گفتگوی «جامجم» با محافظ امام (ره)
عشق متقابل امام و مردم
برای آگاهی از آنچه یک انقلاب در تاریخ این سرزمین گذرنده است میتوان به منابع مختلف و پژوهشهای گسترده و غیره رجوع کرد، اما در این میان گاه روایتهای شفاهی از نزدیکان تاثیرگذاران این انقلاب میتواند نقش موثرتری در فهم اتفاقات به ما بدهد. میتوان نشست پای نظریات جامعهپژوهان تا از روند چرایی این دگرگونیها مطلع شد اما گاهی هم میتوان نشست پای حرفها و خاطرههای شخصی که نزدیک به امام(ره) بوده است.
رضا فراهانی که مهمان روزنامه جام جم بود مدتهای بسیاری را در حضور امام خمینی (ره) گذرانده است، راننده او بوده و سرشار از خاطرات ناب و ناگفتهای است که شنیدنش خالی از لطف نیست. فردی که پیش از ورود حضرت امام (ره) به ایران به کمیته استقبال از او میپیوندد و تا همین امروز هم در خدمت خانواده ایشان است.
چگونه وارد حلقه محافظان امامخمینی(ره) شدید؟
قبل از ورود حضرت امام(ره) به ایران، من از قم به تهران مراجعت کردم. توسط یکی از دوستان با اعضای کمیته استقبال از امام آشنا شدم. یکسری گزینشهای ابتدایی داشت که پس از تایید، افراد به فرودگاه فرستاده میشدند. در آنجا هم بحث حفاظت از ساختمان فرودگاه و مباحث امنیتی که در مسیر حرکت امام باید رعایت میشد. در همان یکی دو روز ابتدایی در مدرسه رفاه و علوی حضور داشتم و مجددا به قم بازگشتم. وقتی اسفند 57 حضرت امام به قم تشریف آوردند و در منزلی مستقر شدند، یک روز برای جابهجایی یخچال به آنجا رفتم. آنجا برای اولین بار توفیق شد از نزدیک خدمت امام برسم و از همان روزها تا به امروز در خدمت خانواده حضرت امام هستم.
با چه مسئولیتی در خدمت امام بودید؟
به عنوان پاسدار ویژه خدمت ایشان بودم. مرحوم سیداحمد خمینی به آقای اشراقی (داماد امامخمینی) گفتهبودند یک نیرو برای دم دست امام میخواهیم که کمک ایشان باشد. آقای اشراقی هم بنده را به سیداحمد آقا معرفی کردند.
زمانی که امام به قم بازگشتند در کجا مستقر شدند؟
قبل از آغاز نهضت، امام در محله یخچال قاضی منزلی داشتند که به خاطر سختی تردد مردم منطقه قرار شد که در آنجا مستقر نشوند. این را هم بگویم زمان بازگشت امام به قم، تعدادی از افراد برای حفاظت و استقبال از ایشان به نزدیکی قم رفتیم و همراه امام وارد قم شدیم. نزدیکی مسجد امامحسن(ع)، ماشین پنچر شد. حالا در آن ازدحام جمعیت و شلوغی جک ماشین پیدا نمیشد. شاید باورتان نشود مردم با دست ماشین را مقداری از زمین بلند کردند تا ما توانستیم لاستیک خودرو را عوض کنیم. به هر سختی وارد مدرسه فیضیه شدیم و از همان سمت به حرم حضرت معصومه مشرف شدند. بعد از آن امام به منزل حاجقاسم دخیلی رفتند. دو هفته آنجا بودیم که امام پیغام دادند در این منزل نمیتوانند بمانند. استدلالشان این بود خانه خیلی اعیانی و تزئیناتش زیاد است و برای من طلبه مناسب نیست. یا جای دیگری برای من تهیه کنید؛ یا به منزل خودم در یخچال قاضی میروم. به همین دلیل به منزل آقای مومنی در خیابان ناصر رفتیم. بعد از دو هفته کمکم منزل مرحوم آیتا... محمد یزدی برای استقرار امام آماده شد و امام در آن منزل مستاجر آقای یزدی شدند.
چرا منزل امام اینقدر تغییر میکرد؟
علت تغییر مکان این بود که به دنبال مکانی مناسب برای دیدار مردم با امام بودیم. حضرت امام به یک اتاق راضی بودند حتی اگر امکانات آنچنانی هم نداشتهباشد، اما ایشان به فکر مردمی بود که برای ملاقات و دیدار میآمدند.
در این مقطع امام به دیدار با علما هم تشریف میبردند؟
زمانی که حضرت امام به قم تشریف آوردند، علما برای دیدار با ایشان میآمدند. امام هم چند روز بعد متقابلا برای پس دادن بازدید به منزل آنها میرفتند. از ما میپرسیدند که مثلا منزل فلان آیتا... کجاست. ما هم آدرس را میگفتیم. عبا را به دوش میانداختند و راه میافتادند، ما هم به دنبال امام میرفتیم. گاهی هم به ما تذکر میدادند که به دنبالشان نرویم. همین که امام تنها در کوچه رویت میشدند، مردم به سمتشان هجوم میآوردند و شروع به بوسیدن و بوییدن امام میکردند. در اینجا هم اگر ما به سمت امام میرفتیم به گونهای بود که ایشان متوجه حضور ما نشوند، چون امام از ایجاد هر مانعی که بین خودشان و مردم قرار بگیرد جلوگیریمیکرد.در دیدارهای رسمی با علما حدود 10 تا 15 نفر از نیروهای حفاظت امام را همراهی میکردند اما اگر دیدار غیررسمی و یکدفعهای انجام میگرفت ایشان تنها با یک نفر میرفتند. نکته دیگر در این زمینه نظم حضرت امام بود. اگر برای دیدار با فرد یا گروهی ساعتی توسط دفتر تعیین میشد، سرساعت و حتی سر دقیقه امام حاضر میشدند. تمام حرکتهای امام برای ما مانند یک ساعت منظم کاملا دقیق بود و یک دقیقه این طرف و آن طرف نمیشد. حتی ما از ساعت استفاده نمیکردیم و رفتار امام و دقت ایشان برای سر لحظه رسیدن کاملا برای ما گویای زمانبود.
