با نگاهی به مجموعه «آتش بازی» نوشته «ریچارد فورد»
«چگونه بگوییم» مهمتر از «چه میخواهیم بگوییم»
یکی از آن رئالیسم کثیفیهای استخواندار، «ریچارد فورد» نویسنده آمریکای شمالی است. او اولین مجموعه داستان کوتاهش را با نام «راک اسپرینگز» منتشر کرد و پس از آن گزیدهای با نام «آتش بازی» از آن چاپ شد. این منتخب او را تبدیل به نویسندهای مشهور در زمینه داستان کوتاه کرد و پس از آن نام او در کنار جان آپدایک، ریموند کارور و توبیاس وولف درخشید.
این مجموعه در آمریکای شمالی بسیار مورد توجه قرار گرفت آنگونه که این داستانها در مجلات و مجموعههای مختلف به چاپ رسیده است. از این بین ریموند کارور که خود کوتاهنویس معتبری است داستان کمونیست را در مجموعه «بهترین داستان کوتاههای امریکایی» و داستان «راک اسپرینگز» را در کتاب شاهکارهای داستان کوتاه جا داد.
فورد نوشتن را با رمان شروع کرد، سپس وارد روزنامه ورزشی شد. زمانیکه رمان «ورزشینویس» را بر اساس تجربیات خود در مجله نوشت؛ بسیار با اقبال مواجه گردید و سپس نامزد جایزه فاکنر شد. اما مشهورترین رمان این نویسنده «روز استقلال» است که جایزه فاکنر و پولیتزر را در سال ۱۹۹۵ دریافت کرد.
مجموعه «آتش بازی» توسط امیر مهدی حقیقت ترجمه شده، در سال ۱۳۹۷ در نشر ماهی چاپ شده و امسال به چاپ سوم رسیده است. این داستانها معمولا سه تا چهار شخصیت دارند شامل یک مرد، زن و یک فرزند که معمولا پسر است و راوی داستانهاست. زنها ممکن است به طور مستقیم شخصیت محوری زن نباشند اما موثرند. آنها همسر یا معشوق هستند و این بُعد شخصیتیشان پیش برنده داستان است، اگر چه کافهچی خانهدار یا ... باشند.
در داستانهای آمریکای شمالی که از زیادهگویی پرهیز میشود و به گونهای مینیمالیسم بر آن حاکم است؛ مضمون انتخاب اول نویسنده است و سپس بر اساس آن عناصر داستانی را انتخاب میکند. از این جهت این مجموعه قابل مطالعه است که چطور نویسنده مضمون منتخب خود را با نشانهها در سراسر داستان ایجاد و دنبال کرده است. انتخاب شخصیتها، راوی، زاویه دید و ساختن موقعیتهای داستانی همه براساس محتوایی که نویسنده میخواهد مطرح کند انتخاب میشود. به عنوان مثال در داستان «کمونیست» تمام دیالوگها و موقعیتها طوری پیش میرود که در کل اثر مضمون آنارشی و هرج و مرج را نشان میدهد.
«آتش بازی» از نظر شخصیتپردازی و زاویه دید هم، مورد مطالعاتی مناسبی فراهم کرده است. شخصیتهای هر داستان اغلب بیخانمان یا دور از خانه هستند. آنها در وضعیت بحرانی خانوادگی قرار دارند و به شرایطی که توسط خودشان پدید آمده، میاندیشند. در داستان کمونیست، «ِگلَن» مردی لاابالی است که تن به هیچ قانونی نمیدهد اما خود را کمونیست معرفی میکند. او در کنار یک زن بیوه و پسر نوجوان در موقعیتهایی قرار میگیرد که خود واقعی و متناقضش را بر خواننده عیان میکند.
