هیچ انسانی به مادرش بی‌احساس نیست

« ناگفته‌ها و خاطره‌هایی از زندگی و زمانه كامیار شاپور» در گفت‌وشنود با مهردخت شاپور

هیچ انسانی به مادرش بی‌احساس نیست

در روزهایی كه بر ما گذشت، از دومین سالروز درگذشت كامیار شاپور شاعر و نقاش معاصر و نیز فرزند فروغ فرخزاد و پرویز شاپور عبور كردیم. در این‌باره یادآوری یا مطلب دندان‌گیری در مطبوعات و فضای مجازی ندیدم. هم از این روی بود كه گفت‌وشنود پی آمده را انجام دادم. بانو مهردخت شاپور، خواهر پرویز شاپور، برای آغازین بار است كه با مطبوعه‌ای مصاحبه و خاطرات خود را بازگفته و این بر جذابیت گفته‌هایش افزوده است.



 قدیمی‌ترین خاطره شما از كامیار شاپور چیست؟ دوران پیشین او را، با چه واقعه‌ای به یاد می‌آورید؟
خاطرم هست كه كامیار دو سال بیشتر نداشت كه مادرش فروغ فرخزاد او را به خانه ما آورد و به دست مادرم سپرد و گفت كه نمی‌تواند از او مراقبت كند. می‌خواست به ایتالیا برود. كامی خیلی كوچك بود و گریه می‌كرد و می‌گفت: «فروغ رفت، فروغ رفت!» این تلخ‌ترین خاطره‌ای است كه از او در ذهنم باقی مانده. خود من هم در آن موقع، سن زیادی نداشتم و این مساله خیلی روی من تأثیر عاطفی گذاشت. من از آن زمان، با او انس بیشتری گرفتم.
 پس از سال‌ها اگر بخواهید به عنوان خویشِ فروغ فرخزاد و فردی كه با او رابطه‌ای مهربانانه و صمیمی داشته، درباره‌اش قضاوت كنید، نقاط قوت و ضعف فروغ را چه می‌دانید؟
چون آن موقع سن زیادی نداشتم، نمی‌توانم قضاوت عمیق و خیلی درستی راجع به فروغ داشته باشم، ولی او، واقعا مثل یك خواهر بزرگ‌تر با من رفتار می‌كرد. خیلی بامحبت بود. مرا به سینما و گردش می‌برد. با این‌كه برادرهای بزرگ‌تری هم داشتم، اما همیشه در خانه تنها بودم و فروغ، رفتارش با من خیلی خوب بود. بسیار با استعداد بود و در یادگیری هر چیز، خیلی زود پیشرفت می‌كرد. به طور مشخص، خاطرم هست در نقاشی و خیاطی این‌طور بود. یك بار در عالم كودكی و پس از دیدن فیلمی در سینما، از یكی از هنرپیشه‌های آن فیلم خوشم آمد و دوست داشتم عكس او را داشته باشم. آن روز هم كه وسایل ارتباطی و امكانات امروز نبود. یادم هست فوری قلم و كاغذش را در آورد و چهره او را نقاشی كرد و به من داد. در آن دوره به خاطر این‌گونه توانایی‌هایش، خیلی مرا خوشحال كرد. متأسفانه بعدها كه بزرگ‌تر شدم و شكل گرفتم، فروغ از برادرم پرویز شاپور جدا شده بود و تماس زیادی با او نداشتم. خاطرم هست كه مادرم اصرار و توصیه زیادی داشت كه پرویز و فروغ، مجددا به هم بازگردند و زندگی كنند، اما نهایتا و در عمل، این اتفاق نیفتاد.
 به نظر شما، غیبت مادر در زندگی كامیار شاپور، چه تأثیراتی به‌جا گذاشت؟ منظور تأثیرات بلندمدتی است كه به هر حال در زندگی كامیار شاهد بودیم.