امام چهره و اسم نیروهای محافظ را میدانست؟
امام واقعا حافظه خوبی داشتند. حتی برخی از افراد را به اسم کوچک صدا میکردند. مثلا به من میگفتند «آقا رضای خودمان». مدتی محاسن من بلند شدهبود. یک روز مرحوم سیداحمد خمینی میخواستند با امام مزاح کنند. به ایشان گفتند: آقا! آقا رضای خودمان شده ابوشریف. امام هم لبخند میزدند. امام اکثر نیروهای پاسدار را که محافظ بودند، به اسم میشناختند.
چه شد که حضرت امام به تهران آمدند؟
امام در مقطعی سرما خوردند و اطبا برای معالجه ایشان آمدند. هر دارویی که دادند تاثیر نداشت و تب امام پایین نمیآمد. یک بررسی که کردند متوجه بیماری قلب امام شدند و تجویز کردند هرچه زودتر باید امام را به تهران منتقل کنیم. امام را به بیمارستان قلب تهران بردیم. مدتی که در بیمارستان بستری بودند، فرمودند: «چرا برای مردم سختگیری میکنید؟ بههمیندلیل میخواهم از بیمارستان بروم.» حاجاحمدآقا به دوستان و آشنایانی که در تهران داشت سپرد تا خانهای برای امام در تهران پیدا کنند. بعد از چند روز ابتدا در محله گلابدره یک ساختمان سهطبقه به مدت یکماه امام، مسئولین دفتر، خانواده امام و محافظان مستقر شدند. این ساختمان کوچک بود و اصلا مناسب نبود. بعد از مدتی امام به حاجاحمدآقا فرمودند اینجا محله خوبی نیست و نمیتوانم در اینجا باشم. مجددا دوستان بهدنبال مکان مناسبی برای حضرت امام بودند. با معرفی آقای سیدمهدی امامجمارانی مکانی برای امام در نظر گرفته شد تا خانواده و امام و حسینیهای برای سخنرانی امام در جماران در نظر گرفته شد. وقتی موضوع را با امام مطرح کردند، ایشان به حاجاحمدآقا فرمودند: «من مشکلی ندارم، مادرتان را به آنجا ببرید، اگر ایشان پسندید من هم میآیم.» بههرصورت امام به جماران آمدند و 10 سال پایانی عمر را در همان مکان ماندند و هیچگاه از آنجا خارج نشدند.
امام در جماران هم مستاجر بودند؟
بله. صاحبخانه امام شخصی بهنام سیدحسن بنا از اهالی همدان بود. هر سال که زمان تمدید اجارهخانه میشد، سیدحسن را به جماران دعوت میکردند و او با امام دیدار داشت. سیدحسن میگفت تا هر زمانی که امام میخواهند، میتوانند در این خانه سکونت کنند. امام فرمودند: «شما که تنها از این خانه منفعت نمیبرید، خانواده شما هم ذینفع هستند و باید راضی بشوند.» قرار شد افرادی که از این خانه ذینفع هستند به دیدار امام بیایند. آقای سیدحسن خیلی زرنگ بود. به این بهانه تمامی اعضای خانواده خودش اعم از خواهر، برادر و زن و فرزندانش را به دیدار امام آورد. اینها پیش امام مینشستند و چای میخوردند و خوشوبش میکردند و قرارداد اجاره سال بعد را مینوشتند. نکته جالب اینجا بود که شخص امام هر سال مبلغ اجاره را افزایش میدادند.
پول اجارهخانه چگونه پرداخت میشد؟
امام خودشان پرداخت میکردند. اولا خیلی از افراد نذر امام میکردند. ثانیا خیلی از تجار سراسر دنیا برای امام هدیه میفرستادند اما هرآنچه هدیه و نذورات برای امام ارسال میشد، حضرت امام آن را خرج مردم میکردند. مثلا در فلان منطقه سیل یا زلزله آمدهبود امام بهصورت ناشناس برای آنجا پول و امکانات ارسال میکردند. از اینگونه کمکهای ناشناس به جبهههای جنگ هم انجام میشد. مثلا خانواده امام، پول جمع میکردند و برای رزمندهها آجیل میخریدیم. امام هم در این کار سهیم میشدند. موقع بستهبندی هم خودشان برای کمک کردن زمان میگذاشتند. امام دم کشمشها و پوست پستهها را جدا میکردند و مغز آن را در بسته میگذاشتند. یکبار به ایشان اعتراض شد که چرا دم کشمشها را جدا میکنید؟ ایشان فرمودند: رزمندهها باید راحت این آجیل را استفاده کنند و مشکلی برای خوردن آن نداشتهباشند.
