نسخه Pdf

طلاق، بعد از نجات مادرشوهر

طلاق، بعد از نجات مادرشوهر

عروس جوان وقتی مادرشوهرش از حالت کما خارج شد و سلامتش را به‌دست آورد، راهی دادگاه خانواده تهران شد تا برای همیشه از شوهرش جدا شود. او که مدت‌ها بود با مادرشوهر و شوهرش اختلاف داشت، پس از گذارندن دوره بیماری مادرشوهرش، تصمیم به جدایی گرفت.
 این زن وقتی روبه‌روی قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی‌اش گفت: سه سال است ازدواج کرده‌ام ولی از همان روزهای اول اختلافات من و شوهرم شروع شد. مادرشوهرم در زندگی‌مان دخالت‌های زیادی می‌کرد. هر روز به خاطر او دعوا داشتیم. از آنجا که با هم در یک ساختمان زندگی می‌کردیم، آرامش نداشتیم. شوهرم هم مرتب از مادرش دفاع می‌کرد و فقط به حرف‌های او گوش می‌کرد. من برایش هیچ اهمیتی نداشتم. مرتب می‌گفت باید هرچه مادرم می‌گوید گوش کنی و مخالفت نکنی. خیلی سعی کردم مدارا کنم ولی فایده‌ای نداشت. تا این‌که تصمیم به جدایی از شوهرم گرفتم. دعواهای ما خیلی زیاد شده بود و زندگی خوبی نداشتیم اما همین که تصمیم به جدایی گرفتیم، مادرشوهرم تصادف کرد و به کما رفت. شوهرم بعد از آن حال و روز خوبی نداشت. افسرده شده بود و به خاطر مادرش خیلی غصه می‌خورد. من هم دلم نیامد در آن وضعیت شوهرم را تنها بگذارم. کنارش ماندم و موضوع طلاق را بی‌خیال شدم. مادرشوهرم سه ماه در کما بود. شوهرم هم هر روز حال روحی‌اش بدتر می‌شد. با این حال کنارشان بودم و سعی کردم هر طور شده شوهرم را آرام کنم. چند وقت پیش مادرشوهرم از کما خارج شد. حالش هم رو به بهبود رفت. شوهرم از این وضعیت خیلی خوشحال شد. من هم از این‌که مادرشوهرم سلامتش را به‌دست آورد خیلی خوشحال شدم ولی تصمیم گرفتم کارهای طلاق را دوباره پی بگیرم چون می‌دانم شوهرم عاشق مادرش است و مطمئنم بعد از این دوباره زندگی‌مان به میدان جنگ تبدیل خواهد شد. در این مدت فقط سعی کردم شوهرم را درک کنم اما حالا که حال‌شان خوب است، دیگر نیازی به ادامه این زندگی نیست. 
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی همسرم مرا درک نمی‌کند. من و مادرم به‌شدت به هم وابسته‌ایم و من تنها فرزند او هستم. پدرم هم سال‌ها پیش فوت کرد. با این حال در این مدت سعی کردم روابط بین عروس و مادرشوهر را کنترل و مدیریت کنم ولی همسرم بهانه‌گیری می‌کرد و مرتب سعی داشت با مادرم لجبازی کند. کارهای او باعث شد زندگی‌مان به میدان جنگ تبدیل شود. هرچه سعی کردم با او صحبت کنم تا با مادرم بیشتر مدارا کند، فایده‌ای نداشت. هر روز بیشتر بهانه‌گیری می‌کرد تا این‌که مادرم مریض شد و تا پای مرگ رفت. تصور می‌کردم این اتفاق باعث شود تا همسرم کمی رفتارش را اصلاح کند ولی باز هم فایده‌ای نداشت. به محض این‌که مادرم سلامتش را به‌دست آورد، همسرم هم بهانه‌گیری‌هایش شروع شد. من هم دیگر طاقت ندارم. الان بیشتر قدر مادرم را می‌دانم و نمی‌خواهم به خاطر بچه‌بازی‌های همسرم، مادرم را از دست بدهم. برای همین هم نمی‌خواهم دیگر در کنار این زن زندگی کنم. 
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به پرونده را به جلسه آینده موکول کرد. 

سیما فراهانی - تپش