شعر امروز ایران

شعر امروز ایران

ضریحی از زنجیر
مهدی رحیمی
 
یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید
سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید
 
کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر
به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید
 
به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است
به سینه کوفته زنجیرزن اضافه کنید
 
چهار سال به بند است از او چه می‌ماند؟
به این حدود اگر که زدن اضافه کنید
 
پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند
اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید
 
حسینیان غم آقا به‌دست می‌آید
به این حسین اگر که حسن اضافه کنید
 
غریب کوچه غریب مدینه از امشب
به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید

در زندان به رویم بازخواهد شد
علی انسانی
 
ندارد هیچ‌کس در این دل زندان نشان از من
نه من دارم خبر از خانه‌ام نی خانمان از من
 
نسیمی گر گذر می‌کرد، دل چون غنچه وا می‌شد
ولی آن هم گریزانست، چون تاب و توان از من
 
تن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگ
پذیرایی کند با تازیانه میزبان از من
 
به حال من دل آن آهن زنجیر می‌سوزد
نمی‌خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من
 
سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی‌گیرد
صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من
 
در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی
که نبود هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من
 
بر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهم
نمی‌یابند عجز و لابه، هرگز دشمنان از من
 
الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ می‌خواهم
به لب آورده‌ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من

شکوه نام تو از کوه 
با شکوه‌تر است
سیدسکندر حسینی
 
شمیم عطر تو پیچیده بین زندان‌ها
همیشه بوی خوش توست در گلستان‌ها
 
شکوه نام تو از کوه با شکوه‌تر است
دلت بزرگ‌تر از وسعت بیابان‌ها
 
در محبت تو سمت هر کسی باز است
تویی امید دل خسته‌ پریشان‌ها
 
اگرچه موج بگیرد هزار اقیانوس
به یک اشاره شود رام کل توفان‌ها
 
بدون عشق، کسی نیست در جهان مؤمن
فقط به عشق تو وابسته است ایمان‌ها
 
طلوع هفتم خورشید بر زمین و زمان
چراغ در شب تاریک جهل انسا‌ن‌ها