نه صفر، نه صد
جای خالی بعضی چیزها در زندگی خیلی اذیت میکند. شبیه بعد از گیر کردن استخوان غذا یا هسته میوهای در گلو که وقتی قورتش میدهی باز هم جایش در گلو اذیتکننده است. انگار هم هست و هم نیست، هم آزار میدهد و هم راحت شدهای.
شبیه زندگی ما که میان فضای دو قطبی مجازی که عدهای حالشان خیلی خوب است و هر هفته ولاگ میگیرند تا انرژی مثبت و شادی زندگی رنگیشان را به زندگی عده دیگری انتقال دهند که معتقدند شایسته سیمرغ بدبختترین آدم سال هستند و اضطراب و استیصال مثل یک باتلاق آنها را درون خودش میکشد. ما در دنیای حقیقی در هیچکدام از این دو دسته جا نمیگیریم و احوال هر دو را هم داریم.اما، همین آدمهایی که در یک خانه باهم زندگی میکنیم، به یک کلاس میرویم، در خیابان از کنار هم رد میشویم، استوریهای همدیگر را پشت هم رد میکنیم، ما که بین «دنیا دو روزه، حال کن» و «عمرمون داره تموم میشه، هیچ کاری نکردم» معلق ماندهایم.ما نه خوشبخت مطلقیم و نه بدبخت مطلق؛ جایی بین خلقنا الانسان فی کبد و معالعسر یسری، جایی بین رنج و آسانی بعد از سختی ماندهایم. انگار یکی از حلقههای متصل زنجیر زندگیمان گم شده. حلقه گمشده شاید همان نفس راحتی باشد که نیاز داریم هرچند وقت یکبار بکشیم یا شبیه خندههای عمیقی که کنار دوستهایمان تجربه میکنیم. ما بین تمام صفر و صدها، بین کمالگرایی و اهمالکاری، بین پشت هم دویدن و بعد ساعتها خوابیدن، نیاز داریم کمی هم نگاه کنیم، آهسته راه برویم، بخندیم و تفریح کنیم؛ حتی اگر قرار باشد تفریحمان فقط چند دقیقه چای خوردن و صحبت کنار رفیقمان باشد.
مریم یگانهفرد - رشت