بدیهی است كه غیبت مادرش، موجب شده بود كه به او سخت بگذرد. البته مادرم و پدرم، خیلی به كامی محبت می‌كردند. مخصوصا پدرم، با او رابطه‌ای خیلی صمیمی داشت، چون كامی از محبت مادر محروم بود و پدرم خیلی به كامی توجه می‌كرد. به او درس می‌داد و وقتش را با او می‌گذراند. این توجه به قدری زیاد بود كه من گاهی حسودی می‌كردم، چون من تنها فرزند دختر پدرم بودم و گاهی این همه محبت پدرم نسبت به كامی، خیلی برایم گران تمام می‌شد! كامی هم بچه باهوشی بود و مطالبی را كه پدرم به او می‌گفت، خیلی زود یاد می‌گرفت! كامی نزد پدرم انگلیسی و عربی می‌خواند و پدرم هم خیلی خوشحال می‌شد كه كامی آن‌قدر باهوش بود و زود اینها را یاد می‌گرفت. پدر در كالج آمریكایی‌ها درس خوانده بودند و به سه زبان انگلیسی، فرانسه و عربی مسلط بود و كامی از این جهت فرصت داشت كه خیلی چیزها را از پدرم یاد بگیرد.
دوران خوبی بود.
 پس ریشه این شایعات در كجاست كه پرویز شاپور برخی از رفتارهای فروغ را -كه از نظر او ناپسند بودند- برای پسرش بازگو و آنها را برجسته و ذهن او را نسبت به مادرش خراب می‌كرد؟ این حرف چقدر واقعی است؟
ابدا واقعی نیست! با این‌كه پرویز از زندگی و جدایی از فروغ، لطمه‌های زیادی خورد و تقریبا زندگی‌اش از هم پاشیده و پسرش هم بی‌سر و سامان شد، هرگز بدِ فروغ را نگفت. درست است كه مادرم خیلی به كامی محبت می‌كرد، ولی به هرحال جای مادر را برای كامی نمی‌گرفت. همه ما به دلیل این‌كه كامی مادر نداشت، به او خیلی محبت می‌كردیم، ولی
باز هم جای خالی مادرش پر نمی‌شد. به این شایعات، بیشتر از سوی برخی بستگان ما دامن زده می‌شد یا می‌شود. مثلا آنها می‌گفتند: از نظر تیپ و فرهنگ خانوادگی با هم تناسب نداریم، در صورتی كه اصلا این‌طور نبود. پرویز فكر بسیار آزادی داشت و
هیچ وقت مانع از این نشد كه فروغ به كار هنری‌اش ادامه بدهد. خاطرم هست وقتی پرویز و فروغ تابستان‌ها به تهران و منزل ما می‌آمدند، خب بسیاری از خبرنگاران و علاقه‌مندان به اشعار فروغ، در منزل ما به او مراجعه می‌كردند و پرویز، نسبت به این مساله واكنش  منفی‌ای نداشت.
 زمانی كه خبر درگذشت فروغ به كامیار رسید، چه شرایطی داشت و چه واكنشی نشان داد؟ از سویی مادر را ندیده بود (عده‌ای هم معتقد بودند كه اجازه دیدنش را نداشت) و از سوی دیگر، انسان در هر حال نسبت به مادرش، احساسات شدیدی دارد. زمانی كه این خبر به خانواده‌تان رسید، كامیار و سایرین چه واكنشی داشتند؟
خودم كه خیلی متأثر شدم. این خبر بلافاصله در كیهان و اطلاعات منتشر شد. من پرویز را با چشم‌های گریان دیدم. كامی هم از مدرسه برگشته بود و خیلی متأثر شده بود، ولی ظاهرش را حفظ می‌كرد. البته ما فكر می‌كردیم هنوز باخبر نشده و نمی‌خواستیم به او مستقیما چیزی بگوییم، اما ظاهرا دوستانش به او خبر را رسانده بودند! كاملا معلوم بود كه غم عمیقی دارد و چهره‌اش این را كاملا نشان می‌داد، ولی خیلی خودش را كنترل می‌كرد كه دیگران متوجه نشوند. آن موقع كامی كلاس هفتم یا هشتم بود. تلاش می‌كرد گریه نكند، ولی مسلما خیلی متأثر شده بود.
