درباره جامعهپذیری و قانونمندی در سن نوجوانی
یهکم آدم باش!
مسأله مهمی وجود دارد به نام جامعهپذیری که گریبانگیر تمام افراد جامعه با هر سن و سالی است؛ اتفاقی مهم و ریشهای که نباید سطحی با آن برخورد کرد، به ویژه در زمان نوجوانی که سنی است پر از پرسش و دغدغه.
در این نوشته سعی شده کمی در ارتباط با این پدیده صحبت شود و شاید پاسخی هم به چند سؤال اساسی در ارتباط با این حوزه در این یادداشت یافت شود.
با تشکر از حسین حقپناه، معاون کودک و نوجوان موسسه تبیان
چیستی؟
ماجرا از این قرار است که ما از وقتی به دنیا میآییم تا آخرین لحظه زندگیمان، در کلاسی خاص شرکت میکنیم؛ کلاسی به نام «جامعهپذیری» که بعضی از متخصصان هم نامش را گذاشتهاند روند؛ روند اجتماعی شدن. عصارهاش این است که یاد بگیریم چطور در جامعهمان به خوبی و با حداقل سختیها زندگی کنیم. ارزشها، محدودیتها و خط قرمزها را بدانیم و با توجه به آنها رفتار درست را انتخاب کنیم. این ماجرا در ارتباط ما با «دیگران» گره خوردهاست. شروعش هم خانواده و پدر و مادر و بعد گروههای مختلف است که مرجله به مرحله تعدادشان بیشتر میشود و درنهایت به تمام اعضای جامعه میرسد. روند این گونه است که ما مشاهده میکنیم، دست به تجزیه و تحلیل میزنیم و بعد به آنچه باور کردهایم درست است، عمل میکنیم. گاهی هم ممکن است راه اشتباه را انتخاب کنیم، که توسط جامعه تنبیه میشویم. ممکن است خط قرمزهای خانواده را رد کنیم یا قانونی را زیر پا بگذاریم. اصلا در بین دوستان ارزشی را پایمال کنیم و انگ بیمعرفتی بخوریم. خلاصه این روند اجتماعی شدن شوخیبردارد نیست و هیچ کوتاهیای را هم نمیپذیرد.
اختلال
روند این طور بود که یادبگیریم و به آن عمل کنیم، که به ظاهر ساده است. پس چرا جامعهپذیری تا این حد برایمان مهم شدهاست؟ اصلش این است که هر جامعه چارچوبهایی دارد که مختص خودش است. کلی هم طول کشیدهاست تا چنین شده و به همین سادگیها هم تغییر نمیکند. زمان میبرد آن هم زمانی زیاد. ما هم در روند جامعهپذیریمان همین چیزها را یاد میگیریم؛ همین قوانین کهن. اما در این میان اتفاقاتی هم رخ میدهد. برای مثال ممکن است بشر اختراعی کند به نام «اینترنت» آن وقت میشود تمام جوامع بشری را آورد در تلفنهمراه؛ تمام جوامع با تمام ارزشها و باورها و به قول خودمان چارچوبها. اینجاست که اختلالی در روند جامعهپذیری رخ میدهد. فرد مثل اینکه آمدهاست رستوران سلفسرویس هرچه به ظاهر خوشطعم میرسد برمیدارد و میل میکند، بیخبر از این که این خوراکها همهاش باب طبعش نیست و امان از بعدش که دمار از روزگار معده بیچاره درمیآید. بدتر این است که ناخوشی ما اطرافیان را هم ناخوش میکند و امان از جامعه ناخوش.
هوای تازه
همین کنجکاوی هاست که جامعه را به رشد میرساند و با شرایط روز آداپته میکند. اگر اعضای جامعهای سفت و سخت به این باور داشتهباشند. که دخترها نمیتوانند درس بخوانند آن وقت جامعه خالی از مریم میرزاخانیها، پروین اعتصامیها، سیمین دانشورها، زهرا نعمتیها و هزاران بانوی موفق مثل اینها میشود. یا اگر بگوییم چون درخانوادهای کمتوان از لحاظ مالی به دنیا آمدهایم و این را بیندازیم به گردن بالا سریها وخودمان هم کاری جز حرف زدن نداشته باشیم، پس چطور کسی مثل غلامرضا تختی داشتهباشیم یا اینکه چطور پروفسور حسابی ای دیگری در جامعه ما رشد کند. اینها فقط چند مثال است .از باورهای غلطی که اصلاح شد آن هم با نقدهایی که به باورهای نسل قبل وارد میشد. پس با این حساب نباید دست از انتقاد کشید. از طرفی هم نباید چشمبسته به باوری ایمان آورد که از آن ما نیست.
