تا حالا به این فکر کردهاید اگر همه اثاثتان در یک کوله جمع شود همیشه میتوانید به راحتی اثاثکشی کنید؟
دنیا را در کولهات جا بده
سال 2007 قرار بود من به عنوان اولین سفر خارجیام بروم اوکراین. در واقع یک سفر 10روزه به جزیره کریمه در جنوب اوکراین که آن زمان جزو اوکراین بود و حالا جزو روسیه است. خیلی ذوق و شوق داشتم. رفتم بازار و کلی خرید کردم. از جمله یک ساک زرشکی خیلی بزرگ. بعد نشستم فکر کردم چه وسایلی ممکن است در سفر به کارم بیاید؟ با دقت هر کدام را گذاشتم در ساک زرشکی بزرگ. تعداد زیادی لباس، حوله، کفش اضافه، تعدادی کتاب که سنگین هم بودند... حتی یادم میآید به این فکر کردم آنجا مثل ما در دستشویی آب و شیلنگ ندارند. رفتم، گشتم و یک آفتابه سفید رنگ کوچک خریدم و خیلی هم به خودم آفرین گفتم که این قدر دوراندیش هستم و فکر همه جا را میکنم.
بعد از آن هر سفر دیگری که پیش میآمد با این سوال روبهرو بودم آیا واقعا همه آن وسایل لازم بود؟ مثلا همان آفتابه سفید رنگ! همان سفر اول فهمیدم هر جای این کرهخاکی که بروم بالاخره بطری آبمعدنی هست و یک بطری آبمعدنی کوچک میتواند کار را راه بیندازد. نیازی نیست برای این موضوع یک وسیله مخصوص از ایران همراه خودم ببرم و برگردانم. بعد نشستم به چیزهای دیگری که میشد حذف کرد فکر کردم. لباسهایی که ممکن بود بعضیهایشان را اصلا نپوشم. اصلا لازم بود ماشین ریشتراش با خودم ببرم؟ از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم همه اینها را حذف کنم و کمکم اندازه وسایلم رسید به یک کولهپشتی. یک کولهپشتی که سه یا چهار کیلوگرم بود. بعد هم تازه نشستم به فکر این که باز هم چیزهایی از آن کم کنم و کولهپشتی را برسانم به دو کیلو. حتی به این فکر کردم حوله را میشود حذف کرد یا نه؟
شاید بگویید خب چه کاری است که این همه از اسباب و وسایل سفرت را حذف کنی؟ ماجرا این است که وقتی با وسایل سنگین میروی جایی، دوست داری سریع مستقر شوی. وقتی وارد شهری میشوی اولین تصمیمت این است که جایی را پیدا کنی و اتراق کنی. اما وقتی یک کولهپشتی سبک روی دوشت است این احساس نیاز به اتراق کردن را نداری. فکر میکنی میتوانم بروم. قرار نیست سریع جایی را پیدا کنم. میتوانم مسیرم را بروم و هر جا که شب شد بمانم. مثل آن شعر سعدی که «درویش هر کجا که شب آید سرای اوست».
بالاخره رسیدم به یک کولهپشتی دو کیلوگرمی و سفرهای یکهفتهای و دو هفتهای. بعد یک سفر یکماهه رفتم به آذربایجان و ترکیه و دیدم بله، یک ماه هم جواب میدهد. و آنجا بود که یک سالونیم پیش تصمیم به سفر آفریقا گرفتم، سفری که آن موقع فکر میکردم قرار است سهماهه باشد.
سلام آفریقا!
با همان کولهپشتی سبک راه افتادم و سفر آفریقا را شروع کردم. سفری که بیش از یک سال طول کشید. در این سفر من حوله نداشتم. به جای حوله یک شال قرمزرنگ سبک داشتم که هر جا نیاز میشد از آن استفاده میکردم. ماشین ریشتراش نداشتم. خب در هر شهری در این دنیا آرایشگاه هست! لازم نیست یک وسیله سنگین را همیشه همراه خودت داشتهباشی. انواع مختلف کرم را حذف کردم و دیدم مشکلی برایم پیش نمیآید اگر استفاده نکنم. در این سفر یک سال و دو هفتهای با یک کولهپشتی دو کیلویی سفر میکردم و حسم این بود که همین به من اعتماد به نفس میدهد. همین که میتوانم راحت جابهجا شوم.
