بار اثاثکشی وقتی سنگینتر است که نه فقط به یک خانه جدید که به یک دنیای جدید باشد
اثاثکشیهای بیاساس
مثل پریدن از یک بلندی یا شاید شوتکردن یک توپ. فکر که میکنیم احساس میکنیم توانایی انجامش را داریم. وقتی یک بازیکن فوتبال را میبینیم که ضربهاش را خوب نمیزند یا خوب نمیپرد، با خود میگوییم اگر من بودم راحت انجامش میدادم. اسبابکشی هم همین است. وقتی به آن فکر میکنیم یا میبینیم کسی انجامش میدهد، احساسمان این است که ما هم توانایی انجامش را داریم و آسان است. فقط وقتی که در بطنش قرار میگیریم و قرار است واقعا انجامش دهیم، عمق فاجعه و سختیاش را درک میکنیم. ما درخت نیستیم اما گاهی عمیقتر از یک درخت در جای خودمان ریشه میزنیم و اصلا توان جابهجا شدن نداریم. اگر هم جایمان را به زور عوض کنند، مثل یک نهال و بوته حساس، خشک میشویم و میمیریم. اگر هم باز جوانه بزنیم، دیگر آن جان و نشاط سابق را نداریم. مثل قانون لختی یا اینرسی فیزیک، ما هم مثل مادهها دوست داریم حالت اولیه خود را حفظ کنیم؛ مگر آنکه نیرویی خارجی آنقدر قوی باشد که ما را از جایمان بلند کند. من اولین اثاثکشی اجباری را زمانی درک کردم که پدرم خانهای مستقل خرید و قرار شد از خانه مادربزرگ برویم. مادرم میگفت تا کوچک هستیم باید به جای جدید و مستقل برویم تا بتوانیم عادت کنیم. من آن موقعها را یادم نیست و این تعویض خاک و گلدان، گلهایمان را پژمرده نکرد. اما چند سال بعد که دومین اثاثکشی را تجربه کردم،کمی پژمرده شدم. پدر خانه جدیدی نخریده بود اما صاحب ساختمان مدرسهمان در میدان ۵۵ نارمک، ملکش را از آموزش و پرورش پس گرفته بود و پنج پایهتحصیلی در دو شیفت صبح و بعدازظهر را مجبور به اسبابکشی کرده بود. مدیر هم از دانشآموزان استفاده میکرد تا وسایل و نیمکتهای مدرسه را به دو میدان بالاتر ببرند تا کار زودتر تمام شود و بودجه نداشتهشان صرف کارگر نشود. عقلم آنقدر نمیرسید و جابهجایی نیمکت و صندلی را به یک مسخرهبازی عظیم بدل کردیم و دو روزه کار تمام شد. روز آخر اثاثکشی خانم معلم را دیدم که گریه میکند. دلیل گریهاش را که پرسیدم، اشارهای به گلدانهای پشت پنجره کلاس کرد و گفت که نمیتواند گلدانها را با خودش بیاورد چون ساختمان جدید کوچک است و جایی برای آنها نیست. کلاس جدیدمان اصلا پنجره نداشت. من از همان موقع فهمیدم اثاثکشی اصلا خندهدار نیست. اگر نتوانم گلدانهایم را به جای جدید ببرم چه؟ اگر خانه جدید پنجره نداشته باشد چه کنم؟
از انواع اثاثکشیهای اجباری، مستقل شدن از کانون خانواده است. البته بیشتر در اروپا و آمریکا اینطور است که وقتی بچه به ۱۸سال رسید، در خروجی را نشانش میدهند و توقع دارند بتواند بدون پدر و مادر به زندگی اش ادامه دهد. در ایران هم البته درصدی از خانوادهها، یا به زور یا دلخواه خودشان، فرزندشان را به خانه دیگری میفرستند تا زندگی خودش را داشته باشد.
