شفاعی - دبیر فرهنگ و هنر