وقتی به کشور تونس رفتم، از یک اپلیکیشن موبایلی مخصوص سفر یک میزبان پیدا کردهبودم که آمد فرودگاه دنبالم. آقایی بود به نام طاهر که بیش از 100نفر را در شهر تونس، پایتخت کشور تونس میزبانی کردهبود. طاهر که در فرودگاه به من رسید کمی براندازم کرد و وقتی دید من فقط یک کولهپشتی کوچک دارم، گفت خب برویم ساکت را برداریم. گفتم نه، ساکی ندارم همین است! تعجب کرد. گفت این همه آدم تا حالا مهمان من بودهاند، بسیاریشان ساکهای بزرگ دارند، خیلیهایشان یک کولهپشتی بزرگ روی دوش دارند و یکی در دست... ولی الان که به من گفتی که هیچ وسیله اضافی نداری به خودم گفتم «این مرد سفر است!»
اثاثکشی در آفریقا
مهمترین وضعیتی که زندگی با یک کولهپشتی برایم داشت این بود که احساس میکردم تمام خانه و زندگیام خیلی کوچک است. هر وقت که اراده کنم میتوانم بردارم و بروم جایی دیگر. احساس یک کوچنشین مدرن را داشتم.
من از کشورهای مختلفی عبور کردم. مثلا مدتی در کنیا بودم و واقعا برایم روشن نبود تا کی قرار است آنجا باشم؟ وقتی خبر اولین ابتلا به کرونا در کنیا را شنیدم، اول کمی ترسیدم. مخصوصا از این که مرزها بسته شود و نتوانم سفر کنم. کمی نشستم و فکر کردم و دیدم بهترین کار این است که همین امروز بروم اوگاندا. رفتم ترمینال اتوبوس و همانجا برای 5 بعدازظهر یک بلیت گرفتم از نایروبی به کامپالا و خیلی سریع رفتم کولهپشتیام را که تمام اسباب و اثاثیه زندگیام بود، برداشتم و رفتم یک کشور دیگر.
در کشور اوگاندا هم خیلی زیاد جا به جا شدم. از این خانه به آن خانه. از این هاستل به آن هاستل. و همیشه هم همین احساس را داشتم. همین احساس سبکبار بودن و راحت سفر کردن.
اول که سفرم را شروع کردم چند دست لباس همراه داشتم اما از جایی به بعد با خودم قرار گذاشتهبودم همیشه با خودم فقط دو تا پیراهن داشتهباشم. اگر میخواستم یک پیراهن جدید بخرم باید یکی را از چرخه خارج میکردم. مثلا یادم میآید وقتی در کنیا بودم دو تا از لباسهایم را به بچههای یتیمخانه هدیه دادم. یا وقتی اوگاندا بودم همینطور. بعد که رفتم اتیوپی از جایی به بعد احساس کردم وزن کولهپشتیام دارد سنگین میشود. نشستم وسایلم را نگاه کردم و بعضی وسایل را به بقیه هدیه دادم. این برایم حس سواری در یک بالن را داشت. احساس میکردم اگر میخواهم اوج بگیرم باید بعضی وقتها وسایل اضافی را از بالن پرت کنم بیرون.
درسی که از کولهام گرفتم
درسی که این سبک زندگی به من داد این بود ما نهفقط در سفر، بلکه در خیلی از ابعاد دیگر زندگیمان میتوانیم فقط یک کولهپشتی داشتهباشیم. من چند سال سردبیر یک مجله در آموزش و پرورش بودم. خیلی امید و آرزو داشتم و با جدیت کار میکردم ولی از جایی به بعد با مدیران وقت به مشکل برخوردم و آبمان با هم در یک جوی نرفت. روزی که احساس کردم دیگر به نتیجه نمیرسیم رفتم در اتاقم و با خودم فکر کردم من بارم چقدر اینجا سنگین شده. به وسایل نگاه کردم. کشوی میزم را نگاه کردم. کتابهای در قفسه را نگاه کردم. داخل کامپیوترم را نگاه کردم. بعد چشمم افتاد به کولهپشتیام. من را یاد سفرهایم انداخت. آنجا هم این ایده به ذهنم رسید جایی که حرکت کردن لازم است اگر میخواهم راحت حرکت کنم، نباید خیلی بار سنگینی داشتهباشم. یک فلش وصل کردم به کامپیوتر و ضروریترین فایلهایم را برداشتم. یکی دو تا کتاب برداشتم و همه چیز را تبدیل کردم به یک کولهپشتی. رفتم به اتاق مدیرکل و استعفا کردم و کولهپشتی را انداختم روی دوشم و از آنجا خارج شدم.