 آن مقدار كه شما تا پایان حیات كامیار با او ارتباط داشتید، درباره مادری كه چندان او را ندیده بود و متاثر از بازخوردی كه از فضای عمومی جامعه می‌گرفت، چه قضاوتی داشت و اگر می‌خواست او را توصیف كند، درباره او چه می‌گفت؟
كامی خیلی به فروغ، به اشعارش و به هنرش ایمان داشت و همیشه از او تعریف می‌كرد و به یادش بود. حتی تا این اواخر، زیاد به سر مزار او می‌رفت. به رغم این‌كه خودش تجربه نزدیك و مستقیمی با او نداشت، اما به هرحال به شكل غیر مستقیم، از او متاثر بود. همیشه به یاد فروغ بود و احترام زیادی برای مادرش قائل می‌شد، به خصوص كه پرویز همیشه از فروغ تعریف می‌كرد و می‌گفت: بهترین شاعرِ زن ایران است و اسمش تا ابد در تاریخ ادبیات ایران می‌ماند. به خاطر دارم كه همیشه این جمله را تكرار می‌كرد. برخی این‌كه او نمی‌توانست از مادرش خاطراتی جذاب مطرح كند را، مستمسك قرار داده بودند كه لابد به مادرش علاقه‌ای ندارد. در حالی كه این طور نبود و هیچ انسانی نمی‌تواند به مادرش بی‌احساس باشد.
 كامیار شاپور از چه دوره‌ای به هنر علاقه‌مند شد و چرا مثلا به دنبال مشاغل آزاد نرفت؟ نقش پدرش در این زمینه چه بود؟ آیا خودش گرایش ذاتی به هنر داشت یا تحت‌تأثیر پدرش به سمت هنر و شاخه‌های مختلف آن رفت؟
البته پدرش خیلی كمك كرد، چون پرویز در هنر استعداد خاصی داشت و سبك ویژه‌ای را به وجود آورد كه همچنان به نام اوست. آثار هنری‌اش جالب است. كامی دبیرستان كه می‌رفت، بعضی از نقاشی‌هایش را می‌داد من می‌كشیدم و همیشه در انگلیس كه درس می‌خواند، می‌گفت: حاضرم ده سال از عمرم را بدهم، ولی مثل تو نقاشی كنم.البته او در این زمینه، خیلی غلو می‌كرد و من چندان نقاش قابلی نبودم! در انگلیس، ابتدا رشته فیزیك را انتخاب كرد، چون ریاضیاتش بسیار خوب بود، ولی بعدا تغییر رشته داد و در رشته نقاشی به تحصیل ادامه داد. ذوق هنری هم داشت. علاوه بر این، خیلی زیبا شعر می‌گفت و مجموعه شعر هم داشت كه منتشر شده و قاعدتا دیده‌اید. كاملا یك آدم هنرمند بود، هم به دلیل زمینه‌های خانوادگی و علایق و گرایش‌های پدر و هم به دلیل استعداد خودش.
 با این همه به نظر می‌رسد كه زندگی هنری كامیار شاپور، به اندازه زندگی هنری‌ پدرش موفقیت‌آمیز نبود. پدر با تمام فراز و نشیب‌هایی كه در زندگی او پیش آمد، توانست در عرصه هنر مسیر ثابت و مستمری را طی كند، اما كامیار دچار افت و خیزهای زیادی شد. علت این امر به نظر شما چه بود؟
كامیار از نظر شرایط روحی و عصبی، روال ثابتی نداشت و گرفتار نوعی جزر و مد روانی بود. گاهی حالش خیلی خوب بود و گاهی برعكس، حالش خیلی بد بود! من فكر می‌كنم به دلیل همین عدم تعادل بود كه نتوانست هنرش را آن‌گونه كه باید عرضه كند. در زمینه تشكیل خانواده و ایجاد مناسبات عاطفی هم چندان موفق نبود. با خانمی آشنا شد كه متأسفانه بیشتر از كامی سوءاستفاده می‌كرد و حتی تابلویی را كه فروغ از مادرم كشیده بود و بعد از فوت مادرم، علی‌القاعده باید به من می‌رسید، ایشان با زرنگی و حرّافی، آن تابلو را از كامی گرفت و من هر چه تلاش كردم كه آن را برگردانم، چون یادگار فروغ و مادرم بود، گفت: تابلو را به كسی داده‌ام و او به خارج فرستاده است. آن فرد كامی را خیلی سرگردان كرد! البته قرار بود كه با هم ازدواج كنند كه نهایتا هم این اتفاق نیفتاد! او خیلی بر روحیه كامی تأثیر بدی گذاشت. به هر حال ناملایمات زندگی، مانع از این می‌شد كه كامی یك ثبات هنری داشته باشد و بتواند بر كارش متمركز شود. هر چند كه با همه این مشكلات، مجموعا آثار خوبی خلق كرد.