در جماران جلسات مسئولان برگزار میشد. شما در مورد حواشی آن خاطرهای دارید؟
جلسات زیادی برگزار میشد، از حضور سران سه قوه بگیرید تا جلسات نظامی در مورد جنگ و جبهه. در یکی از این جلسات که مسئولین حضور داشتند، یکی از آقایان در مورد حضور ناوهای آمریکایی در خلیجفارس گزارش دادند. امام خوب به حرف آن آقا گوش دادند و بعد فرمودند: ناوهای آمریکایی را بزنید. بعد از این صحبت امام، نفر دوم شروع به صحبت در مورد عواقب زدن ناو آمریکایی در خلیجفارس کرد. امام قشنگ به صحبتهای این فرد گوش دادند و برای بار دوم محکمتر فرمودند: ناوهای آمریکایی را بزنید. سومین فرد شروع به صحبت کرد. به قول قدیمیها بالاتر از سیاهی که رنگی نداریم. این فرد سیاهترین موضوعات و عواقب شلیک به ناو آمریکایی را گفت. امام اینمرتبه هم بادقت به صحبتها گوش دادند و فرمودند: «ناوهای آمریکایی را بزنید». جلسه تمام شد و آقایان رفتند. (اما به ناوهای آمریکایی شلیک نشد)
زمانی که امام در بیمارستان قلب تهران بستری بودند، اولین انتخابات ریاستجمهوری برگزار میشود. یادتان هست امام چگونه رای دادند؟
وقتی صندوق رأیگیری را برای امام آوردند. خالی بود، چون اینها میخواستند متوجه شوند حضرت امام به چه کسی رأی میدهد. امام به سیداحمدآقا فرمودند: «مردم در بیمارستان رای دادهاند؟» حاج احمد آقا گفتند: نه آقا! صندوق خالی است. امام فرمودند: صندوق را ببرید تا مردم رای بدهند و آخرین نفر برای من بیاورید. بعد از ساعتی صندوق رای را آوردند. امام رای خود را به صندوق انداخت و به حاج احمد آقا فرمود: صندوق را کاملا تکان بدهید. این کار امام به این دلیل بود که کسی از رای ایشان مطلع نشود.
یکی از مهمترین دیدارهای حضرت امام در جماران، بحث دیدار با آقای ادوارد شواردنادزه (وزیر روابط خارجی اتحاد جماهیر شوروی) است. شما آن روز را به یاد دارید؟
آن روز شواردنادزه همراه دکتر ولایتی و جمعی از دیپلماتهای شوروی برای دادن پاسخ نامه امام به جماران آمدند. من هم دوربین به دست مشغول عکس گرفتن از آنها بودم و گاهی به داخل اتاق امام میرفتم و از ایشان عکس میگرفتم. دو صندلی در بالکن برای آقای ولایتی و شواردنادزه گذاشته شد تا آنها بنشینند. شواردنادزه روی صندلی ننشست و ایستاده و حیرت زده در حال تماشای در و دیوار بود. خودش بعدها در خاطراتش گفتهبود تمام کاخهای دنیا را دیدهبودم اما برای اولین در طول عمرم در حیاط منزل امام بین زمین و آسمان حیرت زده ماندهبودم. به هر صورت روی صندلی ننشست و سرگردان ایستاد. حاج عیسی(خادم امام) برای این آقایان از جمله شواردنادزه چای آورد. بعد قندان را جلوی آقایان یکی یکی گرفت تا رسید به آقای شواردنادزه تا او دستش را دراز کرد که قند بردارد، حاج عیسی قندان را به طرف خودش کشید و دو دانه قند انتخاب کرد و به شواردنادزه داد. شواردنادزه یک نگاهی به حاج عیسی کرد و با دست اشاره کرد که قند نمیخواهد. شواردنادزه بدون قند چای را خورد. حاج عیسی که از بالکن پایین آمد به او گفتم چرا این کار را کردی؟ حاج عیسی گفت این آقا کمونیست و دستش نجس است، نمیخواستم قندها را نجس کند. بعد از مدتی اجازه ورود به اتاق داده شد و حضرت امام هم تشریف آوردند. شواردنادزه روی صندلی نشست و شروع کرد به خواندن نامهای که حزب کمونیست در پاسخ نامه امام نوشتهبود. بعد از صحبتهای کوتاه او، امام فرمود: «من به شما در مورد مسائل بزرگتری صحبت کردم و دنیای بزرگتری که پس از مرگ است را به شما متذکر شدم.» شواردنادزه مجدد شروع به خواندن نامه کرد. امام دوباره جملات خود را در مورد دنیای پس از مرگ و کمونیست تکرار کرد. شواردنادزه هم همان حرفها را میخواست تکرار کند که حضرت امام از روی صندلیشان بلند شد و صحبتهای او را قطع کرد.