خوب یا بد؟
اگر این قوانین کهن است، پس به چه درد ما میخورند؟ چرا باید چیزی را یاد بگیریم و به آن عمل کنیم که از هزاران سال پیش برای ما تعیین شدهاست؟ راستش را بخواهید تا حدودی این جملات صحیح است. اصلا همین است که یک جامعه پیشرفت میکند. ممکن است اتفاقی به اشتباه رخ دادهباشد و باید اصلاح شود. برای مثال نژادپرستی، این اتفاق غلط طی سالیان برای خیلیها عادی شدهبود. اما نسل جدید متوجه این اشتباه شد و با تمام سختیها و مبارزهها توانست تا حدودی ریشه این باور غلط را که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشد، بخشکاند. میگویم تا حدودی چراکه هنوز در بعضی جوامع بعضا پیدا میشوند افرادی که همچنان به این باور پایبندند. از طرف دیگر هم ارزشها همینطور یکشبه به وجود نمیآیند. آنچه خوب و درست بودنش بعد از هزاران سال قابل اثبات است، باید به آن پایبند بود و نسل به نسل منتقلش کرد. چیزهایی مثل عدالت، راستگویی، احترام به مادر و پدر و بزرگترها، میهندوستی و مثل اینها که کم هم نیستند و هرگونه زیرسؤال بردنش هم تهاجم است به فرهنگ و ارزشهای یک جامعه.
یاغی
نوجوان یاغی است. چهارچوب سرش نمیشود. باید برایش اثبات کرد. حوصله نصیحت هم ندارد. تماما هم سؤال دارد و ذهنش پر از چراییهاست. شاید در روند جامعهپذیری هم سخت ترین و مهم ترین دوره همین سن و سال باشد. نوجوان قبل تر وقتی کودک بود خیل از اصول اولیه را یاد گرفتهاست. مثل اینکه نباید دروغ بگوید یا اینکه باید مسئولیتپذیر باشد اما حالا مسائل پیچیدهتر شدهاست. او از آزادی سؤال دارد. از عدالت، حقش و چهار چوبهایی که او را از داشتن خواستههایش باز میدارند. مثلا دلش نمیخواهد خیلی از انواع لباسها را به تن کند برایش هم دلیل میآورد. از اینترنت. که در جامعه دیگری این لباس عرف است و همه هم امن و امان در کنار هم زندگی میکنند. شاید اشتباهی هم در حرفش نباشد. به باورش اینترنت که دروغ نمیگوید. اما حالا عدهای میآیند برای نصیحت این نوجوان که دست از این باورش بردارد چرا که خطقرمزهای جامعهاش را چند صد کیلومتری رد میکند اما این روش جواب نمیدهد. نوجوان باید به چشم خودش ببیند. نتیجهاش را لمس کند. آن وقت ایمان میآورد که باورش درست یا غلط بوده.
مهیار گلمحمدی - نوجوانه
با تشکر از حسین حقپناه، معاون کودک و نوجوان موسسه تبیان
چیستی؟
ماجرا از این قرار است که ما از وقتی به دنیا میآییم تا آخرین لحظه زندگیمان، در کلاسی خاص شرکت میکنیم؛ کلاسی به نام «جامعهپذیری» که بعضی از متخصصان هم نامش را گذاشتهاند روند؛ روند اجتماعی شدن. عصارهاش این است که یاد بگیریم چطور در جامعهمان به خوبی و با حداقل سختیها زندگی کنیم. ارزشها، محدودیتها و خط قرمزها را بدانیم و با توجه به آنها رفتار درست را انتخاب کنیم. این ماجرا در ارتباط ما با «دیگران» گره خوردهاست. شروعش هم خانواده و پدر و مادر و بعد گروههای مختلف است که مرجله به مرحله تعدادشان بیشتر میشود و درنهایت به تمام اعضای جامعه میرسد. روند این گونه است که ما مشاهده میکنیم، دست به تجزیه و تحلیل میزنیم و بعد به آنچه باور کردهایم درست است، عمل میکنیم. گاهی هم ممکن است راه اشتباه را انتخاب کنیم، که توسط جامعه تنبیه میشویم. ممکن است خط قرمزهای خانواده را رد کنیم یا قانونی را زیر پا بگذاریم. اصلا در بین دوستان ارزشی را پایمال کنیم و انگ بیمعرفتی بخوریم. خلاصه این روند اجتماعی شدن شوخیبردارد نیست و هیچ کوتاهیای را هم نمیپذیرد.