 در 20 سال آخر عمر كامیار شاپور، گاهی در فضای مجازی اخباری از او پخش می‌شد مبنی بر این‌كه سوای این‌كه دچار تلاطم‌های شدید روحی است، گرفتار فقر و فاقه بدی هم شده است! در صورتی كه خیلی‌ها معتقدند او تابلوهایش را به قیمت خوبی می‌فروخت و آدم نداری هم نبود. چه شد كه چنین تصویری از او در جامعه منتشر شد و همه تصور كردند كه پسر پرویز شاپور و فروغ فرخزاد به چنین روزی افتاده است؟
كامی سه سال با من و شوهرم و بچه‌هایم زندگی كرد. پدر و عمویش فوت شدند و كامی خیلی تنها شد. مادرم هم كه قبلا فوت شده بودند. كامی بعد از این‌كه از انگلیس برگشت، با اینها زندگی می‌كرد. من كامی را به خانه‌ام آوردم و اتفاقا، خیلی هم با بچه‌های من جور بود. مخصوصا پسر كوچكم، تموچین، ذوق هنری داشت و خیلی با كامی جور بود و این دو در كنار هم، زندگی خیلی خوبی داشتند، ولی متاسفانه كامی به دلیل همان عدم تعادل روحی، با آدم‌هایی سر و كار داشت كه از او سوءاستفاده می‌كردند. كامی با من و بچه‌هایم اختلافی نداشت، ولی قدری با شوهرم به اختلاف برخورده بود و دوستانش از این موقعیت سوءاستفاده و او را دوره كردند. نهایتا كامیار بدون این‌كه به من خبر بدهد، از خانه‌مان رفت. بعد هم یكی از دوستانش كه این روزها از نام و آثار او استفاده زیادی می‌كند، آمد و كتاب‌هایش را از اینجا برد.  كاملا مشخص بود كه اراده‌ای برای
سوء استفاده از او وجود دارد.
 از منزل شما؟
بله، من خیلی تلاش كردم كه كامی را برگردانم، ولی هر چه تلاش كردم فایده نداشت و او رفت و با افرادی دوست شد كه به فكر سلامت و موفقیت او نبودند و فقط از او بهره‌كشی می‌كردند. یكی از این افراد، خیلی به كامی نزدیك شد و از همان موقع بود كه حتی وقتی به او زنگ هم می‌زدم، جواب درستی نمی‌داد و می‌گفت: وقت ندارم و نمی‌توانم تو را ببینم و خلاصه بهانه می‌گرفت. بالاخره اینها كامی را بردند و ذهنش را تحت تاثیر گفته‌ها و القائات خود كردند. در این مقطع هم بود كه از كامی فیلمی منتشر شد كه توی پارك گیتار می‌زد و مردم به او پول می‌دادند و در پی آن هم جنجال‌ها و حرف‌های بعدی به راه افتاد. من با قدری تاخیر، از انتشار این فیلم باخبر شدم و هر قدر هم كه تلاش كردم، كامی دیگر برنگشت.
 ظاهرا  ایشان گرفتار بیماری سختی بود و در شرایط بدی هم فوت شد. بیماری‌اش چه بود و چه تأثیری بر فعالیت‌های هنری او گذاشت و از سرانجام او چه خاطراتی دارید؟
كامی خیلی سیگار می‌كشید و همین مساله به ریه‌هایش آسیب رسانده و این اواخر وضع ریه‌اش، خیلی خراب شده بود. همان فردی كه او را در اختیار گرفته بود، او را به یك بیمارستان درجه 3 می‌برد. البته می‌گویند كه بد نیست، ولی بعدها مطلع شدیم كه در آنجا شرایط مناسبی نداشته. ظاهرا به دلیل این‌كه این بیمارستان دولتی و مجانی است، او را به آنجا برده بود. مثل این‌كه پشت كامی هم زخم بوده و در آنجا معالجه می‌كرده و متاسفانه نهایتا در همان بیمارستان هم فوت شد. در آن مقطع، حال خود من هم بد شده بود و نمی‌توانستم بروم، وگرنه امكان نداشت كه بگذارم در آن بیمارستان بماند. متأسفانه خیلی زود از دنیا رفت.
