روز جهانی دوچرخهسواری فرصتی شد تا با کتابها رکاب بزنیم
دوچرخه سواری در ادبیات
من خیلی از احوالات متولدین دهه 80 و 90 شمسی خبر ندارم، یعنی نمیدانم چه چیزهایی در ذهنشان هست و به چه کارهایی علاقه دارند و چه آرزوهایی را دنبال میکنند؛ اختلاف سنی زیادی که با این گروه دارم و اینکه نوجوان و نونهال هم دور و اطرافم نیست همه دست به دست هم داده تا کمتر این گروه را بشناسم. یعنی مثلا وقتی به خاطرات یک فرد متولد دهه 60 و قبل از آن سر میزنیم میبینیم اشتراکات زیادی در آرزوها، علاقهمندیها و... دارند ولی این نسل جدید را خیلی نمیشناسم و نمیتوانم درباره آنها حرف بزنم ولی میتوان حدس زد که به چه کارها و مواردی علاقه دارند. مثلا آرزوی داشتن یک «PS5» یا یک اسکوتر برقی را میتوان برایشان متصور بود و آن را در دسته مواردی قرار داد که احتمالا برای داشتنشان لحظهشماری میکنند. همانطور که هم سن و سالهای ما داشتن آتاری یا توپ چرمی فوتبال از آرزوهای دستنیافتنیشان بود؛ هرچند شرایط برای نوجوانهای امروز خیلی فرق کرده و پدر و مادرها از هیچ تلاشی برای تامین فرزندان خودشان دریغ نمیکنند تا دلبندشان احساس کمبود نداشته باشد. البته پدر و مادرهای قدیمیتر هم همین وضعیت را داشتند ولی خب تعدد فرزندان و دسترسی دشوار سبب میشد خیلی راحت بسیاری از چیزها را نتوانند فراهم کنند؛ هرقدر هم عقب میرویم این محدودیتها بیشتر میشود.از اینها گذشته روزی روزگاری دوچرخه داشتن برای بسیاری از نوجوانها یک آرزوی دستنیافتنی بود، یک آرزوی بزرگ! شاید امروز هم دوچرخه داشتن همین حالت را داشته باشد ولی درصد کمتری را شامل شود؛ به هر صورت دوچرخه داشتن در بین نوجوانها در روزگاری که خیلی از آن فاصله نداریم یک مزیت و برتری محسوب میشد و آنکه دوچرخه داشت، الههای بود در میان بچهمحلها که دو بال گرد زیرپایش داشت! 13 خرداد، حالا چند سالی میشود بهعنوان روزجهانی دوچرخه در تقویم بینالمللی ثبت شدهاست. روزی که با مطالعات گسترده از طرف نهادهای بینالمللی در راستای تحقق اهداف توسعه پایدار و آشتی با طبیعت در تقویم بینالمللی با مشارکت 193 کشور عضو سازمان ملل متحد گنجانده شدهاست.
به این بهانه سراغ داستانها و کتابهایی رفتیم که دوچرخهسواری و دوچرخهها در آنها محوریت داشتند، آثاری که از داستان تا سفرنامه را شامل میشوند. کتابهایی که بیشتر برای مخاطب نوجوان و خردسال نوشته شده و البته در این بین آثاری برای بزرگسالان نیز به چشم میخورد.
اگر از علاقهمندان به دوچرخهسواری هستید و فرصتهای خالیتان و همچنین مسافتهای درونشهری کوتاه را با دوچرخه طی میکنید در این شماره میتوانید چند گزینه خوب برای مطالعه مرتبط با این دوست دو چرخ خودتان پیدا کنید.
جایزه یک رقابت
محمدرضا سرشار و قصههای عصر جمعه و آن صدای سکرآور را حتما در خاطر دارید، اگر از آن گروه و دستههایی هستید که سنتان به آن روزها نمیخورد بد نیست یک جستوجویی در اینترنت داشته باشید تا متوجه شوید داریم از چه چیزی حرف میزنیم. او که داستانهای مختلفی از جمله برای مخاطب نوجوان نوشته داستانی دارد حول ماجرای یک دوچرخه. «جایزه» عنوان داستانی است که در یک مجموعه داستان با سه داستان منتشر شده، که در آن نوجوانی در آرزوی دستیابی به دوچرخه با وعده موفقیت در امتحانات روبهرو میشود... بیشتر از این درباره داستان حرف نمیزنم چون بهتر است این کتاب کمحجم ولی بیاندازه شیرین از این نویسنده را بخوانید تا با لذتی که در سالهای دور در میان نوجوانان رایج بوده آشنا شوید.
