نسخه Pdf

مباهله به روایت «تاریخ یعقوبی»

مباهله به روایت «تاریخ یعقوبی»

از دیگر کتاب‌های تاریخی، «تاریخ یعقوبی» است به زبان عربی، نوشته تاریخ‌نگار و جهانگرد معروف احمد بن ابی یعقوب بن جعفر وهب بن واضح کاتب عبّاسی معروف به یعقوبی. وی ایرانی و اصلا از مردم اصفهان بوده و از نویسندگان بزرگ ایران به شمار می‌آمده است.

«واضح» نیای یعقوبی از شیعیان فداکار بوده و جان خود را بر این کار نهاده است و براساس آنچه در کتاب او آمده، در شیعه بودن یعقوبی هیچ شبهه‌ای نیست. روایت این نویسنده از واقعه مباهله چنین است: و اهل نجران نزد پیامبر (ص) آمدند. سرورشان ابوحارثه بود، پس بر پیامبر خدا (ص) وارد شدند و چون درآمدند، دیبا و صلیب‌ها را آشکار ساختند و با وضعی داخل شدند که هیچ‌کس با آن وضع وارد نشده بود. پس رسول خدا (ص) گفت: آنان را واگذارید. آنگاه رسول خدا را دیدار کردند و روز را با او بحث کردند. پس ابوحارثه گفت: ای محمد! درباره مسیح چه می‌گویی؟ گفت: «او بنده خدا و پیامبر اوست». پس گفت: ای ابوالقاسم! خدا از آنچه گفتی برتر است، او چنین و چنان است؛ و درباره ایشان نازل شد: «و هرکس که پس از فرا رسیدن علم به تو درباره او [عیسی] با تو محاجه و ستیزه کند، بگو بیایید تا ما پسرانمان و شما پسرانتان، ما زنانمان و شما هم زنانتان، ما خویشان نزدیک و شما هم خویشان نزدیک خود را بخوانیم. سپس به [درگاه خداوند] تضرّع کنیم و بخواهیم که لعنت الهی بر دروغ‌گویان فرود آید.» (آل‌عمران، آیه 61)
پس به مباهله راضی شدند و چون بامداد رسید، ابوحارثه گفت: ببینید چه کسی با او آمده است؛ و رسول خدا (ص) در حالی که دست حسن و حسین را گرفته بود و فاطمه (ع) پشت سر و علی بن ابی‌طالب (ع) پیش رویش بودند، بیرون آمد. «عاقب» و «سید» نیز همراه دو پسر خود در حالی که به مرواریدها و زیورها آراسته و پیرامون ابوحارثه را فراگرفته بودند، بیامدند.
پس ابوحارثه گفت: همراهان او کیستند؟ گفتند: این پسرعمویش و این دخترش و این دو پسران او هستند. پس رسول خدا (ص) روی دو زانوی خود ایستاد، سپس رکوع کرد.
پس ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان به دو زانو ایستاد که پیامبران برای مباهله ایستند. پس «سید» گفت: ای ابوحارثه! برای مباهله نزدیک رو! ابوحارثه گفت: همانا من مردی جسور و قوی‌دل را برای مباهله می‌بینم و به‌راستی که بیم آن را دارم که در [ادعای] خود راستگو باشد؛ و اگر راستگو باشد سالی نگذرد که یک نفر ترسا در دنیا نماند.ابوحارثه گفت: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمی‌کنیم لکن به تو جزیه می‌دهیم. پس رسول خدا (ص) بر دو هزار جامه قیمتی ـ هر کدام به ارزش چهل درهم ـ با آنان صلح کرد...