حكایت آن  پرنده‌های دست‌آموز

یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

حكایت آن پرنده‌های دست‌آموز

سه چهار ساعت قبل از نوشتن این یادداشت با دوستی قرار داشتم. از خدا و سردبیر و امور اداری كه پنهان نیست، از شما چه پنهان امروز یك ساعت و نیم دیر آمدم روزنامه، عرض می‌كردم جایی حوالی بلوار كشاورز و میدان فلسطین قرار داشتیم. نمی‌دانم یك هو چه اتفاقی افتاد كه ناخودآگاه گوشه پیاده‌رو بوته بلند و متواضع توتی را دیدم كه چتر بر آسفالت تف زده خیابان انداخته بود و گردالی‌هایی سرخ و سیاه مثل گل‌سر‌های با نمك لابه‌لای شاخه‌هایش دلبری می‌كردند. اولش رویم نشد، دورم را پاییدم و بالاخره دست فواره خواهش شد، یك دانه سیاه‌ترینش را چشمم انتخاب كرد و چیدمش و در دهانم گذاشتم ... آب شد وا رفت، توت و خاطره توت‌خوری‌های كودكی عین قطره جوهر خودنویس كه توی لیوان آب می‌افتد و كم‌كم می‌رقصد و تمام حجم لیوان را می‌گیرد، رقصید و تمام ذهنم را 
درگیر كرد. 
یاد روزهایی افتادم در كودكی خودم در همین حوالی خرداد. روزهایی كه امتحانات نهایی بود و خانه پرش، ساعت ده از مدرسه رها بودیم و گریزپای. امتحان را داده نداده می‌زدیم بیرون كه برسیم سر وعده، وعده‌مان كجا؟ بستنی شكوفه بم، یك بستنی‌فروشی معظم كلاسیك كه واردش كه می‌شدی عطر پوشال كولر و زعفران و ثعلب و شیر تازه میزد زیر پره‌های بینی‌ات. می‌نشستیم پشت یك میز معهود و جوانك كارگر بستنی فروشی ما را بلد بود. یك ملاقه فالوده شیرازی می‌ریخت كف كاسه چینی گل و مرغ و یك تكه بستنی زعفرانی پرمغز پسته و زعفران و قلوه قلوه خامه هم می‌انداخت رویش، ا... اكبر از خنكایی كه قاشق اول این معجون اهورایی به جانمان می‌ریخت. در هیاهوی سوال فلان چی می‌شد و موسس خوارزمشاهیان كه بود؟ كاسه را آینه می‌كردیم و دنگمان را می‌ریختیم روی میز و می‌زدیم بیرون. حالا نوبت توت‌خوری بود. هر روز هر امتحانی كه داشتیم كتابش را می‌آوردیم. چرا؟ عرض می‌كنم. كتاب انگار بعد از امتحان، دست‌آموزترین پرنده جهان بود كه باید رهایش می‌كردی نفسی بكشد. پرتش می‌كردی و بال می‌زد و می‌رفت كه خواب شاخه‌ها را پریشان كند تا توت‌ها را به‌عنوان خراج بریزد پایین و به خوابشان ادامه دهد. ما سیرتوت می‌شدیم. كتاب‌ها شرحه شرحه و آزاد... دست و بالمان سرخ می‌شد از خون توت‌ها و لباس‌هامان پر از خاك و تارعنكبوت و پریشان. چاره چه بود؟ شستن لباس‌ها و دست‌ها در قنات‌هایی زلال و بعد پهن كردنشان روی بلوك‌های سیمانی داغ بغل قنات و تن به خنكای شفاف آب سپردن در هیاهوی ماهی‌های خاكستری قنات و وقت كشتن تا خشك شدن لباس‌ها... یادداشت طولانی شد مسؤول صفحه كله‌ام را می‌كند. شاید یك روز برایتان از آب تنی در قنات نوشتم. طلبتان. فعلا خداحافظ.