سرشار در این داستان تلاش میکند علاوه بر اینکه قصه تعریف میکند خواننده را در موقعیتی قرار دهد که پیامی تازه و متفاوت را از داستان دریافت کند و در تجربهای متفاوت شریک باشد.
دوچرخهسواری با مولوی
«دوست عزیز این کتاب را که باز کنی، در سفری با دوچرخه به دوردستهای آشنا، همسفر من خواهی بود. ای همسفر جای هیچ بهانهای همچون آماده نبودن تن، نداشتن دوچرخه و... نیست! فقط دستم را بگیر و بر تَرک دوچرخهام بنشین تا با هم از تبریز (دیار شمس) «رکابزنان در پی شمس» بهسوی قونیه (دیار مولانا) روان شویم. سفر ما سیر آفاق خواهد بود و سیر در خویشتن و سیر در تاریخ. ما در کوچههای خسته تاریخ در محدوده هشتصدسالهای سیال خواهیم بود و از فضای این کوچهها رایحه عشق آسمانی شمس و مولانا را خواهیم گرفت. در قونیه نیز به کاروان مولانا که راهی دمشق است، خواهیم پیوست و غرق در اشتیاق یافتن شمس، به دمشق، شهر ابنعربی و محل حشرونشر مولانا و شمس خواهیم رفت. سفر ما پر است از پنجرههایی که از آنها به تاریخچه اماکنی که در آن حضور داریم، نگاهی خواهیم انداخت. بیشتر این پنجرهها رو به روزگار شمس و مولانا باز میشود. دوست من لازم نیست دستپر باشی، فقط کافی است دل خود را صاف کنی. همهچیز در خورجین من وجود دارد. خورجین من پر است از اطعمه و غذاهای روحافزا و فرحبخش. کولهبار من لبریز از کتابهایی همچون مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه مافیه، مقالات شمس و... است. نترس با وجود این گنجینهها جای هیچ کسالت و بیهودگی نیست. پس ای همسفر بهقول معروف «پروا مکن بشتاب»، جادهها با جیرجیرکهای عاشق و گلهای آفتابگردانش ما را میخواند.» این جملات را حسن کرمی قراملکی در پشت جلد کتابش با عنوان «رکابزنان در پی شمس» نوشته، کتابی که روایت سفر راوی و نویسنده آن با دوچرخه از تبریز تا قونیه است. سفرنامهای که پر است از حالات و لحظات عرفانی. نویسنده با رویکردی متفاوت سفری زمینی را با دوچرخه از تبریز تا قونیه آغاز کرده ولی هرجا فرصتی دست داده با الهام از کلمات مولوی رنگ تازهای به سفرنامهاش داده است. باید یادآوری کنم که این کتاب توانست در جایزه جلال آلاحمد در بخش مستندنگاری برگزیده شود که همین موضوع میتواند ما را در انتخاب این کتاب مطمئنتر کند.
رسانهای به اسم دوچرخه
دوچرخهسوارها عاشقانی هستند که شاید نسلشان در خطر انقراض باشد؛ همین آقای پاکروان را نگاه کنید، کار و زندگی را برای یک حرکت خیرخواهانه رها میکند و از شهر نورکاپ نروژ سفرش را با دوچرخه آغاز میکند تا به نقطه پایانی سفرش در شهر کیپ تاون در آفریقای جنوبی برسد. «از کاپ تا کیپ» روایت یک رکابزن از روزهای دشواری است که امید ادامه سفر از نویسنده سلب میشد. نویسنده سفرش را با این هدف شروع کرد که برای کمک مالی به مدرسهای در ماداگاسکار، فاصله هفده هزار و هفتصد کیلومتری را طی صد روز با دوچرخه رکاب بزند. نویسنده در این کتاب وضعیت نابسامان جادهها، آب و هوای نامساعد و ناامنی در برخی کشورها را به تفصیل نشان میدهد. نویسنده همچنین نشان میدهد در طی تمام این مصائب چگونه امیدی کوچک او را مصممتر از قبل به پیش میرانده است.
به همین خاطر شاید خواندن این کتاب بتواند این انگیزه را در هرکسی ایجاد کند که خواستن توانستن است، رضا پاکروان با سفرنامهاش به خوانندهاش نشان میدهد اگر اراده محکمی پشت هرکاری باشد نتیجه دستیافتنی است. او با دوچرخهای سفرش را شروع میکند که نشان دهد با یک وسیله ابتدایی هم میتوان صدای افراد محروم و مظلوم را به گوش دنیا رساند.