آغاز دیدارهای حضرت امام
از زمان استقرار ایشان در منزل آقای یزدی دیدار با شخصیتهای سیاسی داخلی و خارجی و گروههای مردم خیلی پرشورتر برگزار شد. از اقوام مختلف کرد، لر، عرب، بلوچ و... به صورت دستههای بزرگ و جمعیتی برای بیعت با امام به آنجا میآمدند. وقتی افراد برای دیدار با امام به منزل میآمد، ابتدا جلوی منزل توسط نیروهای مسئول حفاظت بازرسی میشدند. چون آن روزها سلاح دم دست مردم زیاد بود. بعضا سلاح افراد را میگرفتیم و به داخل برای دیدار با امام میآمدند. بعضا هم درخواست گرفتن عکس با امام را داشتند و صورت امام را میبوسیدند، ایشان هم هیچ اعتراضی نمیکردند. در آن مقطع حافظ امام خدا بود چون واقعا هیچ کاری از کسی برنمیآمد. بعضا ازدحام جمعیت آنچنان زیاد میشد که نیروهای حفاظت کاملا غافلگیر میشدند. یک خاطره از همین روزها برایتان بگویم. امام برای دیدار با مردم بعضا به پشت بام میرفتند تا جمعیتی زیاد که آمدهبودند، بتوانند ایشان را زیارت کنند. مدل قبای روحانیت به گونهای است که زیر بغل لباس چاک وجود دارد. امام در حال دست تکاندادن برای مردم بودند که خانم مسنی شروع کرد به صحبتکردن: قربانت برم امام، خانمت همراهت نبود تا زیر بغلت که پاره شده رو بدوزد.(خنده) ازدحام جمعیت در یک مقطعی آنقدر زیاد شد که برای کنترل مردم مجبور شدیم سرکوچه محل استقرار امام از نرده استفاده کنیم. شب و روز افراد میآمدند و شعار میدادند که تا امام را نبینیم از اینجا نمیرویم. بچهها نرده را سرکوچه میگذاشتند که سرو صدا امام را اذیت نکند. یک روز امام سرزده و بدون هماهنگی در منزل را باز کردند و داخل کوچه را دیدند. متوجه حضور مردم در پشت نردههای سرکوچه شدند. خیلی از این حرکت ناراحت شدند و به نیروهای حفاظت فرمودند دیگه حق ندارید جلوی مردم را بگیرید. چند روز بعد مجددا وقتی این نردهها را دیدند با عصبانیت فرمودند: نردهها را همین الان جمع کنید وگرنه خودم اقدام میکنم. امام واقعا عاشق مردم بودند و مردم هم برای دیدن امام سر از پا نمیشناختند.
خاطره مقامات سیاسی و نظامی در دیدار با امام(ره)
یک روز قرار بود تمام اعضای هیات دولت موقت به دیدار امام بیایند. آن روزها شهید مطهری ریاست شورای انقلاب را بهعهده داشت و قرار بود ایشان هم در آن جلسه حضور داشتهباشد. وقتی اعضای دولت آمدند، آقای مطهری به همراه آنها نبود و برای دیدن استادش آیتا... طباطبایی به منزل ایشان رفتهبود. همیشه شهید مطهری 15 دقیقه قبل از حضور امام در جلسه، خودشان را به منزل امام میرساندند. آقای صانعی به من گفتند: آقا رضا وقتی هیات دولت به دیدار امام آمدند، دیگر کسی را به منزل راه نده. گفتم: اگر فردی با شما کار داشت و میخواست شما را ببیند، چه کنم؟ آقای صانعی گفت: بگو صانعی مرده است! اگر هم از کسی رودربایستی داری، به من بگو تا خودم جلوی در بایستم. گفتم: چشم. وقتی هیات دولت آمدند و در اتاق منتظر ورود امام شدند، چند دقیقه بعد یک روحانی جلوی در خانه آمد و سلام و علیک کرد. من هم حالت نیمخیز در حال تماشای کوچه بودم. جواب سلام ایشان را دادم. گفت: من مطهری هستم و باید در جلسه هیات دولت با امام شرکت کنم. گفتم: ببخشید، آن حیاط روبهروی دفتر امام است. برخی از علما هم حضور دارند. به آنجا بروید و چای میل کنید. جلسه هیات دولت با امام که تمام شد، شما را برای دیدار با امام مطلع میکنم. ایشان گفتند: اما من باید در جلسه هیات دولت شرکت کنم. گفتم: به من گفتهاند کسی را در این جلسه راه ندهم. آقای مطهری گفت: چه کسی این حرف را به شما زده است؟ گفتم: آقای صانعی. گفتند: به آقای صانعی بگویید، مطهری برای جلسه هیات دولت آمده است، شاید مرا راه بدهند. گفتم: آقا ببخشید. ایشان به من گفتند اگر کسی سراغ صانعی را گرفت به او بگو صانعی مرده است. آقای مطهری ناامید از پرسش و پاسخ شد اما عصبانی نشد و جلوی در ایستاد. یکدفعه دیدم آقای توسلی با عجله از سر کوچه به سمت ما میدوید و فریاد میزد که: بگذار ایشان به داخل بروند. بازهم من اجازه ورود به آقای مطهری ندادم. در حال گفتوگو بودیم که آقای صانعی صدا را شنید و جلوی در خانه آمد. تا آقای مطهری را دید با ایشان سلام و علیک گرمی کرد و به من گفت: آقارضا! ایشان آقای مطهری است و میتوانند به این جلسه بروند. آقای مطهری آن روز هیچ اعتراضی به من نکرد.
ماجرای چای ریختن امام
امام یک سماور برقی داشت که عمدتا خودشان چای درست میکردند، آن هم به اندازه دو استکان چای. وقتی هم چای میل میکردند، همان لحظه استکان را میشستند و سرجایش میگذاشتند و مشغول قرائت قرآن میشدند. اگر همسر امام هم به ایشان اضافه میشدند، به اندازه چهار استکان چای دممیکردند. هرچه خانم امام اصرار میکردند چای را ایشان دم کنند و بریزند، امام مانع میشد و میفرمودند: شما مهمان من هستید و وظیفه من است از شما پذیرایی کنم. اگر نفر سوم مانند مرحوم سیداحمد خمینی هم به این جمع اضافه میشدند، حضرت امام به اندازه شش استکان چای دم میکردند. یک مرتبه همسر مرحوم سیداحمد (فاطمهخانم طباطبایی) برای من تعریف میکرد که به امام اعتراض کردم چرا آقا بعد از خوردن چای اینقدر زود استکانها را میشویید؟ وقت که هست، چند دقیقه بعد من خودم آنها را میشویم. امام فرمودند: اولا شما مهمان من هستید و نباید این کار را بکنید، ثانیا اگر بعد از مصرف چای، استکان شسته بشود شفاف میماند اما اگر چای مدتی در آن باقی بماند باعث کدر شدن استکان میشود.
