پایان تنهایی فرمانده

نگاهی به مجموعه «عاشورا» که روایتی تاثیرگذار از زندگی شهید مهدی باکری ارائه کرد

پایان تنهایی فرمانده

پخش مجموعه «عاشورا» پس از نمایش جشنواره‌ای و عمومی موفق نسخه سینمایی آن «موقعیت مهدی»، اتفاقی مهم را در عرصه مجموعه سازی با مضمون دفاع‌مقدس رقم زد و نشان داد که سال‌ها تجربه سینماگران ایرانی در عرصه فیلم‌سازی و مجموعه‌سازی، رفته‌رفته به بار می‌نشیند و نسل جدید فعالان این عرصه حرف‌های بسیاری برای گفتن دارند.

عبور از کلیشه‌ها 
اما آنچه که عاشورا را از اغلب تجربه‌های مشابه دیگر در سینما و تلویزیون ایران متمایز می‌کند، هدفمند بودن انتخاب و پرداخت شخصیت‌های فرعی و عبور از کلیشه‌های نگاه به قهرمان به‌ویژه در کسوت فرماندهی بزرگ و کارآمد است. عاشورا می‌کوشد قهرمان اصلی و آدم‌های پیرامونش را با نزدیک‌شدن به زندگی شخصی و آرزوها و دنیای ذهنی‌شان واقعی‌تر و به همین نسبت تاثیرگذارتر معرفی و پرداخت کند. کسانی که موقعیت مهدی را پیش از عاشورا دیده‌اند و با آن زندگی کرده‌اند، تداوم این زندگی لذت‌بخش و به‌یادماندنی را در عاشورا هم دیده و حس کرده‌اند. 
حالا این سؤال مهم مطرح می‌شود که عاشورا چه چیزی از دیگر آثار نمایشی عرضه‌شده در این عرصه بیشتر دارد و چرا باید آن را جدی گرفت؟ آیا آنچه که عاشورا را به‌یادماندنی می‌کند، تبحر فیلمساز و فیلمنامه‌نویس در پیداکردن رگ خواب مخاطب و بازی با احساسات اوست؟ چرا کارگردان مجموعه اصرار دارد که حتی به گذشته حمید و مهدی باکری و به‌طور کلی خانواده او هم بپردازد؟ چرا واقعه مرگ مادر حمید و مهدی باکری در چند دهه گذشته و در زمان خردسالی آنها و شهادت برادرشان در دوران قبل از انقلاب به تصویر کشیده شده است؟ گذشته مهدی باکری چه کمکی به عاشورا کرده است و چرا فیلمساز صرفا به زمان حال اتفاقا پر از دستمایه‌های دراماتیک او بسنده نکرده است؟ اینها و سؤالاتی مشابه، پس از یک‌بار دیدن مجموعه به ذهن مخاطب متبادر می‌شود و اتفاقا خیلی زودتر از آنچه که تصور می‌شود مجموعه و ساختار حرفه‌ای و فکرشده آن به همه آنها پاسخ می‌دهد.

از چهاردیواری امن تا وسعتی پرخطر
این‌که شهید مهدی باکری پیش از به‌عهده‌گرفتن فرماندهی لشکر۳۱عاشورا مدتی شهردار ارومیه بوده است و آن را واضح و پررنگ در آغاز مجموعه می‌بینیم، خیلی زود تکلیف‌مان را با این شخصیت روشن می‌کند. او درواقع از چهاردیواری امن شهرداری خودش را به وسعت پرخطری می‌رساند که در آنجا هیچ‌کس چیزی برای مخفی‌کردن ندارد. فرمانده و معاون لشکر و سپاهی و بسیجی ساده، همه در برابر شاهدان و ناظرانی پاک‌باخته حضوری شفاف و علنی دارند؛ با همه شجاعت‌ها و البته تردیدها، دلبستگی‌ها و وابستگی‌های‌شان. یکی بیشتر، یکی کمتر. ولی آنچه که هست و لمس و فهمیده می‌شود، این است که فرماندهی لشکر برای مهدی باکری یعنی عبور از همه اینها و رسیدن به جایی که لحظاتی قبل از شهادت و در قابی زیبا و چشم‌نواز با صدای رسا اعلام می‌کند: «هرکس مهدی باکری را می‌خواهد بیاید اینجا» و آنجا، جایی است که «عقل» توصیه نمی‌کند.

