تعریف درست منطق تجربی در سینمای اجتماعی

نگاهی به فیلم «52 هرتز» ساخته سجاد شهریاری

تعریف درست منطق تجربی در سینمای اجتماعی

تجربه اول سجاد شهریاری که پس از چهار سال از طریق گروه هنر و تجربه راهی به پرده سینماها یافته است، نشان از حضور فیلمساز جوانی دارد که از طریق پیگیری سرنوشت سه جوان و با روایتی غیرخطی قصد دارد نوعی از تجربه در سینما را بیازماید که در عین عبور از قواعد رایج روایت در سینمای کلاسیک، قصه‌اش را در همان ساختار غیرخطی‌اش به شکلی جذاب برای مخاطب تعریف کند.

قصه‌ای تلخ اما امیدوارکننده که سرنوشت سه جوان را به یکدیگر پیوند می‌زند.انتخاب ساختار غیرخطی در روایت به‌ویژه در آثار تجربی اگر منطق خودش را داشته باشد و صرفا به تکرار تجربه‌های دیگران دراین عرصه تبدیل نشود، می‌تواند مخاطبانی را که با این نوع سینما ارتباط برقرارمی‌کنند باخودهمراه کندودرغیر این صورت درحد تجربه‌‌ای خام و غیرمؤثر باقی می‌ماند.شهریاری در اولین فیلم بلند سینمایی‌اش برای ساختاری که برمی‌گزیند منطق اقناع‌کننده‌ای هم دارد.سه جوان باسه سرنوشت متفاوت سر راه هم قرار می‌گیرند.تا اینجا قصه‌گویی معمول و رایج هم می‌تواند این ارتباط راشکل بدهد وجلوببرد اما «۵۲هرتز» قرار نیست حکایت رابطه‌های شکل گرفته یا از هم گسیخته باشد، بلکه بستری است برای به تصویر کشیدن سرنوشت مقدر آدم‌هایی که هرکدام در دنیای خودساخته‌‌شان دچار چالش‌هایی هستند که درون پررمزورازشان را در برخورد با اتفاقات و شخصیت‌های پیرامونی‌شان به‌تدریج آشکار می‌کند و در معرض قضاوت قرار می‌دهد. در برخورد با چنین شخصیت‌هایی ساختار روایتی ۵۲ هرتز منطق خودش را پیدا می‌کند، چرا که گویی تقریبا هیچ چیزی سر جای خودش نیست و انتخاب همین ساختار باعث می‌شود که خیلی هم برای مخاطب فرقی نکند که سیاوش چرا با اعتیاد روزگار می‌گذراند یا چرا شغل شهاب عاشق موسیقی و آزاد کردن پرندگان سنخیتی با روحیه هنرمندانه‌اش ندارد یا محیای علاقه‌‌مند به پرندگان و معتقد به روزی و قسمت و عمل به وصیت مرد مرده‌ای که برای دزدی به خانه‌اش رفته است، چرا دست از دزدی برنمی‌دارد. همه اینها وقتی در جایی به یکدیگر می‌رسند ساختار روایی اثر براساس منطقی که توسط فیلمنامه‌نویس و فیلمساز ارائه می‌شود، شکل می‌گیرد و فداکاری جوان گیتاریست معنایی مؤثر پیدا می‌کند و وقتی هم پای جانباز شیمیایی به زندگی محیا باز و هویت واقعی‌اش فاش می‌شود، براساس همین ساختاری که برای شخصیت‌پردازی آدم‌های فیلم انتخاب شده، می‌شود با او و نوع نگاهی که به زندگی محیا دارد، ارتباط برقرار کرد. گرچه نگاه محیا به زندگی جانباز و حرف‌ها و عملکردش قدری شعاری و به دور از ساختار حاکم بر کلیت فیلم به نظرمی‌رسدولی فرجام این ارتباط به‌گونه‌ای طراحی شده که درکنارعاقبت سیاوش و شهاب که ناخواسته در مسیر یکدیگر قرار می‌گیرند، فضایی می‌سازدکه می‌تواند شهاب رابه‌عنوان سمبل عشق به هنرومهربانی،فراتراز تصویری که او را در حال رها کردن پرندگان از قفس نشان می‌دهد،درجایگاه عمیق‌تر و پرداخت‌شده‌تری قراردهد .تجربه اول شهریاری به نوعی می‌تواند تصویر درستی از منطق تجربی در سینمای اجتماعی باشد.

سیدمحمد سلیمانی | گروه فرهنگ و هنر