بلوای بدویت مدرن یا کاریکودتای تمدنی

نگاهی تاریخی به پرده جدید تقابل نافرجامِ غرب‌گرایان با ایران‌گرایان

بلوای بدویت مدرن یا کاریکودتای تمدنی

کسانی که 40سال است برای آرزوهای ناکام‌شان روزشماری می‌کنند و نظام طبق پیش‌بینی‌های‌شان تا به حال، بارها و بارها در دهه 60، 70، 80 و 90 سقوط کرده است، چطور می‌توانند به دیگران پُز «واقع‌بینی» بفروشند و به ما تصویر درستی از واقعیت بدهند؟وحید جلیلی در جمع گروهی از فعالان دانشجویی پیرامون وقایع اخیر سخنرانی داشت که ویراسته‌ای از این سخنرانی به شرح زیر، پیش روی مخاطبان محترم قرار می‌گیرد.

ما جمهوری اسلامی هستیم
باید بتوانیم مسائل‌مان را، واقعیت‌های روزمره‌مان را با معارف خودمان و بر اساس تجربه زیسته دینی و انقلابی‌مان بفهمیم. نمی‌شود دشمنان و مغرضان، برای ما کلمه و گزاره تولید کنند و مفهوم بسازند و ما با کلیدواژه‌های آنها از واقعیت اجتماعی و تاریخی‌مان، تصویر به دست بیاوریم.قاعدتا وقتی از لحاظ نرم‌افزاری به ادبیاتی که بیگانگان و مغرضان تولید می‌کنند متکی یا آلوده شویم، در رفتارهایمان هم، تحت تاثیر همان‌ها عمل یا بی‌عملی خواهیم کرد. نمی‌خواهم بگویم گزاره‌های آنها را ندید بگیریم، نه! آنها را هم بشنویم ولی تلاش کنیم ببینیم آیا منظومه معرفتی - تجربی خود ما ابزارهایی، زاویه دیدهایی در اختیارمان قرار نمی‌دهد تا درک بهتری از میدان پیدا کنیم؟
امروز با دو نظام تحلیلی روبه‌روییم؛ یکی که طی 40سال گذشته بارها و بارها از فروپاشی و سقوط و نابودی نظام در آینده نزدیک خبر داده و دیگری که تحت تاثیر جوسازی‌ها قرار نگرفته و مسیر انقلاب را پیش برده و ضمن توجه به کاستی‌ها و خطاها، ظرفیت‌ها و چشم‌اندازهای تاریخی و جهانی را دیده است. با گذشت چهار دهه به راحتی می‌شود دید که کدام یک در توهم بوده و کدام «واقع‌بینانه‌تر» تحلیل کرده‌اند.

۱ - ماجرای کهنه و بزک تازه: ماجراهای اخیر از زاویه تاریخی و معرفتی تازگی ندارد. البته مثل دفعات قبل می‌گویند نه! این بار اتفاق متفاوتی افتاده است! بعضی از جوان‌ها را نشان می‌دهند که: ببینید اینها دارند قِر یا فحش می‌دهند پس دیگر معلوم شد انقلاب شکست خورده است و نظام آینده‌ای ندارد.انگار ما دوره نوجوانی خودمان را در دهه 60 فراموش کرده‌ایم! آن زمان «پانک»‌ها بودند، رقص «بریک»بود، «مایکل جکسون» بود، …. ؛ این طور نبود که در مدرسه و محله؛ این جلوه‌ها را نبینیم و بخشی از جامعه درگیر اینها نباشد.ابزارهایش فرق می‌کرد، آن زمان در ویدئو، علائق‌شان را دنبال می‌کردند، حالا در اینترنت؛ پس این طور نیست که با یک وضعیت تجربه‌نشده غیرمترقبه‌ای مواجه باشیم.

۲. آزادی فرهنگی یا غلبه سیاسی؟ خواست اصلی را زیر عناوینی مثل زندگی و آزادی بزک می‌کنند و می‌خواهند بگویند ماجرا فرهنگی و اجتماعی است، در حالی که آنچه با آن روبه‌روییم کاملا سیاسی است و با یک کاریکودتای تمدنی مواجه هستیم. کاریکاتوری کودکانه از کودتایی که غربگراها 200 سال است تمنایش را دارند و قدرتش را نه. تفاوتش با برخی فقرات قبلی این است که قبلا غیظ‌شان از این ناتوانی تاریخی و تمدنی را با کشتار مردم در مسجد گوهرشاد یا قتل شیخ فضل‌ا...‌ها و مدرس‌ها اندکی فرو می‌نشاندند اما حالا اگر دستشان از برخی ترورهایی که تمنایش را دارند کوتاه است؛ این امکان را دارند تا با گسترش خشونت و فحاشی در فضای مجازی غیظ‌شان را جیغ بزنند.

