ابراهیم حسنبیگی تنها نویسندهای است که روایتی داستانی از زندگی حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) ارائه کرده است
رفتم حرم، گفتم خودت بگو چه کنم
در گزارش خواندید که تنها کتاب داستانی درباره زندگی و زمانه حضرت عبدالعظیم (ع) را نویسنده نامآشنای ایرانی، ابراهیم حسنبیگی نوشته است؛ داستاننویسی که بارها بنا بر دغدغههای شخصیاش، مرتفعکننده خلأهایی در ادبیات ما بوده است. این بار نیز او بهعنوان تنها نماینده ادبیات داستانی ایران، تنها پرچم داستان را در ارتباط با این حضرت برافراشته است. حالا که با او تماس میگیرم و میگویم شما تنها نویسنده دراینباره هستید، میگوید: «متاسفانه!» ما بلافاصله میگوییم البته متاسفانه از این بابت که دیگران چرا تعداد بیشتری ننوشتهاند دیگر! نه اینکه متاسفانه چون شما نویسنده آن بودهاید... میخندد و چند روایت درباره آن کتاب یعنی «مروارید ری» و در پاسخ به یکی دو سال ما میگوید:
در آن سالها مدام به این میاندیشیدم که زندگی ائمه و قصههای قرآن را باید بهصورت داستان و شعر بنویسم برای نوجوانان. به حضرت عبدالعظیم فکر کردم؛ به اینکه اینقدر ارادت دارم به ایشان. حرم ایشان زیارتگاه اصلی من بود. وقتی همه به شمال تهران و امامزاده صالح (ع) میرفتند، من میرفتم جنوب تهران و حرم حضرت عبدالعظیم (ع). از خودم میپرسیدم ایشان واقعا کیست؟ چهکارها کرده است؟ بررسی کردم و دیدم جز کتابهای علمای دینی، کتاب دیگری که برای عموم قابلفهم باشد در این زمینه منتشرنشده است. با یکی از دوستان در میان گذاشتم و اطلاعاتی یافتم ازجمله اینکه حضرت چرا از مدینه گریختند و چرا در سامرا نماندند و به ایران تشریف آوردند. این روایت پشتصحنهای هم دارد که برای اولینبار برای شما تعریفش میکنم: خواستم داستان زندگی ایشان را بنویسم. نمیشد. شروع نمیشد درحالیکه شروع داستان برایم خیلی مهم بود. یک روز روزه گرفتم و رفتم به حرمشان. گفتم میخواهم درباره شما داستانی بنویسم. گفتم اگر دوست داری من این داستان را بنویسم، کمکم کن. 10دقیقه همینجا مینشینم، اگر آغاز داستان به ذهنم رسید، میفهمم اجازه دادهای و مینویسم در غیر این صورت برمیگردم. نه اینکه قهر کنم، نه! چندلحظه بعد جملهای آمد: «و اینکه مدینه در پس بود و سامرا در پیش.» شروع کردم به نوشتن.
دو صفحه آغازین را همانجا نوشتم و برگشتم خانه تمامش کردم. کتاب چندان مطلوب چاپ نشد. با تصویرهایی سیاهوسفید و صفحهآرایی نهچندان جالب. بعدها در دهه90 با صفحهآرایی بهتر منتشر شد که بازهم چنگی به دل نمیزد. خوب هم توزیع نشد. یکبار از کتابفروشیهای اطراف حرم حضرت عبدالعظیم پرسیدم آیا کتاب را دارند؟ هیچیک نداشتند.
در نگاه به زندگی ائمه اطهار(ع)، میبینیم زندگانی برخی پرفراز و فرود و زندگانی برخی دیگر با افت و خیز و ماجراهای کمتری همراه است. طبعا کار نویسنده برای نوشتن درباره دسته اول راحتتر است. ازاینروست که فیالمثل به زندگانی امامحسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) بیشتر پرداختهشده است. زندگانی حضرت عبدالعظیم(ع) نیز پر از وجوه دراماتیک لازم برای پرداختن در ادبیات داستانی و دیگر هنرهاست اما چرا کمکاری کردهایم؟ دقیقا به همان دلایل که در همه حوزههای فرهنگ و هنر سهلانگاری کردهایم. مگر درباره دفاع مقدس میتوانیم ادعا کنیم حجت را تمام کردهایم؟ درست است که به لحاظ کمی، بارها به حماسه دفاع پرداختهایم اما کیفیت پرداختها مطلقا متناسب با غنای دراماتیک خود آن هشت سال نیست.
من همیشه به این فکر میکنم که مگر ما متدین و باورمند به ارزشهایمان نیستیم؟ پس چرا نگران ارزشها نیستیم. اواخر سالهای دهه60 یا اوایل دهه70 بود که روزی حجتالاسلام قرائتی
به حوزه هنری آمد و برای ما سخنرانی کرد.