حسین جودوی - دبیر گروه تاریخ
چگونه وارد حلقه محافظان امامخمینی(ره) شدید؟
قبل از ورود حضرت امام(ره) به ایران، من از قم به تهران مراجعت کردم. توسط یکی از دوستان با اعضای کمیته استقبال از امام آشنا شدم. یکسری گزینشهای ابتدایی داشت که پس از تایید، افراد به فرودگاه فرستاده میشدند. در آنجا هم بحث حفاظت از ساختمان فرودگاه و مباحث امنیتی که در مسیر حرکت امام باید رعایت میشد. در همان یکی دو روز ابتدایی در مدرسه رفاه و علوی حضور داشتم و مجددا به قم بازگشتم. وقتی اسفند 57 حضرت امام به قم تشریف آوردند و در منزلی مستقر شدند، یک روز برای جابهجایی یخچال به آنجا رفتم. آنجا برای اولین بار توفیق شد از نزدیک خدمت امام برسم و از همان روزها تا به امروز در خدمت خانواده حضرت امام هستم.
با چه مسئولیتی در خدمت امام بودید؟
به عنوان پاسدار ویژه خدمت ایشان بودم. مرحوم سیداحمد خمینی به آقای اشراقی (داماد امامخمینی) گفتهبودند یک نیرو برای دم دست امام میخواهیم که کمک ایشان باشد. آقای اشراقی هم بنده را به سیداحمد آقا معرفی کردند.
زمانی که امام به قم بازگشتند در کجا مستقر شدند؟
قبل از آغاز نهضت، امام در محله یخچال قاضی منزلی داشتند که به خاطر سختی تردد مردم منطقه قرار شد که در آنجا مستقر نشوند. این را هم بگویم زمان بازگشت امام به قم، تعدادی از افراد برای حفاظت و استقبال از ایشان به نزدیکی قم رفتیم و همراه امام وارد قم شدیم. نزدیکی مسجد امامحسن(ع)، ماشین پنچر شد. حالا در آن ازدحام جمعیت و شلوغی جک ماشین پیدا نمیشد. شاید باورتان نشود مردم با دست ماشین را مقداری از زمین بلند کردند تا ما توانستیم لاستیک خودرو را عوض کنیم. به هر سختی وارد مدرسه فیضیه شدیم و از همان سمت به حرم حضرت معصومه مشرف شدند. بعد از آن امام به منزل حاجقاسم دخیلی رفتند. دو هفته آنجا بودیم که امام پیغام دادند در این منزل نمیتوانند بمانند. استدلالشان این بود خانه خیلی اعیانی و تزئیناتش زیاد است و برای من طلبه مناسب نیست. یا جای دیگری برای من تهیه کنید؛ یا به منزل خودم در یخچال قاضی میروم. به همین دلیل به منزل آقای مومنی در خیابان ناصر رفتیم. بعد از دو هفته کمکم منزل مرحوم آیتا... محمد یزدی برای استقرار امام آماده شد و امام در آن منزل مستاجر آقای یزدی شدند.
چرا منزل امام اینقدر تغییر میکرد؟
علت تغییر مکان این بود که به دنبال مکانی مناسب برای دیدار مردم با امام بودیم. حضرت امام به یک اتاق راضی بودند حتی اگر امکانات آنچنانی هم نداشتهباشد، اما ایشان به فکر مردمی بود که برای ملاقات و دیدار میآمدند.
در این مقطع امام به دیدار با علما هم تشریف میبردند؟
زمانی که حضرت امام به قم تشریف آوردند، علما برای دیدار با ایشان میآمدند. امام هم چند روز بعد متقابلا برای پس دادن بازدید به منزل آنها میرفتند. از ما میپرسیدند که مثلا منزل فلان آیتا... کجاست. ما هم آدرس را میگفتیم. عبا را به دوش میانداختند و راه میافتادند، ما هم به دنبال امام میرفتیم. گاهی هم به ما تذکر میدادند که به دنبالشان نرویم. همین که امام تنها در کوچه رویت میشدند، مردم به سمتشان هجوم میآوردند و شروع به بوسیدن و بوییدن امام میکردند. در اینجا هم اگر ما به سمت امام میرفتیم به گونهای بود که ایشان متوجه حضور ما نشوند، چون امام از ایجاد هر مانعی که بین خودشان و مردم قرار بگیرد جلوگیریمیکرد.در دیدارهای رسمی با علما حدود 10 تا 15 نفر از نیروهای حفاظت امام را همراهی میکردند اما اگر دیدار غیررسمی و یکدفعهای انجام میگرفت ایشان تنها با یک نفر میرفتند. نکته دیگر در این زمینه نظم حضرت امام بود. اگر برای دیدار با فرد یا گروهی ساعتی توسط دفتر تعیین میشد، سرساعت و حتی سر دقیقه امام حاضر میشدند. تمام حرکتهای امام برای ما مانند یک ساعت منظم کاملا دقیق بود و یک دقیقه این طرف و آن طرف نمیشد. حتی ما از ساعت استفاده نمیکردیم و رفتار امام و دقت ایشان برای سر لحظه رسیدن کاملا برای ما گویای زمانبود.