۳. مناسب‌ترین قهرمان! شعار درست و قهرمان مناسبی هم برای جنبش خودشان انتخاب کرده‌اند که جناب رضاخان است. خیلی انتخاب درستی است چون ماجرای غربزدگی در این جامعه اگرچه از اواسط قاجار شروع شد ولی هیچ گاه قبل و بعد آن؛ اسطوره و نمادی در حد رضاخان پیدا نکرد که آرزو و آرمان این جریان را به‌طور کامل آشکار کند. هم قهرمان این جریان و هم ضد قهرمان‌شان یعنی حاج قاسم-که عکس‌هایش را آتش می‌زنند- خیلی معنادار است. جالب است که نفرتشان از محبوب جمهور؛ بیشتر از ارادت‌شان به دیکتاتور عزیزشان است، چون حاج قاسم علاوه بر امتیازات شخصی؛ اکثریتی را نمایندگی می‌کند که اینها دوست داشته‌اند در توهمات‌شان انکارش کنند.

۴. تقابل 200 ساله و الگوی مشترک: ماجراهای اخیر را باید در ظرف تاریخی‌اش و در امتداد تقابل دائمی بین جریان غربگرا و جریان ایران‌گرا در 200 سال گذشته ببینیم، چون الگوی مشترکی دارد. ماجرا این است: ایده‌آل غربگراها(به خاطر حقارت و انفعالی که در برابر غرب حس می‌کنند) از ابتدا این بوده که ایران را در سیاست و فرهنگ؛ ذیل غرب قرار بدهند و سبک زندگی غربی را به جامعه ایرانی تحمیل کنند. همان جمله درخشانی که در تاریخ از جناب تقی‌زاده ماند که ما باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی‌مآب بشویم. این پدر روشنفکری ایرانی و وزیر رضاخان و رئیس مجلس سنایِ محمدرضا شاه است که به کمتر از اضمحلال در فرهنگ و تمدن غربی راضی نمی‌شود. امیرکبیر طرفدار استفاده از دستاوردهای غرب بود؛ دارالفنون را او ایجاد کرد، اما معتقد نبود ایرانی‌ها باید از استقلال سیاسی و هویت فرهنگی‌شان دست بکشند و همین او را از غربگراها ممتاز می‌کرد. مدرس هم مثل امیرکبیر از پرچم‌های جریان ایران‌گرا در برابر جریان غربگراست. جریان غربگرا مدرس را هم بعد از سال‌ها حبس و شکنجه زجرکش کرد که شرح تراژیکش را می‌توانید در یادداشت‌هایی که از مدرس در تبعید به جا مانده ببینید که می‌گوید: گمان نمی‌کنم جدم موسی بن جعفر هم به اندازه من شکنجه شده باشد.همان خط را بعدها در انقلاب اسلامی هم تجربه کردند. مطهری و بهشتی و باهنر و مفتح و صدوقی و مدنی و دستغیب و ده‌ها رهبر دینی دیگر ترور شدند به این امید که بتوانند دوباره انقلاب مردم را مثل مشروطه بدزدند و نعل وارونه بزنند.

۵. پهلوی اول و تیر آخر: شناخت پهلوی اول کمک می‌کند که هواداران امروزی‌اش را هم بهتر بشناسیم. در بین تمام نمادها و پرچم‌های غرب‌گرایی در 200 سال گذشته از آخوندزاده و طالبوف تا ملکم‌خان و تقی‌زاده تا رزم آرا و عَلَم و هویدا؛ هیچ کدام به جامعیت و شفافیت رضاخان؛ آرمان و ماهیت غرب‌زده‌ها را آشکار نمی‌کند. در حقیقت؛ پهلوی اول، تیر آخر جریان غربگرا در ایران بود و این که بعد از 80 سال دوباره به او و مکتبش رجوع کرده‌اند نشان می‌دهد بر خلاف جریان ایران‌گرا که روند رو به جلو و بالنده‌ای دارد و از امیرکبیر تا حاج‌قاسم هر بار که با ترور و حذف مواجه شده پرچم بلندتری پیداکرده است؛ جریان غربگرا از ۸۰ سال پیش تاکنون درجا زده و نماد تازه و مهمی پیدا نکرده است.

۶. کودتای کاریکاتوری تجزیه‌طلبان در ایرانِ فرهنگی و تمدنی: چرا امروز شیطنت‌ها و توطئه‌های دشمنان ایران برای مقابله با حجاب زن ایرانی به اوج رسیده است؟سراسیمگی آنها برای برداشتن روسری از سر زنان ایرانی برای چیست؟دلیلش روشن است. تمدن غرب صدها سال تلاش کرده تا الگوی خودش را بر همه جهان تحمیل کند و بگوید بدون انکار معنویت؛ بدون تجاوز از حدود الهی، بدون التزام به سکولاریسم ممکن نیست کشور و ملتی پیشرفت کند.

۷. حقوق بشر یا …؟ نکته مهم در سیر تمدن غرب مدرن این است که هر چه در دانش و فناوری پیشرفت می‌کند میلش به برداشتن مرز انسان و حیوان بیشتر می‌شود. آنها بر سر تعریف «حقوق» دعوایی ندارند، دعوای اصلی بر سر تعریف «بشر» است. فرزند میمون چرا باید مثل بچه آدم رفتار کند؟این دیکتاتوری نیست که از کسانی که خودشان را فرزند میمون می‌دانند بخواهیم رفتار انسانی داشته باشند؟ اگر کسی روی میمون‌ها فشار بیاورد که رفتار انسانی داشته باشند قطعا دیکتاتور است.

