به نام ملا، به کام مردم
کتابی که امروز میخواهم برای شما معرفی کنم، کتابی از چهارگانه «طنز و پند» است؛ مجموعهای جذاب، خواندنی و مصور از حکایتهای «لقمان»، «بهلول»، «ملانصرالدین» و «عبید زاکانی». اما من امروز میخواهم درباره سومین جلد از این مجموعه چهارگانه، صحبت کنم؛ یعنی کتابی با نام «حکایتهای ملانصرالدین»؛ ملانصرالدین همان کسی بوده که داستانهای طنز مینوشته است.
این کتاب هم جمعآوری شده از داستانهای این شخص است. گردآوری و تالیف حکایتهای این مجموعه را دو نفر به عهده داشتهاند، خانم فریبا قاسمزاده و آقای محمد شیخالاسلامی. البته باید توضیح بدهم که این کتاب یعنی جمعآوری حکایتهای ملانصرالدین را آقای محمد شیخالاسلامی به عهده گرفته و تصویرگری این کتاب را هم آقای محمدحسین صلواتیان انجام داده است. در این چهارگانه داستانهای زیادی وجوددارد اما شما میتوانید وسطهای کتاب شعرهایی ببینید که داخل این شعرها کلمه «ملّا» زیاد استفاده شده است.
ملانصرالدین به «حیف نون» هم معروف است که جوکها یا لطیفههای جالبی با این نام ساختهاند. جوکهایی که معمولا انتهای آنها باز هستند، یعنی نتیجهگیری را به خود مخاطب واگذار کردهاند. مثل: «یه روز حیف نون، از سر صحنه فیلمبرداری میگذشت. کارگردان میبینه که برقها رفت. بعد میبینن حیف نون لامپ رو زده زیر بغلش و داره درمیره.»
اگر شما دوست دارید داستانهایی جالب بخوانید، میتوانید این کتاب را از کتابفروشیهای سراسر کشور خریداری کنید. من چاپ چهارم از این کتاب را خریدم که تعداد شمارگانش 2150 نسخه است.
این داستانها به نظر، ملانصرالدین را احمق به ما نشان میدهد اما او درواقع با حکمت حرف میزده و تلاش میکرده مثلا با رفتاری نادرست، رفتار درست را به مردم آموزش دهد. مثل داستان سیبهای کرمو: «ملانصرالدین سه سیب سرخ از بازار خرید و به خانه برد. پس از صرف شام، هر سه سیب را شست و چراغها را هم روشن کرد و با آرامش شروع به خوردن سیب اول کرد؛ اما با اولین گاز، متوجه شد سیب کرمو است. آن را دور انداخت و سیب دوم را از درون سبد برداشت و گاز زد. سیب دوم هم کرمو بود. با عصبانیت از جایش بلند شد و چراغها را خاموش کرد و سیب سوم را خورد.»
خندهدار بود، مگر نه؟ از این قبیل داستانها و شعرها در این کتاب زیاد است.
ارمیا مرادیان - 10سالهملانصرالدین به «حیف نون» هم معروف است که جوکها یا لطیفههای جالبی با این نام ساختهاند. جوکهایی که معمولا انتهای آنها باز هستند، یعنی نتیجهگیری را به خود مخاطب واگذار کردهاند. مثل: «یه روز حیف نون، از سر صحنه فیلمبرداری میگذشت. کارگردان میبینه که برقها رفت. بعد میبینن حیف نون لامپ رو زده زیر بغلش و داره درمیره.»
اگر شما دوست دارید داستانهایی جالب بخوانید، میتوانید این کتاب را از کتابفروشیهای سراسر کشور خریداری کنید. من چاپ چهارم از این کتاب را خریدم که تعداد شمارگانش 2150 نسخه است.
این داستانها به نظر، ملانصرالدین را احمق به ما نشان میدهد اما او درواقع با حکمت حرف میزده و تلاش میکرده مثلا با رفتاری نادرست، رفتار درست را به مردم آموزش دهد. مثل داستان سیبهای کرمو: «ملانصرالدین سه سیب سرخ از بازار خرید و به خانه برد. پس از صرف شام، هر سه سیب را شست و چراغها را هم روشن کرد و با آرامش شروع به خوردن سیب اول کرد؛ اما با اولین گاز، متوجه شد سیب کرمو است. آن را دور انداخت و سیب دوم را از درون سبد برداشت و گاز زد. سیب دوم هم کرمو بود. با عصبانیت از جایش بلند شد و چراغها را خاموش کرد و سیب سوم را خورد.»
خندهدار بود، مگر نه؟ از این قبیل داستانها و شعرها در این کتاب زیاد است.