اختلال
روند این طور بود که یادبگیریم و به آن عمل کنیم، که به ظاهر ساده است. پس چرا جامعهپذیری تا این حد برایمان مهم شدهاست؟ اصلش این است که هر جامعه چارچوبهایی دارد که مختص خودش است. کلی هم طول کشیدهاست تا چنین شده و به همین سادگیها هم تغییر نمیکند. زمان میبرد آن هم زمانی زیاد. ما هم در روند جامعهپذیریمان همین چیزها را یاد میگیریم؛ همین قوانین کهن. اما در این میان اتفاقاتی هم رخ میدهد. برای مثال ممکن است بشر اختراعی کند به نام «اینترنت» آن وقت میشود تمام جوامع بشری را آورد در تلفنهمراه؛ تمام جوامع با تمام ارزشها و باورها و به قول خودمان چارچوبها. اینجاست که اختلالی در روند جامعهپذیری رخ میدهد. فرد مثل اینکه آمدهاست رستوران سلفسرویس هرچه به ظاهر خوشطعم میرسد برمیدارد و میل میکند، بیخبر از این که این خوراکها همهاش باب طبعش نیست و امان از بعدش که دمار از روزگار معده بیچاره درمیآید. بدتر این است که ناخوشی ما اطرافیان را هم ناخوش میکند و امان از جامعه ناخوش.
هوای تازه
همین کنجکاوی هاست که جامعه را به رشد میرساند و با شرایط روز آداپته میکند. اگر اعضای جامعهای سفت و سخت به این باور داشتهباشند. که دخترها نمیتوانند درس بخوانند آن وقت جامعه خالی از مریم میرزاخانیها، پروین اعتصامیها، سیمین دانشورها، زهرا نعمتیها و هزاران بانوی موفق مثل اینها میشود. یا اگر بگوییم چون درخانوادهای کمتوان از لحاظ مالی به دنیا آمدهایم و این را بیندازیم به گردن بالا سریها وخودمان هم کاری جز حرف زدن نداشته باشیم، پس چطور کسی مثل غلامرضا تختی داشتهباشیم یا اینکه چطور پروفسور حسابی ای دیگری در جامعه ما رشد کند. اینها فقط چند مثال است .از باورهای غلطی که اصلاح شد آن هم با نقدهایی که به باورهای نسل قبل وارد میشد. پس با این حساب نباید دست از انتقاد کشید. از طرفی هم نباید چشمبسته به باوری ایمان آورد که از آن ما نیست.
خوب یا بد؟
اگر این قوانین کهن است، پس به چه درد ما میخورند؟ چرا باید چیزی را یاد بگیریم و به آن عمل کنیم که از هزاران سال پیش برای ما تعیین شدهاست؟ راستش را بخواهید تا حدودی این جملات صحیح است. اصلا همین است که یک جامعه پیشرفت میکند. ممکن است اتفاقی به اشتباه رخ دادهباشد و باید اصلاح شود. برای مثال نژادپرستی، این اتفاق غلط طی سالیان برای خیلیها عادی شدهبود. اما نسل جدید متوجه این اشتباه شد و با تمام سختیها و مبارزهها توانست تا حدودی ریشه این باور غلط را که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشد، بخشکاند. میگویم تا حدودی چراکه هنوز در بعضی جوامع بعضا پیدا میشوند افرادی که همچنان به این باور پایبندند. از طرف دیگر هم ارزشها همینطور یکشبه به وجود نمیآیند. آنچه خوب و درست بودنش بعد از هزاران سال قابل اثبات است، باید به آن پایبند بود و نسل به نسل منتقلش کرد. چیزهایی مثل عدالت، راستگویی، احترام به مادر و پدر و بزرگترها، میهندوستی و مثل اینها که کم هم نیستند و هرگونه زیرسؤال بردنش هم تهاجم است به فرهنگ و ارزشهای یک جامعه.
یاغی
نوجوان یاغی است. چهارچوب سرش نمیشود. باید برایش اثبات کرد. حوصله نصیحت هم ندارد. تماما هم سؤال دارد و ذهنش پر از چراییهاست. شاید در روند جامعهپذیری هم سخت ترین و مهم ترین دوره همین سن و سال باشد. نوجوان قبل تر وقتی کودک بود خیل از اصول اولیه را یاد گرفتهاست. مثل اینکه نباید دروغ بگوید یا اینکه باید مسئولیتپذیر باشد اما حالا مسائل پیچیدهتر شدهاست. او از آزادی سؤال دارد. از عدالت، حقش و چهار چوبهایی که او را از داشتن خواستههایش باز میدارند. مثلا دلش نمیخواهد خیلی از انواع لباسها را به تن کند برایش هم دلیل میآورد. از اینترنت. که در جامعه دیگری این لباس عرف است و همه هم امن و امان در کنار هم زندگی میکنند. شاید اشتباهی هم در حرفش نباشد. به باورش اینترنت که دروغ نمیگوید. اما حالا عدهای میآیند برای نصیحت این نوجوان که دست از این باورش بردارد چرا که خطقرمزهای جامعهاش را چند صد کیلومتری رد میکند اما این روش جواب نمیدهد. نوجوان باید به چشم خودش ببیند. نتیجهاش را لمس کند. آن وقت ایمان میآورد که باورش درست یا غلط بوده.
مهیار گلمحمدی - نوجوانه