یکی دیگر از جذابیتهای این کتاب، نشان دادن ویژگیهای محیطی و جغرافیایی منطقه است. هر داستان در منطقهای روی میدهد که کاملا شناخته شده از عناصر اقلیمی و آب وهوایی حتی روابط میان آدمهاست و از سنت و نوع کسب و کار صحبت به میان میآید. از این رو آتشبازی را میتوان در گروه داستان اقلیمی نیز جای داد. به عنوان مثال، منطقه گریت فالز که هم در داستانی به این نام و هم در داستان دیگر از آن یاد میشود برای خواننده بهخوبی تصویرسازی و توصیف میشود. گاهی همین تصاویر ایجاد فضایی سرد میکند هم سرمای ظاهری زمستانی و هم فضای سرد اجتماعی و خانوادگی که باز به کمک تفهیم مضمون آمده است. تصویرسازیها علاوه بر زیبایی، از جهانی که داستان در آن خلق شده، قابهایی خونسرد ساخته است.
خونسردی در روایت از ویژگیهای داستان ریچارد فورد و رئالیسم کثیف است. او به همراه «ریموند کارور» و «توبیاس وولف» جریان ادبی رئالیسم کثیف را آفرید. آنها داستانهایی مبتنی بر واقعیت تلخ طبقۀ متوسط را بدون اغراق خلق میکردند. به عنوان نمونه در داستان راک اسپرینگز، مردی که یک دختر کوچک از همسر سابقش دارد، همراه زن محبوب خود به سفری میروند. او یک ماشین را از پزشکی دزدیده و با آن راهی سفر شدهاند. او ماجرای دزدی ماشین و حوادثی را که برای راوی پیش میآید به خونسردی، شفاف و بدون قضاوت روایت میکند. چنان که گویی خواننده خود را در آن موقعیت حس میکند و آنگاه اگر قضاوتی کرد و به نتیجهای رسید این نتیجه بسیار عمیقتر و اثرگذارتر خواهد بود تا اینکه نویسنده به زور بخواهد حرف و پیام خود را در سر او فرو کند.
گاهی در نمایش و به تصویر کشیدن زشتیها، هنرمند آنقدر خشونت و اغراق به خرج میدهد که بیننده و خواننده را دچار پسزدگی میکند. وقتی برای نشان دادن زشتیها از نمادهای ظاهری چندشآور زیاد استفاده شود، مخاطب دیگر به آن صحنه نگاه هم نمیکند چه برسد به اینکه بعدها بخواهد به پیام و مضمون مدنظر بیندیشد. بنابراین تأثیر فرم، تمهید و تکنیک نویسنده در ارائه محتوا تا این حد میتواند موثر باشد. اینکه چه میخواهیم بگوییم اهمیت دارد ولی مهمتر این است که چگونه بگوییم.
سمیه جمالی - نویسنده و شاعر
فورد نوشتن را با رمان شروع کرد، سپس وارد روزنامه ورزشی شد. زمانیکه رمان «ورزشینویس» را بر اساس تجربیات خود در مجله نوشت؛ بسیار با اقبال مواجه گردید و سپس نامزد جایزه فاکنر شد. اما مشهورترین رمان این نویسنده «روز استقلال» است که جایزه فاکنر و پولیتزر را در سال ۱۹۹۵ دریافت کرد.
مجموعه «آتش بازی» توسط امیر مهدی حقیقت ترجمه شده، در سال ۱۳۹۷ در نشر ماهی چاپ شده و امسال به چاپ سوم رسیده است. این داستانها معمولا سه تا چهار شخصیت دارند شامل یک مرد، زن و یک فرزند که معمولا پسر است و راوی داستانهاست. زنها ممکن است به طور مستقیم شخصیت محوری زن نباشند اما موثرند. آنها همسر یا معشوق هستند و این بُعد شخصیتیشان پیش برنده داستان است، اگر چه کافهچی خانهدار یا ... باشند.