مراقب شاخهایتان باشید
هفتاد و چهار هزار و سی کیلومتر، مسافت زیادی است. حالا تصور کنید این مسافت را پسرکی به اسم تام با دوچرخهاش طی کرده باشد. احتمالا کمی جای شاخهای رو سرتان درد گرفت ولی تعجب نکنید داریم از کتابی حرف میزنیم که بخشی از آن مستند به تجربیات نویسنده آن است. «پسری که دور دنیا را رکاب زد» روایت رکابزنی پسرکی است در سه قاره آسیا، آمریکا و آفریقا. سفری که از اروپا شروع میشود و اتفاقات مختلفی را در آن به خواننده خود نشان میدهد.
تام در سفرهایش به کشورهای مختلف، با مردم سرزمینهای متفاوت دیدار میکند، غذاهای آنان را میخورد، آداب و رسومشان را بجا میآورد و گاهی هم از سختی مسیر گله میکند. اما در نهایت، لذت این تجربه را با هیچ چیزی عوض نمیکند. این کتاب در واقع نوعی سفرنامه است که برای نوجوانها نوشته ولی هر مخاطبی بهخصوص اگر به سفر و گشت و گذار علاقهمند باشد، میتواند در لذت مطالعه آن شریک شود. کتابی که به شما یاد میدهد چطور ساندویچ موز درست کنید! تجربیاتی که شاید در کتاب دیگری گیرتان نیاید.
ملکه چرخدار
قرار نیست در این شماره فقط از داستانها و سفرنامهها حرف بزنیم بلکه کمی هم مطلب جدی و شاید مقداری متفاوت را هم بد نباشد این جا قرار بدهیم تا هرکسی بتواند کاسب باشد. «در ستایش دوچرخه» از آن کتابها است که فکر کنم هرکسی بخواند خوشش بیاید. با وجود اینکه آن را یک مردمشناس نوشته و طبیعتا باید متن مقداری سنگین باشد ولی باید بگویم اصلا اینطور نیست و نویسنده ساده و روان از دوچرخه و دوچرخهسواری و نسبت آن با زندگی امروز نوشته و حرفهای جالبی زدهاست. آقای مارک اوژه، انسانشناس فرانسوی، نویسنده همین کتاب، با یادآوری این نکته مهم که تغییر در زندگی مقدم بر تغییر در شهر است، دوچرخه، این اسطوره زیسته رویا و گریز اقشار فرودست اروپاییان اواسط قرن بیستم را معجزهای میداند که اینک بخشی از زیبایی شهرهای آمستردام و کپنهاگ شدهاست. او به نیکی از تلاش سیاستگذاران توسعه و عمران شهری لیون فرانسه در عرضه دوچرخه به مردم و بازدیدکنندگان یاد میکند و میگوید این اقدام شهروندان را واداشته است تا یکدیگر را ببینند و ملاقات کنند کوچهها و خیابانها را اجتماعی، محلههای زندگی را بازسازی و شهر را رویایی کنند. «ملکه کوچک» نامی شاعرانه برای دوچرخه در فرانسه است. آگو با یادآوری دوران طلایی دوچرخه، دلیل این که اینک دوچرخهسواری در فرانسه افول یافته است، گسست بین زندگی روزمره و اسطوره (دوچرخه) میداند. او میافزاید که این گسست بهدلیل فاصله زیاد محل زندگی و کار و استفاده مرتب از خودرو رخ داده است و در نتیجه دوچرخه به قلمرو ورزش و فراغت سوق یافته است و ملکه کوچک دیگر آنچه بود، نیست.
غولی که دوچرخه دوست داشت
احمد اکبرپور و داستانهایی برای کودکان و نوجوانان را بهخصوص با درونمایه طنز فراموش نکنید. تا یادم نرفته باید بگویم خیالپردازی هم عنصر دیگر کارهای احمد اکبرپور است. این کتاب یعنی «غول و دوچرخه» برای بچههایی که در سالهای ابتدای مدرسه هستند مثلا دوم و سوم مناسب است. یک داستان خیالپردازانه که بزرگترها را هم شگفتزده میکند. ماجرا از دزدیده شدن دوچرخه و تماس با پلیس و راه افتادن درسا دختر نویسنده وسط داستان آغاز میشود. پدر و دختر در تعقیب و گریزهای دزد سر از خانه غولبچهای که مثل آدمیزادها لباس میپوشید اما شاخهایش از زیر کلاه پیداست، درمیآورند. غولبچه که گرسنه است و هیزمها را آتش کرده برای پختن غذای آدمیزادی اما با زغالها روی دیوار اسم بهترین دوستش را مینویسد... همینجا صبر کنید، بروید کتاب را که حجم زیادی ندارد و راشین خیریه تصویرگری کرده، بخوانید تا دنیای کتاب دستتان بیاید. این یک هدیه دوچرخهای خوب برای بچههاست.
