اثاث کشی از خانههایی که کرسی حکومت دارند سخت است
صاحبخانههای خودخوانده
در کاخ سعدآباد قدم میزدم. برفهای اسفندماه کم کم آب میشدند اما هنوز ردی از سرمای زمستان در تن هوا بود. لیوان قهوهام را مزه مزه میکردم و در کاخ قدم میزدم. مثل همه آدمهایی که در یک پارک معمولی در سطح شهرشان قدم میزنند. فقط فرقش این بود که گاهی با خودم فکر میکردم جایی که دارم پا میگذارم قبلا چه افرادی پا گذاشتهاند؟ اصلا آن زمانی که این کاخ برای خودش برو و بیایی داشته، یک شهروند مثل من میتوانسته بیاید زیر این درختان راه برود و قهوه بنوشد؟ در همین فکرها بودم و دیگر هیچ صدایی نبود به جز گاهگاهی صدای کلاغها و صدای چکههای برف روی زمین و البته صدای قدمهای پیرمردی که کنارم راه میآمد. هیچ نمیگفت اما از تنظیمکردن سرعتش با من مشخص بود که دوست دارد جوری سر صحبت را باز کند. احساس میکردم الان کافی است که فقط نگاهم را سمتش برگردانم تا همین را علامت مثبتی از طرف من فرض کند و حرفهایی که معلوم است از چشمها و گوشهایش دارد بیرون میریزد را تا فردا صبح فرو کند در گوشهای بیکار من. بالاخره جایی که راه باریک میشد با یک بفرمای من بحث
شروع شد!
پیرمرد از قدیمیهای محله بود و با شاه و باغبانهایش کلی خاطره داشت. از همان خاطرههایی که همه پیرمردها میگویند و هیچ معلوم نیست کدامشان واقعی است؟ کدامشان خیالی؟ کدامشان واقعیتی که طی سالها خیالپردازی به چیز دیگری تبدیل شده؟ خلاصه پیرمرد از کاخ میگفت و «کاخ شاه» از دهانش نمیافتاد. اما آنجا برای من که چند دهه با پیرمرد اختلاف سنی داشتم کاخ شاه نبود. یک پارک بود که بناهایی تاریخی هم در آن وجود دارد. یک پارک و موزه که همه مردم میتوانند بیایند داخلش راه بروند و قهوه بنوشند. من فقط شنیده و خوانده بودم که شاه و درباریانش خیلی وقت است که از این کاخ اثاث کشی کرده و رفتهاند.
اصلا میدانید فرق کاخ ریاست جمهوری با کاخ پادشاهی چیست؟ فرقش در مستاجر و صاحبخانه بودن است. فرقش این است که رئیس جمهور میداند که 4 سال در این خانه اجارهای مستاجر است و اگر با مردمی که صاحبخانهاند درست تا کند احتمال دارد که بگذارند یک دوره چهار ساله دیگر هم آنجا مستاجر باشد، اما بعد باید اثاثش را جمع کند و برود و کلید را هم تحویل مستاجر بعدی بدهد.
اما کاخ ریاست جمهوری قصهاش فرق میکند. شاه مملکت خانهای را با پول مردم برای سلطنتش میسازد و خود را صاحب خانه میکند. طوری هم صاحبخانه میشود که اگر روزی مردم جوابش کردند و اثاثش را ریختند در خیابان، باز هم پیرمردهای قدیمی به آن خانه کاخ شاه بگویند.
قصه رئیس جمهورهای مستاجر در دنیا هم قصه جالبی است. اگر رئیس جمهور، دیوانهای مثل دونالد ترامپ هم باشد که این قصه جالبتر میشود. ترامپی که حاضر نمیشد کلید
کاخ سفید را تحویل مستاجر بعدی بدهد تا این که به زور متوسل شدند! ترامپی که در معماری خانه اجارهایاش دست برده و تغییرات اساسی داده بود!
تاریخ پر است از مستاجرهایی که رفتند و آمدند و صاحبخانههایی که اثاثشان پهن خیابان شد.