نسخه Pdf

شعر امروز

شعر امروز

مرتضی حیدری آل‌کثیر
محمد آمد...

محمد آمد...که عشق اوج و ستم  تنزل گرفته باشد
بهل که قوم یهود و نجران، سر تسائل گرفته باشد

 به نور شک کرده‌ای؟ شگفتا! دلیل، روشن‌تر از محمد؟
«فقل تعالوا» اگر کسی حربه تجاهل گرفته باشد

خرافه «بولهب» کجا و حدیث «احمد»...بدا به قومی
که بانگ این جغد شوم را جای صوت بلبل گرفته باشد

بزرگ «نجران» فتنه جو را بگو نیاشوب، خشم او را
کسی که از مهربانی‌اش خار مکه هم گل گرفته باشد

نه دست اصحاب اطهرش را که دست زهرا و حیدرش را
دل حسین و برادرش را پی «تباهل» گرفته باشد

قسم به قرآن و آل‌عمران، علی‌ست نفس نبی کماکان
چه نفس پاکی! که دین به یمنش ره تکامل گرفته باشد

خوشا یم جاری غدیرش، خوشا دم سجده بر حصیرش
خوشا محبی که دامنش را به یک توسل گرفته باشد

مطهره عباسیان
احتجاج


قرار شد دو طرف تن به احتجاج دهند
که دین مردم خود را مگر رواج دهند

قرار شد همگی با کسان خود باشند
مگر علاج به یک زخم لاعلاج دهند

نبرد شک و یقین بود و باز، اهل یقین
بنا نبود به اهل لجاج باج دهند

به حکم امر «تعالوا...» قرار بود آن روز
مسیحیان همه پایان به یک لجاج دهند

و در قبال تمام مخالفت‌هاشان
به رسم روز، به اهل یقین خراج دهند

شعاع نور حقیقت به هر طرف می‌رفت
که از حجاز به نجرانیان سراج دهند
  
جهان به نور تو وابسته است، ای خورشید
خوشا که با «تو» به اهل تو تخت و تاج دهند