۸. آل‌احمد و خودآگاهی تاریخی: آل‌احمد درست در میانه سقوط رضاخان و ظهور انقلاب اسلامی توانست به درکی تاریخی و ممتاز از پدیده غربگرایی در ایران برسد. این که هنوز هم با گذشت ۵۰ سال؛ روشنفکران اصرار دارند هرسال در سالمرگش او را آماج بد و بیراه‌های‌شان قرار دهند محصول همین خودآگاهی تاریخی اوست.جلال آل‌احمد «غربزدگی» را پیش و بیش از هر چیز یک «بیماری» می‌داند.تعبیر بیماری و تشبیه به وبازدگی؛ یک تعبیر ژورنالیستی نیست؛ روایت واقعیت و ماهیت اینهاست.

۹. خشونت مدرن؛ از گوهرشاد تا اکباتان: از اکباتان تا کرج تا دانشگاه؛ خشونتی که در شورش سیاه می‌بینیم دقیقا از سنخ خشونت رضاخانی‌ است با همان سخافت و سبعیت. نباید از کنار این قضیه به راحتی عبور کرد؛ ما خیلی درباره پهلوی‌ها سکوت کرده‌ایم؛ نه جنایات‌شان درست روایت شده و نه مبنا و ماهیت‌شان را خوانش تئوریک کرده‌ایم. این شورش سیاه به مثابه کاریکاتوری از رضاخان فرصت خوبی برای بازخوانی پهلوی‌هاست.

 ۱۰. آن سیلی که مستی را پراند: غربگرایان اولین سیلی را در ظهور پدیده مدافعان حرم در بین متولدین دهه 60 و 70 خوردند که در تشییع محسن حججی چشمشان را خیره کرد و اوج شکوهمند و تاریخی‌اش در تشییع جنازه حاج قاسم ثبت شد که مبهوت و انگشت به دهان فقط تماشا کردند، چون لااقل از 10 سال قبلش می‌گفتند: «نه غزه، نه لبنان»! گفتمان‌سازی کردند برای این، تلاش کردند جوری که حتی حزب‌اللهی‌ها هم مردد شده بودند که مردم با سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی همراه هستند یا نه؟10 سال تلاش کردند که شخصیتی مثل قاسم سلیمانی را به منفورترین آدم ایران تبدیل کنند و بعد یکدفعه، مواجه شدند با فضایی که او شد محبوب‌ترین انسان ایرانی با تشییع ده‌ها میلیونی و بُهِت الذی کفَر.به قول حضرت آقا، قاسم سلیمانی در حالی که فرمانده سپاه قدس و امتی‌ترین چهره ما بود؛ ملی‌ترین چهره ما شد.

۱۱. 50 تایی‌های پردلالت و ۵ میلیونی‌های بی‌دلالت! جریان بعدی، جریان اربعین بود. غربگراها و محافل نخبگانی‌شان اگر یک جمع 50تایی نوجوان توی فلان خیابان شیراز بیایند قِر بدهند تا همین امروز نگاه کنید دارند خوانش تئوریکش می‌کنند. ولی اگر میلیون‌ها ایرانی، داوطلبانه با خرج خودشان بلند بشوند بروند اربعین، نشانه هیچ چیز نیست و بر هیچ گزاره‌ای دلالت نمی‌کند!

 ۱۲. کربلا یا آنتالیا؟ زحمات 200 ساله غرب‌گراها که امید داشتند جامعه ایرانی را از فرق سر تا ناخن پا غربی کنند و به او بقبولانند که فلسفه زندگی «خور و خواب و خشم و شهوت» است و آنتالیا مساوی یا برتر از کربلاست؛ جواب نداد.کسی که به ایرانی‌ها آلترناتیوی مثل آنتالیا را به جای کربلا پیشنهاد کند؛ باید هم از صدقه سر ساقی‌اش هر شب خواب سقوط نظام را ببیند.

۱۳. بدویت کهنه و مدرن در برابر ایران: غرب مشکلی با دیکتاتوری یا محدودیت آزادی‌های سیاسی و حتی اره‌کردن مخالفان رسانه‌ای ندارد. از سوموزا تا حسنی مبارک تا پینوشه تا بن‌سلمان کارنامه تاریک غرب، روشن است.جمهوری اسلامی اگر مثل عربستان سعودی؛ خبرنگاران را اره کند؛ انتخابات را تعطیل کند؛ در هیچ عرصه‌ای به مرزهای دانش نزدیک نشود؛ در یک روز ۸۲ مخالفش را با شمشیر گردن بزند؛ مشکلی با غرب پیدا نخواهد کرد و حتی تشویق هم خواهد شد به شرط آن که مطیع منافع غرب باشد. اما حاصل شکست غرب از خارج و غرب‌زده‌ها در داخل؛ می‌شود شورشی سیاسی با سودای کودتای تمدنی برای به تعویق انداختن یا کندکردن و تضعیف حرکت تمدنی انقلاب اسلامی.