 ما شاهد بودیم كه كامیار شاپور در سالیان پایانی حیات، در وضعیت دشواری زندگی می‌كرد، اما پس از مرگ، مدعیانی پیدا كرد كه آثارش را منتشر می‌كنند و نسبت به او و آثارش، نوعی احساس قیمومیت دارند. آیا شما پیگیر این مساله بوده‌اید كه آثار كامیار به شكل پراكنده و در دست افراد متفرقه نباشد و به این شكل نامناسب چاپ نشوند؟
الان یك سال و نیم از مرگ كامیار می‌گذرد و متاسفانه شرایط من به گونه‌ای است كه نمی‌توانم درست راه بروم، وگرنه خودم حتما پیگیری می‌كردم، ولی به پسرم آیدین گفته‌ام كه این موضوع را پیگیری كند و به انتشارات امیركبیر و جاهایی كه كامی آثارش را توسط آنها منتشر كرده، سر بزند و حتما پی‌جو بشود. اتفاقا این موضوع از نظر ما بسیار مهم است، چون ممكن است آثار كامی را منتشر كنند و ما حتی از آن باخبر هم نشویم. مخصوصا تیپ افرادی كه در خلال صحبتم به آنها اشاره كردم. جالب است بدانید كه كامیار، چندین بار خانه‌اش را تغییر داد و یكی از این افرادی كه خود را در زمره نزدیكان او جا زد، می‌خواست خانه‌اش را به اسم خانمش كند. ادعا می‌كند كه به كامی 80 تا سكه داده. باید پرسید: این سكه‌ها كجا بوده كه كامی نتوانسته برود و در یك بیمارستان درست و حسابی بستری شود؟ این هم از آن سوالاتی است كه برایش جوابی پیدا نمی‌كنم. به هرحال، من وكیل گرفته‌ام كه این موضوع را در دادگستری دنبال كند.
 پس به هرحال می‌توان امیدوار بود كه آثار كامیار شاپور، در جایی تجمیع شود و انتشار آن نظمی به خود بگیرد؟
امیدوارم كه این اتفاق بیفتد. البته ما الان تنها مانده‌ایم و فقط پسرم پیگیر این قضایاست كه خودش هم مشكلات زیادی دارد. من خیلی مایل هستم كه این موضوع را پیگیری كنم، ولی مشكلات جسمی دارم و نمی‌توانم درست راه بروم، وگرنه حتما خودم پیگیر این قضیه می‌شدم، چون موضوعی است كه ارزش دارد آدم برایش وقت بگذارد و آثار كامی را جمع‌آوری كند. البته پسرم بخشی از كارهای پرویز را دسته‌بندی و جمع‌آوری كرده است. در مورد كامی هم باید همین كار را بكند. كه امیدوارم موفق بشود.


عشق به پدر
وقتی از مهردخت شاپور می‌پرسم كه رابطه كامیار با پدرش چگونه بود و چقدر به او وابستگی داشت، جواب داد: كامی عاشق پدرش بود و پدرش را از صمیم دل دوست داشت، چون با هم بزرگ شده بودند و میان آنها، وابستگی شدید ایجاد شده بود. به هرحال از دوره‌ای مختار بود كه با پدرش زندگی كند یا دیگران. او زندگی با پدر را انتخاب كرد و تا آخر با او ماند، هر چند كه با خانواده مادر هم مرتبط بود و رابطه خوبی داشت. در اواخر كه پرویز حال بدی داشت و او را از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌بردند، همه پرستاری او را كامی انجام می‌داد. كامی اصلا به خاطر پدرش از انگلیس برگشت،‌ وگرنه پرویز تا آخرین لحظه می‌خواست برایش پول بفرستد كه در انگلستان بماند و كارش را دنبال كند، ولی خودش به خاطر پدر برگشت. این نشان می‌داد كه به پرویز، تعلق خاطر زیادی دارد. این اواخر كه به دلیل بیماری، پرویز نمی‌توانست درست بنویسد، كامی همه مطالب را برایش می‌نوشت و برای انتشار ارسال می‌كردو عصای دست او بود.