در مدل خارجی معمولا فرزند خانواده در کالجی قبولش شده و همزمان یک شغل نیمهوقت هم پیدا میکند تا خرج زندگی اش را در بیاورد. پدر و مادر هم جز آرزوی موفقیت، کار دیگری برای فرزندشان نمیکنند و این اثاثکشی در شروع سن قانونی به مثابه خروج آنها از کانون خانواده هم هست. بسیاری از جوانان اروپایی و آمریکایی، بعد از این اسبابکشی دیگر رابطه آنچنانی هم با والدین خود ندارند و اگر خیلی فرزند خوبی باشند شاید برای کریسمس یا عید پاک سری به پدر و مادرشان بزنند.
در ایران البته این استقلال و جدایی از والدین جور دیگری جا افتاده. پدر پولدار برای پسر لوسش که هوس خانه مجردی کرده یک آپارتمان شیک اجاره میکند که آقازاده حتی از مقدار اجارهاش هم خبر ندارد. مادر خانواده هم غذای فرزندش را بقچهپیچ میکند و هر روز برایش میفرستد تا یکوقت غذای بیرون، در مستقل شدن فرزندش خدشهای وارد نکند. این مدل والدین که معنای جدیدی به واژه مستقل شدن بخشیدهاند، معمولا این حمایت را تا آخر عمر ادامه میدهند. اثاثکشی اینجور مرفهین از بیدردترین اثاثکشیهاست که تشنه کمی خلوت هستند تا صداهایشان کسی را اذیت نکند.
اثاثکشی به خانواده جدید
شیرینترین اثاثکشی اجباری دنیا برای کودکانی است که به معنای واقعی کلمه خانه پیدا میکنند. طبق آمار بهزیستی، حدود ۲۵۰هزار یتیم زیر۱۸سال وجود دارند که تحتپوشش سازمان و خیرین قرار دارند اما تعداد کمی از آنها به فرزندخواندگی پذیرفته میشوند و میتوانند از بهزیستی اسبابکشی کنند. مارتینا یکی از پرستاران مرکز کودکان بیسرپرست در بوداپست است که میگوید شیرینترین خاطراتش جشن اسبابکشی کودکانی است که قرار است به خانه جدید بروند. در مرکزی که او کار میکند، وقتی سرپرستی کودکی پذیرفته میشود برای او چمدانی تهیه میکنند و از او میخواهند هرچه دوست دارد با خود ببرد. نکته جالب اینجاست که کودکان مرکز معمولا بیشتر وسایل و کاردستیهای خود را جا میگذارند یا آنها را به دوستان دیگر خود میبخشند. مارتینا البته میگوید بار و بنه آنها هرچه سنشان بالاتر میرود سنگینتر میشود و همه آنها بالاخره روزی مجبور به اثاثکشی میشوند. آنهایی که به فرزندخوانده میشوند به خانه جدید میروند و بقیه که در مرکز بزرگ میشوند، بعد از ۱۸سالگی مرکز را ترک میکنند. نقل مکان البته فقط برای آنها سخت نیست و پرستارانی مثل مارتینا هم اوقات سختی را موقع خداحافظی مددجویانشان تجربه میکنند.
اضافه بار جریمه دارد
اثاثکشی به دو میدان بالاتر آنقدرها هم کار سختی نیست وقتی قرار باشد به دو قاره آنطرفتر مهاجرت کنیم. اسبابکشی اجباری اولین کابوس همه مهاجران است. در اول صف فرودگاه، بعد از اینکه بلیت و گذرنامه و روادیدت چک شد،چمدانی که از حالا به بعد همه دار و ندار شماست، وزن میشود. اولین بار که در صف بوردینگ فرودگاه بودم، هشتکیلو اضافه بار داشتم. پرواز داشت میپرید و من باید بیخیال هشتکیلو از بارهایم میشدم. نان برنجیهایی را که عمهام داده بود، جا بگذارم؟ یا گردوهایی را که مادرم داده بود؟
لباسها را که نمیتوانستم جا بگذارم چون همه میگفتند غربت خیلی سرد است.