مرد خانواده و جنگ
شهید باکری، همزمان با خروج از شهرداری و ورود دوباره به سپاه، تصمیم به ازدواج می‌گیرد و مکث فیلمساز روی این تحول هم چشمگیر و دیدنی است، چراکه قرار است اتفاقی مهم در زندگی فرمانده لشکر عاشورا رخ دهد و او را از کلیشه‌های شخصیت‌پردازی فرماندهان جنگ دور کند. مهدی باکری در چند سکانس مهم مجموعه به اطرافیانش توصیه می‌کند که در اولین فرصت سری به خانواده‌های‌شان بزنند. در سکانس دیدنی گفت‌وگوی او و همسرش صفیه که شاید طولانی‌‌ترین گفت‌وگوی آنها در سراسر اثر باشد، مهدی باکری سعی می‌کند توجه و اعتماد همسرش را جلب کند. بخش مهمی از شخصیت واقعی و درونی شهید باکری را در سکانس‌های مربوط به خواستگاری، عروسی و فواصل حضور او در خانواده خودش و همسر برادر شهیدش می‌بینیم. نوع ارتباط او با برادر کوچک‌ترش حمید که معاونش هم هست از زمانی که او را به پیوستن دوباره به سپاه ترغیب می‌کند تا زمانی که پیکرش را به‌ناگزیر در میدان نبرد جا می‌گذارد تا شرمنده خانواده‌های چشم‌انتظار کنار آبراهه نشود، یکی از ارکان اصلی فیلمنامه عاشوراست و اتفاقا شخصیت حمید باکری هم حاوی ظرافت‌هایی است که مجموعه عاشورا به آنها پرداخته است.

دنیای شخصی‌تر حمید 
در قسمت دوم مجموعه با عنوان «پولیور آبی» کارگردان سعی می‌کند به دنیای حمید باکری نزدیک‌‌تر شود؛ دنیایی که در مقایسه با دنیای برادر بزرگ‌ترش، درونی‌تر است. از رفتار او در سپاه ارومیه و به قول خودش نوشتن توبه‌‌نامه تا دلتنگی برای خانواده و درددل با همسنگر در مرکز مخابرات و این، دنیایی است که مهدی باکری هم وزنش را روی شانه‌های برادر احساس می‌کند. در آخرین عملیات حمید باکری، در نمایی که صدای همسرش را روی تصویر او درحالی‌که سوار قایق در حال حرکت دستش را در آب هور فرو برده است می‌شنویم، آشوب درونی+ش بیش از هر زمان دیگری جلوه‌‌گر می‌شود. فلاش‌بک‌های عاشورا بیشتر روی ارتباط حمید باکری با خانواده‌اش متمرکز است. 
در فلاش‌بک پایانی همین قسمت دوم، دوربین حجازی پس از حرکتی طولانی در فضای خالی خانه، رفتن همسر حمید باکری و فرزندش را زیر برف در پنجره آشپزخانه قاب می‌گیرد. وقتی این نوع فضاسازی در کنار دلتنگی‌های حمید باکری برای خانواده‌اش قرار می‌گیرد، رفتار او در میدان جنگ و نوع ارتباطش با برادری در اندازه‌های مهدی باکری برای مخاطب پذیرفتنی می‌شود و وقتی امکان همذات‌پنداری بین او و مخاطب در ساختاری دراماتیک به‌وجود می‌آید، همه اجزای فیلمنامه با این نخ تسبیح پیوند می‌خورند. نگاه کنید به حضور شخصیت علی‌اصغر، جوان ۱۸ساله که فارسی حرف می‌زند و به‌واسطه حضور پدرش در تبریز در قالب نیروهای آذری‌زبان لشکر عاشورا اعزام شده است. ارتباط او با شخصیت‌های حاضر در لشکر و به‌ویژه رسول شوخ‌طبع، دنیای واقعی جنگ را به او نشان می‌دهد و این آشنایی در دل همین ارتباط‌‌های دوستانه شکل می‌گیرد. 
در قسمت چهارم، تمرکز روی ارتباط دوستانه و عاطفی خسرو، نوجوان زبر و زرنگ شناسایی و محمد است و بازهم فلاش‌بک‌ها در خدمت پرداختن به گذشته آنها و عمق‌بخشیدن به ارتباط عاطفی‌شان است. در قسمت ششم مجموعه، علی اکبرجوانی که بودن در کنار فرمانده و گرفتن تسبیح از او برایش افتخاری بزرگ است ولی همقطاران باورش نمی‌کنند و ارتباط عاطفی او با یکی از همین افراد ــ سیروس ــ چندگانه دوستی‌های میدان نبرد را در مجموعه عاشورا تکمیل می‌کند و وقتی همه آنها را در کنار ارتباط عاطفی و حسی حمید و مهدی باکری قرار می‌دهیم، به یک خط داستانی قوی می‌رسیم که هدفش صرفا مروری بر وقایع زندگی یک فرمانده سرشناس نیست بلکه می‌خواهد بر بستر این روایت فضایی بسازد که در آن برش‌هایی از واقعیت‌های دفاع‌مقدس با مرکزیت شخصیت شهید مهدی باکری و گروهی از نیروهای شاخص لشکر عاشورا برای همیشه بر پرده سینما و قاب تلویزیون ماندگار شود.