بعد از آن هر سفر دیگری که پیش میآمد با این سوال روبهرو بودم آیا واقعا همه آن وسایل لازم بود؟ مثلا همان آفتابه سفید رنگ! همان سفر اول فهمیدم هر جای این کرهخاکی که بروم بالاخره بطری آبمعدنی هست و یک بطری آبمعدنی کوچک میتواند کار را راه بیندازد. نیازی نیست برای این موضوع یک وسیله مخصوص از ایران همراه خودم ببرم و برگردانم. بعد نشستم به چیزهای دیگری که میشد حذف کرد فکر کردم. لباسهایی که ممکن بود بعضیهایشان را اصلا نپوشم. اصلا لازم بود ماشین ریشتراش با خودم ببرم؟ از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم همه اینها را حذف کنم و کمکم اندازه وسایلم رسید به یک کولهپشتی. یک کولهپشتی که سه یا چهار کیلوگرم بود. بعد هم تازه نشستم به فکر این که باز هم چیزهایی از آن کم کنم و کولهپشتی را برسانم به دو کیلو. حتی به این فکر کردم حوله را میشود حذف کرد یا نه؟
شاید بگویید خب چه کاری است که این همه از اسباب و وسایل سفرت را حذف کنی؟ ماجرا این است که وقتی با وسایل سنگین میروی جایی، دوست داری سریع مستقر شوی. وقتی وارد شهری میشوی اولین تصمیمت این است که جایی را پیدا کنی و اتراق کنی. اما وقتی یک کولهپشتی سبک روی دوشت است این احساس نیاز به اتراق کردن را نداری. فکر میکنی میتوانم بروم. قرار نیست سریع جایی را پیدا کنم. میتوانم مسیرم را بروم و هر جا که شب شد بمانم. مثل آن شعر سعدی که «درویش هر کجا که شب آید سرای اوست».
بالاخره رسیدم به یک کولهپشتی دو کیلوگرمی و سفرهای یکهفتهای و دو هفتهای. بعد یک سفر یکماهه رفتم به آذربایجان و ترکیه و دیدم بله، یک ماه هم جواب میدهد. و آنجا بود که یک سالونیم پیش تصمیم به سفر آفریقا گرفتم، سفری که آن موقع فکر میکردم قرار است سهماهه باشد.
سلام آفریقا!
با همان کولهپشتی سبک راه افتادم و سفر آفریقا را شروع کردم. سفری که بیش از یک سال طول کشید. در این سفر من حوله نداشتم. به جای حوله یک شال قرمزرنگ سبک داشتم که هر جا نیاز میشد از آن استفاده میکردم. ماشین ریشتراش نداشتم. خب در هر شهری در این دنیا آرایشگاه هست! لازم نیست یک وسیله سنگین را همیشه همراه خودت داشتهباشی. انواع مختلف کرم را حذف کردم و دیدم مشکلی برایم پیش نمیآید اگر استفاده نکنم. در این سفر یک سال و دو هفتهای با یک کولهپشتی دو کیلویی سفر میکردم و حسم این بود که همین به من اعتماد به نفس میدهد. همین که میتوانم راحت جابهجا شوم.
وقتی به کشور تونس رفتم، از یک اپلیکیشن موبایلی مخصوص سفر یک میزبان پیدا کردهبودم که آمد فرودگاه دنبالم. آقایی بود به نام طاهر که بیش از 100نفر را در شهر تونس، پایتخت کشور تونس میزبانی کردهبود. طاهر که در فرودگاه به من رسید کمی براندازم کرد و وقتی دید من فقط یک کولهپشتی کوچک دارم، گفت خب برویم ساکت را برداریم. گفتم نه، ساکی ندارم همین است! تعجب کرد. گفت این همه آدم تا حالا مهمان من بودهاند، بسیاریشان ساکهای بزرگ دارند، خیلیهایشان یک کولهپشتی بزرگ روی دوش دارند و یکی در دست... ولی الان که به من گفتی که هیچ وسیله اضافی نداری به خودم گفتم «این مرد سفر است!»