در یک صف شلوغ که نفر پشتسری منتظر کارت پروازش است، شما فقط چند دقیقه فرصت دارید از همان خرده اثاث که برایتان مانده، چند قلم دیگر را هم فراموش کنید تا به اندازه کافی برای پرواز سبک شوید.
البته برای کسی که پدر و مادر و دوست و وطنش را جا گذاشته و میرود، گذشتن از چند کیلو تنقلات و وسایل زندگی کار آنچنان سختی نیست. کمی که میگذرد شاید اصلا خودتان را هم جا بگذارید و سوار هواپیما شوید. غیر از چند کیلو لباس و وسایل خانه و آشپزخانه، یک مهاجر چیز دیگری نمیتواند ببرد. لباس از این جهت که گرفتار برندهای گرانقیمت خارج از ایران نشود و مجبور نباشد سلیقه لباس پوشیدن بیگانگان را تحمل کند. وسایل خانه هم برای پخت و پز و زندگی راحتتر تا زمانی که حساب کار در کشور جدید دستش بیاید و بتواند انواع مغازهها و مایحتاجش را در شهر جدید پیدا کند.
در سفرهای بعدی هم اکثر مهاجرانی که به ایران برای تعطیلات کوتاهمدتشان سفر میکنند، چمدانشان را پر از خوراکی و برنج و چای ایرانی میکنند که معده شان مثل مغزشان دچار شوک مهاجرتی نشود.
از اثاثکشی جالب ایرانیها به خارج کشور، به همراه بردن چند پاکت سیگار ایرانی است. بهمن قرمز که در ایران از ارزانترینهاست، وقتی پایش به آنسوی مرزها میرسد قیمتش چند برابر میشود و ایرانیان آنرا مقدم بر سیگارهای خارجی دود میکنند تا کمی از بوی وطن را کیلومترها آنطرفتر حس کنند.
اثاثت را میکشند!
زوریترین اسبابکشی برای تبعیدیهاست. نه انتخاب کردهاند که مهاجرت کنند و نه برای درس خواندن و مستقل شدن از خانوادهشان جدا میشوند. تاریخ ما هم پر است از تبعیدی. روستاهای دور افتاده و بدون امکانات در دل کویر هم مقصد تبعیدیهاست. از مشهورترین تبعیدیها در تاریخ معاصر ما، تبعید محمد مصدق است به به قلعه احمدآباد. احمدآباد که به نام پسر مصدق نامگذاری شده بود، نزدیکیهای هشتگرد است و در آن زمان ویرانهای بیآب و علف بیش نبود. مصدق بعد از کودتا به اجبار مجبور به اثاثکشی به آنجا شد که در خاطراتش هم مینویسد ماموران به او اجازه ندادند چیز زیادی با خودش ببرد.
تبعید، تبعیدگاه و علت تبعید در دورههای مختلف متفاوت بوده اما در دوره پهلوی بیشتر به دلیل مبارزات سیاسی بود که موج اول آن سال ۴۳ و بعد از تبعید امام(ره) شروع شد. سمنان،گنبدکاووس و همدان از مقصدهای اصلی تبعیدیها در آن زمان بود. بعضی تبعیدیها هم مثل خود امامخمینی، به مقاصد دورتر تبعید میشدند تا بلکه از اثراتشان بیشتر کاسته شود و خطرشان دفع شود.
امام ابتدا سال ۴۳ به آنکارا و بعد بورسای ترکیه تبعید شد. سپس سال ۴۴ به نجف عراق منتقل شد تا دوران تبعید را در آنجا بگذراند که البته صدام، امام را از نجف هم اخراج کرد. آخرین تبعیدگاه امام هم در نوفللوشاتوی پاریس بود که در مهر ۵۷
اتفاق افتاد.