امام چهره و اسم نیروهای محافظ را میدانست؟
امام واقعا حافظه خوبی داشتند. حتی برخی از افراد را به اسم کوچک صدا میکردند. مثلا به من میگفتند «آقا رضای خودمان». مدتی محاسن من بلند شدهبود. یک روز مرحوم سیداحمد خمینی میخواستند با امام مزاح کنند. به ایشان گفتند: آقا! آقا رضای خودمان شده ابوشریف. امام هم لبخند میزدند. امام اکثر نیروهای پاسدار را که محافظ بودند، به اسم میشناختند.
چه شد که حضرت امام به تهران آمدند؟
امام در مقطعی سرما خوردند و اطبا برای معالجه ایشان آمدند. هر دارویی که دادند تاثیر نداشت و تب امام پایین نمیآمد. یک بررسی که کردند متوجه بیماری قلب امام شدند و تجویز کردند هرچه زودتر باید امام را به تهران منتقل کنیم. امام را به بیمارستان قلب تهران بردیم. مدتی که در بیمارستان بستری بودند، فرمودند: «چرا برای مردم سختگیری میکنید؟ بههمیندلیل میخواهم از بیمارستان بروم.» حاجاحمدآقا به دوستان و آشنایانی که در تهران داشت سپرد تا خانهای برای امام در تهران پیدا کنند. بعد از چند روز ابتدا در محله گلابدره یک ساختمان سهطبقه به مدت یکماه امام، مسئولین دفتر، خانواده امام و محافظان مستقر شدند. این ساختمان کوچک بود و اصلا مناسب نبود. بعد از مدتی امام به حاجاحمدآقا فرمودند اینجا محله خوبی نیست و نمیتوانم در اینجا باشم. مجددا دوستان بهدنبال مکان مناسبی برای حضرت امام بودند. با معرفی آقای سیدمهدی امامجمارانی مکانی برای امام در نظر گرفته شد تا خانواده و امام و حسینیهای برای سخنرانی امام در جماران در نظر گرفته شد. وقتی موضوع را با امام مطرح کردند، ایشان به حاجاحمدآقا فرمودند: «من مشکلی ندارم، مادرتان را به آنجا ببرید، اگر ایشان پسندید من هم میآیم.» بههرصورت امام به جماران آمدند و 10 سال پایانی عمر را در همان مکان ماندند و هیچگاه از آنجا خارج نشدند.
امام در جماران هم مستاجر بودند؟
بله. صاحبخانه امام شخصی بهنام سیدحسن بنا از اهالی همدان بود. هر سال که زمان تمدید اجارهخانه میشد، سیدحسن را به جماران دعوت میکردند و او با امام دیدار داشت. سیدحسن میگفت تا هر زمانی که امام میخواهند، میتوانند در این خانه سکونت کنند. امام فرمودند: «شما که تنها از این خانه منفعت نمیبرید، خانواده شما هم ذینفع هستند و باید راضی بشوند.» قرار شد افرادی که از این خانه ذینفع هستند به دیدار امام بیایند. آقای سیدحسن خیلی زرنگ بود. به این بهانه تمامی اعضای خانواده خودش اعم از خواهر، برادر و زن و فرزندانش را به دیدار امام آورد. اینها پیش امام مینشستند و چای میخوردند و خوشوبش میکردند و قرارداد اجاره سال بعد را مینوشتند. نکته جالب اینجا بود که شخص امام هر سال مبلغ اجاره را افزایش میدادند.
پول اجارهخانه چگونه پرداخت میشد؟
امام خودشان پرداخت میکردند. اولا خیلی از افراد نذر امام میکردند. ثانیا خیلی از تجار سراسر دنیا برای امام هدیه میفرستادند اما هرآنچه هدیه و نذورات برای امام ارسال میشد، حضرت امام آن را خرج مردم میکردند. مثلا در فلان منطقه سیل یا زلزله آمدهبود امام بهصورت ناشناس برای آنجا پول و امکانات ارسال میکردند. از اینگونه کمکهای ناشناس به جبهههای جنگ هم انجام میشد. مثلا خانواده امام، پول جمع میکردند و برای رزمندهها آجیل میخریدیم. امام هم در این کار سهیم میشدند. موقع بستهبندی هم خودشان برای کمک کردن زمان میگذاشتند. امام دم کشمشها و پوست پستهها را جدا میکردند و مغز آن را در بسته میگذاشتند. یکبار به ایشان اعتراض شد که چرا دم کشمشها را جدا میکنید؟ ایشان فرمودند: رزمندهها باید راحت این آجیل را استفاده کنند و مشکلی برای خوردن آن نداشتهباشند.