در داستانهای آمریکای شمالی که از زیادهگویی پرهیز میشود و به گونهای مینیمالیسم بر آن حاکم است؛ مضمون انتخاب اول نویسنده است و سپس بر اساس آن عناصر داستانی را انتخاب میکند. از این جهت این مجموعه قابل مطالعه است که چطور نویسنده مضمون منتخب خود را با نشانهها در سراسر داستان ایجاد و دنبال کرده است. انتخاب شخصیتها، راوی، زاویه دید و ساختن موقعیتهای داستانی همه براساس محتوایی که نویسنده میخواهد مطرح کند انتخاب میشود. به عنوان مثال در داستان «کمونیست» تمام دیالوگها و موقعیتها طوری پیش میرود که در کل اثر مضمون آنارشی و هرج و مرج را نشان میدهد.
«آتش بازی» از نظر شخصیتپردازی و زاویه دید هم، مورد مطالعاتی مناسبی فراهم کرده است. شخصیتهای هر داستان اغلب بیخانمان یا دور از خانه هستند. آنها در وضعیت بحرانی خانوادگی قرار دارند و به شرایطی که توسط خودشان پدید آمده، میاندیشند. در داستان کمونیست، «ِگلَن» مردی لاابالی است که تن به هیچ قانونی نمیدهد اما خود را کمونیست معرفی میکند. او در کنار یک زن بیوه و پسر نوجوان در موقعیتهایی قرار میگیرد که خود واقعی و متناقضش را بر خواننده عیان میکند.
یکی دیگر از جذابیتهای این کتاب، نشان دادن ویژگیهای محیطی و جغرافیایی منطقه است. هر داستان در منطقهای روی میدهد که کاملا شناخته شده از عناصر اقلیمی و آب وهوایی حتی روابط میان آدمهاست و از سنت و نوع کسب و کار صحبت به میان میآید. از این رو آتشبازی را میتوان در گروه داستان اقلیمی نیز جای داد. به عنوان مثال، منطقه گریت فالز که هم در داستانی به این نام و هم در داستان دیگر از آن یاد میشود برای خواننده بهخوبی تصویرسازی و توصیف میشود. گاهی همین تصاویر ایجاد فضایی سرد میکند هم سرمای ظاهری زمستانی و هم فضای سرد اجتماعی و خانوادگی که باز به کمک تفهیم مضمون آمده است. تصویرسازیها علاوه بر زیبایی، از جهانی که داستان در آن خلق شده، قابهایی خونسرد ساخته است.
خونسردی در روایت از ویژگیهای داستان ریچارد فورد و رئالیسم کثیف است. او به همراه «ریموند کارور» و «توبیاس وولف» جریان ادبی رئالیسم کثیف را آفرید. آنها داستانهایی مبتنی بر واقعیت تلخ طبقۀ متوسط را بدون اغراق خلق میکردند. به عنوان نمونه در داستان راک اسپرینگز، مردی که یک دختر کوچک از همسر سابقش دارد، همراه زن محبوب خود به سفری میروند. او یک ماشین را از پزشکی دزدیده و با آن راهی سفر شدهاند. او ماجرای دزدی ماشین و حوادثی را که برای راوی پیش میآید به خونسردی، شفاف و بدون قضاوت روایت میکند. چنان که گویی خواننده خود را در آن موقعیت حس میکند و آنگاه اگر قضاوتی کرد و به نتیجهای رسید این نتیجه بسیار عمیقتر و اثرگذارتر خواهد بود تا اینکه نویسنده به زور بخواهد حرف و پیام خود را در سر او فرو کند.
گاهی در نمایش و به تصویر کشیدن زشتیها، هنرمند آنقدر خشونت و اغراق به خرج میدهد که بیننده و خواننده را دچار پسزدگی میکند. وقتی برای نشان دادن زشتیها از نمادهای ظاهری چندشآور زیاد استفاده شود، مخاطب دیگر به آن صحنه نگاه هم نمیکند چه برسد به اینکه بعدها بخواهد به پیام و مضمون مدنظر بیندیشد. بنابراین تأثیر فرم، تمهید و تکنیک نویسنده در ارائه محتوا تا این حد میتواند موثر باشد. اینکه چه میخواهیم بگوییم اهمیت دارد ولی مهمتر این است که چگونه بگوییم.
سمیه جمالی - نویسنده و شاعر