دغدغه‌های بصری کارگردان و نگاه‌های مهدی
آنچه که عاشورا را در عرصه کارگردانی هم از برخی آثار دفاع‌مقدس این سال‌ها متمایز می‌کند، اصرار فیلمساز برای انتخاب قاب‌های فکرشده‌‌ای است که آگاهانه ساختارشان به پرداخت گرافیکی مدرن و چشم‌نواز پهلو می‌زند. آغاز این نماها که اغلب هم از بالا گرفته شده، نمایی از خستگی مفرط مهدی باکری و همرزمش پس از کاری طاقت‌فرسا روی عرشه کشتی برای رسیدن به آبادان است یا نمای عبور بلم‌ها از آبراهه‌های هور در نمای هوایی که شخصیتی فرازمینی و رویاگونه به عبور نیروها از هور داده است. این‌ها و چند نمای دیگر، نشان ازدغدغه‌های بصری کارگردان دارد که در شکل متعارف‌ترش در پرداختن به تنهایی‌ها و دنیای ذهنی شهید باکری هم دیده می‌شود. در جاهایی که تمرکز دوربین روی چهره و رفتار شهید مهدی باکری به‌ویژه در بازدید از میدان نبرد و حضور در کنار همرزمان است، نوع نگاه شهید باکری بدون حضور شخصیت یا شخصیت‌های مکمل و بدون رد و بدل شدن کلامی، بیانگر دنیای متلاطم درون اوست. حضور مهدی باکری در شهر و عبور از مقابل پارچه‌نوشته‌های تسلیت شهدا و نگاه‌های غم‌آلود او، حضور در مزار شهدا، نگاه او به رزمندگان خسته و به‌خواب‌رفته در پشت خاکریزها در آغاز قسمت ششم مجموعه و بعد، حضور تنهای او در کنار هور و میزانسن‌ها و قاب‌های چشم‌نواز و موثر آن، عاشورا را در عرصه کارگردانی هم در ردیف آثار برگزیده مجموعه‌سازی با مضمون دفاع‌مقدس قرار می‌دهد.

این تنهایی کی تموم می‌شه؟
همچنان که به پایان مجموعه و سکانس‌های شهادت مهدی باکری نزدیک می‌شویم تمرکز دوربین حجازی‌فر روی شخصیت شهید مهدی باکری بیشتر می‌شود. حضور بی‌قرار او در نماهای زیبایی از هور و طبیعت آن به تلاش فیلمساز برای شخصیت‌بخشیدن به هور که در سراسر اثر به چشم می‌خورد، معنا و مفهوم ویژه‌ای می‌بخشد. گویی اجزای گیاهان که در فضای پیرامون شهید باکری در هوا پراکنده‌اند، رقص‌کنان میدانی به وسعت شرق دجله را برای آخرین تلاش باکری در مقام یک آرپی‌جی‌زن که سعی می‌کند از نیروهایش محافظت کند، فراهم می‌آورند. قطع نماهای شهادت مهدی باکری و غرق شدن پیکر او و همرزمانش به نمای خواب نشسته مهدی درخانه و مونولوگ‌های صفیه که می‌پرسد: «این تنهایی کی تموم میشه و این خستگی و قرمزی چشمهات؟» به خواب ابدی مهدی باکری در بستر هور معنایی زیباشناسانه می‌بخشد. هور که از مدت‌ها قبل در عاشورا صاحب شخصیت شده، هنوز هم پس از گذشت سالیان، مهدی باکری را تنگ در آغوش خود می‌فشرد. هادی حجازی‌فر پس از ایفای درخشان نقش حاج‌احمد متوسلیان در «ایستاده در غبار» کارگردانی عاشورا را به عهده گرفت و خود نقش اصلی را بازی کرد و این‌بار علاوه بر ایفای نقش به‌یادماندنی دیگری در سینمای دفاع‌مقدس، در عرصه کارگردانی هم تجربه‌ای موفق را به کارنامه خودش و سینمای ایران اضافه کرد؛ اثری برآمده از همذات‌پنداری کاملا آشکار و تاثیرگذار بازیگر و کارگردان با نقش اصلی که در لحظه‌لحظه اثر به مخاطب منتقل می‌شود.

محمد سلیمانی - منتقد