دوربین، دوچرخه، حرکت!
عکاسی کردن از آن کارهای هیجانانگیز و البته پرخرج است. پرخرج به این خاطر که ابزار و لوازمی لازم دارد که شاید هرکسی نتواند از پس تامین آنها بر بیاید؛ البته داخل پرانتز باید گفت دوچرخهسواری هم در این موقعیت عمل پرخرجی است مگر اینکه دل از دوچرخههای پیشرفته با امکانات حرفهای بکنید و با یک دوچرخه ساده سر کنید. حمید سلطانآبادیان که عکاس است و اهل سفر و دوچرخهسواری، روایتش از سفر با دوچرخه به یازده کشور آسیایی و عکاسی از آنها را در کتاب «خاطرات دوچرخه» منتشر کردهاست. این کتاب خلاصهای است از خاطرات و تعدادی از عکسهای سفر یکساله نویسنده با دوچرخه به کشورهای هند، بنگلادش، تایلند، مالزی، اندونزی، چین، تاجیکستان، قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان و ترکمنستان. این سفر در دیماه ۱۳۹۰ از دهلینو آغاز و در آذر ۱۳۹۱ با ورود از مرز ترکمنستان به ایران پایان یافت. احتمالا جالب باشد بدانید آقای سلطانآبادیان از آن افرادی بوده که آرزویی دور و دراز داشته که روزی روزگاری بتواند با دوچرخه سفری طولانی را تجربه کند و همین آرزو و اندکی همت و اراده سبب شده سفری یکساله را در کشورهای آسیای مرکزی آغاز کند و روایتش را برای ما در این کتاب به یادگار بگذارد.
اعتماد بهنفس لاکپشتی
اعتماد بهنفس از آن چیزهایی است که از کودکی اگر در افراد ایجاد نشود ایجادش در بزرگسالی بهمراتب دشوار است. کتابها (کتابهای خوب و کاربردی) در این زمینه میتوانند نقش مهمی داشته باشند و با ایجاد موقعیتی ساختگی و خیالی کودکان را از تلههای موجود در مسیر تجربیاتشان نجات دهند. «فرانکلین دوچرخهسواری میکند» یکی از آن کتابهاست. این کتاب کمک میکند کودکان حس اعتماد بهنفس را در خود تقویت کنند. فرانکلین لاکپشته، خیلی با استعداد است و خیلی کارها بلد است. از میلهها تاب میخورد و خوب شنا میکند ولی بلد نیست خوب دوچرخهسواری کند برای همین خیلی ناراحت است و حاضر نیست دوباره تمرین کند تا دوچرخهسواری یاد بگیرد و میخواهد قید این تفریح را بزند... کتابی که برای کودکان گزینه خوبی است تا روی تواناییهای دیگر متمرکز شوند و از تلاش کردن دست نکشند.
دوچرخه پلاس
تاریخ آثار ادبی و هنری را که نگاه میکنیم متوجه میشویم دوچرخه برای خودش بروبیایی داشته و اینطور نبوده که امروز تبدیل به وسیلهای جانبی در زندگی باشد که اگر کسی توان مالی نداشت از خیرش بگذرد یا بیعلاقگی سبب شود که قید دوچرخه داشتن را بزند ولی وقتی تاریخ آثار هنری از جمله سینما را مرور میکنیم با فیلمها و آثاری روبهرو میشویم که دوچرخه در آن محور اصلی است یا اگر محوریت نداشته باشد بخش جدانشدنی شخصیت اصلی است. مثلا فیلم «دزد دوچرخه» که مشهورترین اثر در این مورد است یا فیلم «سینما پارادیسو» که آن نیز در نوع خود یکی از آثار مشهور سینمای جهان است که در آن مروری بر تاریخ سینما دارد و دوچرخه در این مرور نقشآفرین است. در سینمای ایران نیز آثاری از این دست داریم که یکی از کارهایی که در خاطر اغلب ما هست فیلم «خواب سفید» با بازی حمید جبلی است. فیلمی که او خودش آن را کارگردانی کرده و بارها از تلویزیون پخش شدهاست. نقش پررنگ دوچرخه در سریال «قصههای مجید» هم که نیازی به شرح و تفصیل ندارد.