رو به من کرد و پرسید مگر شما نماز نمیخوانید؟
پس چرا داستانی یا شعری درباره نماز ننوشتهاید؟ من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و کتابی نوشتم به اسم «پس از نماز». کتاب به اسم مستعار مصطفی محمدی منتشر و پرفروش شد. بعدها هم در تلویزیون فیلمی بر اساس آن ساخته شد. گمان میکنم اینکه ما به این مقولات فکر میکنیم اما دربارهشان تولید نمیکنیم، از سر سهلانگاری است. بدمان نمیآید کارکنیم، اما مقولات دینی را
در روزمرگیهایمان فراموش
کردهایم.
در آن سالها مدام به این میاندیشیدم که زندگی ائمه و قصههای قرآن را باید بهصورت داستان و شعر بنویسم برای نوجوانان. به حضرت عبدالعظیم فکر کردم؛ به اینکه اینقدر ارادت دارم به ایشان. حرم ایشان زیارتگاه اصلی من بود. وقتی همه به شمال تهران و امامزاده صالح (ع) میرفتند، من میرفتم جنوب تهران و حرم حضرت عبدالعظیم (ع). از خودم میپرسیدم ایشان واقعا کیست؟ چهکارها کرده است؟ بررسی کردم و دیدم جز کتابهای علمای دینی، کتاب دیگری که برای عموم قابلفهم باشد در این زمینه منتشرنشده است. با یکی از دوستان در میان گذاشتم و اطلاعاتی یافتم ازجمله اینکه حضرت چرا از مدینه گریختند و چرا در سامرا نماندند و به ایران تشریف آوردند. این روایت پشتصحنهای هم دارد که برای اولینبار برای شما تعریفش میکنم: خواستم داستان زندگی ایشان را بنویسم. نمیشد. شروع نمیشد درحالیکه شروع داستان برایم خیلی مهم بود. یک روز روزه گرفتم و رفتم به حرمشان. گفتم میخواهم درباره شما داستانی بنویسم. گفتم اگر دوست داری من این داستان را بنویسم، کمکم کن. 10دقیقه همینجا مینشینم، اگر آغاز داستان به ذهنم رسید، میفهمم اجازه دادهای و مینویسم در غیر این صورت برمیگردم. نه اینکه قهر کنم، نه! چندلحظه بعد جملهای آمد: «و اینکه مدینه در پس بود و سامرا در پیش.» شروع کردم به نوشتن.
دو صفحه آغازین را همانجا نوشتم و برگشتم خانه تمامش کردم. کتاب چندان مطلوب چاپ نشد. با تصویرهایی سیاهوسفید و صفحهآرایی نهچندان جالب. بعدها در دهه90 با صفحهآرایی بهتر منتشر شد که بازهم چنگی به دل نمیزد. خوب هم توزیع نشد. یکبار از کتابفروشیهای اطراف حرم حضرت عبدالعظیم پرسیدم آیا کتاب را دارند؟ هیچیک نداشتند.
در نگاه به زندگی ائمه اطهار(ع)، میبینیم زندگانی برخی پرفراز و فرود و زندگانی برخی دیگر با افت و خیز و ماجراهای کمتری همراه است. طبعا کار نویسنده برای نوشتن درباره دسته اول راحتتر است. ازاینروست که فیالمثل به زندگانی امامحسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) بیشتر پرداختهشده است. زندگانی حضرت عبدالعظیم(ع) نیز پر از وجوه دراماتیک لازم برای پرداختن در ادبیات داستانی و دیگر هنرهاست اما چرا کمکاری کردهایم؟ دقیقا به همان دلایل که در همه حوزههای فرهنگ و هنر سهلانگاری کردهایم. مگر درباره دفاع مقدس میتوانیم ادعا کنیم حجت را تمام کردهایم؟ درست است که به لحاظ کمی، بارها به حماسه دفاع پرداختهایم اما کیفیت پرداختها مطلقا متناسب با غنای دراماتیک خود آن هشت سال نیست.
من همیشه به این فکر میکنم که مگر ما متدین و باورمند به ارزشهایمان نیستیم؟ پس چرا نگران ارزشها نیستیم. اواخر سالهای دهه60 یا اوایل دهه70 بود که روزی حجتالاسلام قرائتی
به حوزه هنری آمد و برای ما سخنرانی کرد.
رو به من کرد و پرسید مگر شما نماز نمیخوانید؟
پس چرا داستانی یا شعری درباره نماز ننوشتهاید؟ من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و کتابی نوشتم به اسم «پس از نماز». کتاب به اسم مستعار مصطفی محمدی منتشر و پرفروش شد. بعدها هم در تلویزیون فیلمی بر اساس آن ساخته شد. گمان میکنم اینکه ما به این مقولات فکر میکنیم اما دربارهشان تولید نمیکنیم، از سر سهلانگاری است. بدمان نمیآید کارکنیم، اما مقولات دینی را
در روزمرگیهایمان فراموش
کردهایم.