در جماران جلسات مسئولان برگزار میشد. شما در مورد حواشی آن خاطرهای دارید؟
جلسات زیادی برگزار میشد، از حضور سران سه قوه بگیرید تا جلسات نظامی در مورد جنگ و جبهه. در یکی از این جلسات که مسئولین حضور داشتند، یکی از آقایان در مورد حضور ناوهای آمریکایی در خلیجفارس گزارش دادند. امام خوب به حرف آن آقا گوش دادند و بعد فرمودند: ناوهای آمریکایی را بزنید. بعد از این صحبت امام، نفر دوم شروع به صحبت در مورد عواقب زدن ناو آمریکایی در خلیجفارس کرد. امام قشنگ به صحبتهای این فرد گوش دادند و برای بار دوم محکمتر فرمودند: ناوهای آمریکایی را بزنید. سومین فرد شروع به صحبت کرد. به قول قدیمیها بالاتر از سیاهی که رنگی نداریم. این فرد سیاهترین موضوعات و عواقب شلیک به ناو آمریکایی را گفت. امام اینمرتبه هم بادقت به صحبتها گوش دادند و فرمودند: «ناوهای آمریکایی را بزنید». جلسه تمام شد و آقایان رفتند. (اما به ناوهای آمریکایی شلیک نشد)
زمانی که امام در بیمارستان قلب تهران بستری بودند، اولین انتخابات ریاستجمهوری برگزار میشود. یادتان هست امام چگونه رای دادند؟
وقتی صندوق رأیگیری را برای امام آوردند. خالی بود، چون اینها میخواستند متوجه شوند حضرت امام به چه کسی رأی میدهد. امام به سیداحمدآقا فرمودند: «مردم در بیمارستان رای دادهاند؟» حاج احمد آقا گفتند: نه آقا! صندوق خالی است. امام فرمودند: صندوق را ببرید تا مردم رای بدهند و آخرین نفر برای من بیاورید. بعد از ساعتی صندوق رای را آوردند. امام رای خود را به صندوق انداخت و به حاج احمد آقا فرمود: صندوق را کاملا تکان بدهید. این کار امام به این دلیل بود که کسی از رای ایشان مطلع نشود.
یکی از مهمترین دیدارهای حضرت امام در جماران، بحث دیدار با آقای ادوارد شواردنادزه (وزیر روابط خارجی اتحاد جماهیر شوروی) است. شما آن روز را به یاد دارید؟
آن روز شواردنادزه همراه دکتر ولایتی و جمعی از دیپلماتهای شوروی برای دادن پاسخ نامه امام به جماران آمدند. من هم دوربین به دست مشغول عکس گرفتن از آنها بودم و گاهی به داخل اتاق امام میرفتم و از ایشان عکس میگرفتم. دو صندلی در بالکن برای آقای ولایتی و شواردنادزه گذاشته شد تا آنها بنشینند. شواردنادزه روی صندلی ننشست و ایستاده و حیرت زده در حال تماشای در و دیوار بود. خودش بعدها در خاطراتش گفتهبود تمام کاخهای دنیا را دیدهبودم اما برای اولین در طول عمرم در حیاط منزل امام بین زمین و آسمان حیرت زده ماندهبودم. به هر صورت روی صندلی ننشست و سرگردان ایستاد. حاج عیسی(خادم امام) برای این آقایان از جمله شواردنادزه چای آورد. بعد قندان را جلوی آقایان یکی یکی گرفت تا رسید به آقای شواردنادزه تا او دستش را دراز کرد که قند بردارد، حاج عیسی قندان را به طرف خودش کشید و دو دانه قند انتخاب کرد و به شواردنادزه داد. شواردنادزه یک نگاهی به حاج عیسی کرد و با دست اشاره کرد که قند نمیخواهد. شواردنادزه بدون قند چای را خورد. حاج عیسی که از بالکن پایین آمد به او گفتم چرا این کار را کردی؟ حاج عیسی گفت این آقا کمونیست و دستش نجس است، نمیخواستم قندها را نجس کند. بعد از مدتی اجازه ورود به اتاق داده شد و حضرت امام هم تشریف آوردند. شواردنادزه روی صندلی نشست و شروع کرد به خواندن نامهای که حزب کمونیست در پاسخ نامه امام نوشتهبود. بعد از صحبتهای کوتاه او، امام فرمود: «من به شما در مورد مسائل بزرگتری صحبت کردم و دنیای بزرگتری که پس از مرگ است را به شما متذکر شدم.» شواردنادزه مجدد شروع به خواندن نامه کرد. امام دوباره جملات خود را در مورد دنیای پس از مرگ و کمونیست تکرار کرد. شواردنادزه هم همان حرفها را میخواست تکرار کند که حضرت امام از روی صندلیشان بلند شد و صحبتهای او را قطع کرد.
آغاز دیدارهای حضرت امام
از زمان استقرار ایشان در منزل آقای یزدی دیدار با شخصیتهای سیاسی داخلی و خارجی و گروههای مردم خیلی پرشورتر برگزار شد. از اقوام مختلف کرد، لر، عرب، بلوچ و... به صورت دستههای بزرگ و جمعیتی برای بیعت با امام به آنجا میآمدند. وقتی افراد برای دیدار با امام به منزل میآمد، ابتدا جلوی منزل توسط نیروهای مسئول حفاظت بازرسی میشدند. چون آن روزها سلاح دم دست مردم زیاد بود. بعضا سلاح افراد را میگرفتیم و به داخل برای دیدار با امام میآمدند. بعضا هم درخواست گرفتن عکس با امام را داشتند و صورت امام را میبوسیدند، ایشان هم هیچ اعتراضی نمیکردند. در آن مقطع حافظ امام خدا بود چون واقعا هیچ کاری از کسی برنمیآمد. بعضا ازدحام جمعیت آنچنان زیاد میشد که نیروهای حفاظت کاملا غافلگیر میشدند. یک خاطره از همین روزها برایتان بگویم. امام برای دیدار با مردم بعضا به پشت بام میرفتند تا جمعیتی زیاد که آمدهبودند، بتوانند ایشان را زیارت کنند. مدل قبای روحانیت به گونهای است که زیر بغل لباس چاک وجود دارد. امام در حال دست تکاندادن برای مردم بودند که خانم مسنی شروع کرد به صحبتکردن: قربانت برم امام، خانمت همراهت نبود تا زیر بغلت که پاره شده رو بدوزد.(خنده) ازدحام جمعیت در یک مقطعی آنقدر زیاد شد که برای کنترل مردم مجبور شدیم سرکوچه محل استقرار امام از نرده استفاده کنیم. شب و روز افراد میآمدند و شعار میدادند که تا امام را نبینیم از اینجا نمیرویم. بچهها نرده را سرکوچه میگذاشتند که سرو صدا امام را اذیت نکند. یک روز امام سرزده و بدون هماهنگی در منزل را باز کردند و داخل کوچه را دیدند. متوجه حضور مردم در پشت نردههای سرکوچه شدند. خیلی از این حرکت ناراحت شدند و به نیروهای حفاظت فرمودند دیگه حق ندارید جلوی مردم را بگیرید. چند روز بعد مجددا وقتی این نردهها را دیدند با عصبانیت فرمودند: نردهها را همین الان جمع کنید وگرنه خودم اقدام میکنم. امام واقعا عاشق مردم بودند و مردم هم برای دیدن امام سر از پا نمیشناختند.