اثاثکشی در آفریقا
مهمترین وضعیتی که زندگی با یک کولهپشتی برایم داشت این بود که احساس میکردم تمام خانه و زندگیام خیلی کوچک است. هر وقت که اراده کنم میتوانم بردارم و بروم جایی دیگر. احساس یک کوچنشین مدرن را داشتم.
من از کشورهای مختلفی عبور کردم. مثلا مدتی در کنیا بودم و واقعا برایم روشن نبود تا کی قرار است آنجا باشم؟ وقتی خبر اولین ابتلا به کرونا در کنیا را شنیدم، اول کمی ترسیدم. مخصوصا از این که مرزها بسته شود و نتوانم سفر کنم. کمی نشستم و فکر کردم و دیدم بهترین کار این است که همین امروز بروم اوگاندا. رفتم ترمینال اتوبوس و همانجا برای 5 بعدازظهر یک بلیت گرفتم از نایروبی به کامپالا و خیلی سریع رفتم کولهپشتیام را که تمام اسباب و اثاثیه زندگیام بود، برداشتم و رفتم یک کشور دیگر.
در کشور اوگاندا هم خیلی زیاد جا به جا شدم. از این خانه به آن خانه. از این هاستل به آن هاستل. و همیشه هم همین احساس را داشتم. همین احساس سبکبار بودن و راحت سفر کردن.
اول که سفرم را شروع کردم چند دست لباس همراه داشتم اما از جایی به بعد با خودم قرار گذاشتهبودم همیشه با خودم فقط دو تا پیراهن داشتهباشم. اگر میخواستم یک پیراهن جدید بخرم باید یکی را از چرخه خارج میکردم. مثلا یادم میآید وقتی در کنیا بودم دو تا از لباسهایم را به بچههای یتیمخانه هدیه دادم. یا وقتی اوگاندا بودم همینطور. بعد که رفتم اتیوپی از جایی به بعد احساس کردم وزن کولهپشتیام دارد سنگین میشود. نشستم وسایلم را نگاه کردم و بعضی وسایل را به بقیه هدیه دادم. این برایم حس سواری در یک بالن را داشت. احساس میکردم اگر میخواهم اوج بگیرم باید بعضی وقتها وسایل اضافی را از بالن پرت کنم بیرون.
درسی که از کولهام گرفتم
درسی که این سبک زندگی به من داد این بود ما نهفقط در سفر، بلکه در خیلی از ابعاد دیگر زندگیمان میتوانیم فقط یک کولهپشتی داشتهباشیم. من چند سال سردبیر یک مجله در آموزش و پرورش بودم. خیلی امید و آرزو داشتم و با جدیت کار میکردم ولی از جایی به بعد با مدیران وقت به مشکل برخوردم و آبمان با هم در یک جوی نرفت. روزی که احساس کردم دیگر به نتیجه نمیرسیم رفتم در اتاقم و با خودم فکر کردم من بارم چقدر اینجا سنگین شده. به وسایل نگاه کردم. کشوی میزم را نگاه کردم. کتابهای در قفسه را نگاه کردم. داخل کامپیوترم را نگاه کردم. بعد چشمم افتاد به کولهپشتیام. من را یاد سفرهایم انداخت. آنجا هم این ایده به ذهنم رسید جایی که حرکت کردن لازم است اگر میخواهم راحت حرکت کنم، نباید خیلی بار سنگینی داشتهباشم. یک فلش وصل کردم به کامپیوتر و ضروریترین فایلهایم را برداشتم. یکی دو تا کتاب برداشتم و همه چیز را تبدیل کردم به یک کولهپشتی. رفتم به اتاق مدیرکل و استعفا کردم و کولهپشتی را انداختم روی دوشم و از آنجا خارج شدم.
تیتر خبرها