نسخه Pdf

مباهله به روایت «کشف‌الاسرار»

مباهله به روایت «کشف‌الاسرار»

ابوالفضل رشیدالدین میبدی از دانشمندان بزرگ شافعی و عارف بنام قرن ششم هجری است. وی که شافعی مذهب است، از نویسندگانی است که مشرب عرفانی او در نوشته‌هایش بخصوص در شاهکارش کشف‌ الاسرار و عده‌ الابرار نوشته شده در قرن ششم هجری به خوبی روشن است. نثر زیبا و پرخون و نگرش عارفانه به تفسیر میبدی، رنگ خاصی داده است.

روایت او از مباهله چنین است:«فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم... ایشان را [ترسایان نجران] و مهتران ایشان ـ سید و عاقب‌ـ گوی بیایید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش و ما زنان خویش و شما زنان خویش و ما به خویشتن و شما خود به خویشتن، آن‌گه مباهلت کنیم. «مباهلت» آن بود که دو تن یا دو قوم به کوشش مستقصی یکدیگر را بفریبند و از خدای عزوجل لعنت خواهند از دو قوم بر آن که دروغ‌ زنان‌اند و «بهله» نامی است لعنت را «مباهلت» و «تباهل» و «ابتهال» در لغت یکی‌اند و تفسیر ابتهال را خود [خدا] در عقب لفظ بگفت: «فنجعل لعنه ا... علی الکاذبین.»
گفته‌اند روز مباهلت، روز بیست و یکم از ماه ذی‌حجه بود. مصطفی‌(ص) به صحرا شد، آن روز دست حسن(ع) گرفته و حسین(ع) را در برنشانده و فاطمه(س) از پس می‌رفت و علی(ع) از پس ایشان. 
مصطفی(ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گویید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را به صحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند و گفتند: «یا قوم، إنّا نری وجوهاً لو سألوا الله عزّوجلّ أن یزیل جبلاً من مکانه لأزاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامه»؛ [ای قوم! ما اینک چهره‌هایی را می‌بینیم که اگر از خدای بلندمرتبه بخواهند کوهی را از جای خود برکند، این‌گونه خواهد شد پس مباهله مکنید که به هلاکت می‌افتید و دیگر بر روی زمین تا روز قیامت نصرانی‌ باقی نخواهد ماند.] ترسایان آن سخنان را از مهتران خویش بشنیدند، همه بترسیدند و از مباهلت بازایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، به آن‌که هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفی(ع) با ایشان در آن [توافق‌نامه] صلح بست. آن گه رسول خدا(ص) گفت: «سوگند به کسی که جان من در دست قدرت اوست اگر مباهله می‌کردند به‌صورت میمون و خوک مسخ می‌شدند...»
مصطفی(ص) گفت: «آتش آمده بر هوا ایستاده، اگر ایشان مباهلت کردندی در همه روی زمین از ایشان یکی نماندی» و اصحاب مباهله پنج کس بودند: مصطفی(ص) و زهرا(س) و مرتضی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع). آن ساعت که به صحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت و گلیم (عبا) بر ایشان پوشانید و گفت: «أللّهمّ، إنّ هولاء أهلی؛ پروردگارا اینان خاندان و اهل‌بیت من هستند». جبرئیل آمد و گفت: «یا محمّد(ص)! و أنا من أهلکم؛ چه باشد یا محمد اگر مرا نپذیری و در شمار اهل‌بیت خویش آری؟»
رسول(ص) گفت: «یا جبرئیل و أنت منّا» آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمان‌ها می‌نازید و فخر می‌کرد و می‌گفت: «من مثلی؟ و أنا فی السّماء طاووس الملائکه و فی الأرض من اهل‌بیت محمد(ص)؛ چون من کیست که در آسمان رئیس فرشتگانم و در زمین از اهل‌بیت محمد(ص) خاتم پیغامبرانم».