خاطره مقامات سیاسی و نظامی در دیدار با امام(ره)
یک روز قرار بود تمام اعضای هیات دولت موقت به دیدار امام بیایند. آن روزها شهید مطهری ریاست شورای انقلاب را بهعهده داشت و قرار بود ایشان هم در آن جلسه حضور داشتهباشد. وقتی اعضای دولت آمدند، آقای مطهری به همراه آنها نبود و برای دیدن استادش آیتا... طباطبایی به منزل ایشان رفتهبود. همیشه شهید مطهری 15 دقیقه قبل از حضور امام در جلسه، خودشان را به منزل امام میرساندند. آقای صانعی به من گفتند: آقا رضا وقتی هیات دولت به دیدار امام آمدند، دیگر کسی را به منزل راه نده. گفتم: اگر فردی با شما کار داشت و میخواست شما را ببیند، چه کنم؟ آقای صانعی گفت: بگو صانعی مرده است! اگر هم از کسی رودربایستی داری، به من بگو تا خودم جلوی در بایستم. گفتم: چشم. وقتی هیات دولت آمدند و در اتاق منتظر ورود امام شدند، چند دقیقه بعد یک روحانی جلوی در خانه آمد و سلام و علیک کرد. من هم حالت نیمخیز در حال تماشای کوچه بودم. جواب سلام ایشان را دادم. گفت: من مطهری هستم و باید در جلسه هیات دولت با امام شرکت کنم. گفتم: ببخشید، آن حیاط روبهروی دفتر امام است. برخی از علما هم حضور دارند. به آنجا بروید و چای میل کنید. جلسه هیات دولت با امام که تمام شد، شما را برای دیدار با امام مطلع میکنم. ایشان گفتند: اما من باید در جلسه هیات دولت شرکت کنم. گفتم: به من گفتهاند کسی را در این جلسه راه ندهم. آقای مطهری گفت: چه کسی این حرف را به شما زده است؟ گفتم: آقای صانعی. گفتند: به آقای صانعی بگویید، مطهری برای جلسه هیات دولت آمده است، شاید مرا راه بدهند. گفتم: آقا ببخشید. ایشان به من گفتند اگر کسی سراغ صانعی را گرفت به او بگو صانعی مرده است. آقای مطهری ناامید از پرسش و پاسخ شد اما عصبانی نشد و جلوی در ایستاد. یکدفعه دیدم آقای توسلی با عجله از سر کوچه به سمت ما میدوید و فریاد میزد که: بگذار ایشان به داخل بروند. بازهم من اجازه ورود به آقای مطهری ندادم. در حال گفتوگو بودیم که آقای صانعی صدا را شنید و جلوی در خانه آمد. تا آقای مطهری را دید با ایشان سلام و علیک گرمی کرد و به من گفت: آقارضا! ایشان آقای مطهری است و میتوانند به این جلسه بروند. آقای مطهری آن روز هیچ اعتراضی به من نکرد.
ماجرای چای ریختن امام
امام یک سماور برقی داشت که عمدتا خودشان چای درست میکردند، آن هم به اندازه دو استکان چای. وقتی هم چای میل میکردند، همان لحظه استکان را میشستند و سرجایش میگذاشتند و مشغول قرائت قرآن میشدند. اگر همسر امام هم به ایشان اضافه میشدند، به اندازه چهار استکان چای دممیکردند. هرچه خانم امام اصرار میکردند چای را ایشان دم کنند و بریزند، امام مانع میشد و میفرمودند: شما مهمان من هستید و وظیفه من است از شما پذیرایی کنم. اگر نفر سوم مانند مرحوم سیداحمد خمینی هم به این جمع اضافه میشدند، حضرت امام به اندازه شش استکان چای دم میکردند. یک مرتبه همسر مرحوم سیداحمد (فاطمهخانم طباطبایی) برای من تعریف میکرد که به امام اعتراض کردم چرا آقا بعد از خوردن چای اینقدر زود استکانها را میشویید؟ وقت که هست، چند دقیقه بعد من خودم آنها را میشویم. امام فرمودند: اولا شما مهمان من هستید و نباید این کار را بکنید، ثانیا اگر بعد از مصرف چای، استکان شسته بشود شفاف میماند اما اگر چای مدتی در آن باقی بماند باعث کدر شدن استکان میشود.
حسین جودوی - دبیر گروه تاریخ