مامور مخفی حاکم بزرگ در تاکسی

بعضی وقت‌ها یک نوع لباس خاص باعث می‌شود قدرت‌ پنهان شما چندبرابر شود

مامور مخفی حاکم بزرگ در تاکسی

زهره ترابی روزنامه‌نگار و با حفظ سمت مأمور مخصوص حاکم بزرگ

من بهترین مسافر تاکسی‌های این شهرم. همیشه موافق نظر راننده‌ها و تاییدکننده حرف‌شان. گاهی حتی بحث‌‌ها را ادامه می‌دهم و اطلاعات‌شان را به‌روز می‌کنم. البته در تاکسی‌های خلوت. وقتی تاکسی شلوغ می‌شود همیشه یکی هست که پی حرف‌ را بگیرد. مثل آن عصر تابستانی چهار پنج سال پیش که من و 3 نفر دیگر درمانده از گرما سوار اولین ماشین شخصی که ترمز کرد شدیم. از همان اولش راننده کلی حرف سیاسی زد و مسافرها هم تایید کردند و ادامه دادند. مسیر طولانی بود و مستمع‌ صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورده بود و راه‌های برون‌رفت از مشکلات جاری در موقعیت حساس کنونی یکی پس از دیگری ارائه می‌شد. من سرم را چسبانده بودم به شیشه و بیرون را نگاه می‌کردم که راننده یکهو وسط حرف‌هایش گفت: «حالا درسته این خانوم پلیسه ولی برا من مهم نیست. من از هیچکی نمی‌ترسم. حرفمو می‌زنم. هرچی می‌خواد بشه، بشه.» یک لحظه فکر کردم کی را می‌گوید؟ آن آقایی که جلو نشسته و آن پیرمردی که عقب به آن یکی در تکیه داده که طبعا خانوم پلیس نیستند. این دختری که وسط نشسته و لباس مهمانی روشن و براق پوشیده هم بعید است پلیس باشد. می‌ماند من که روسری سبز پوشیده بودم و خیلی کلاسیک و ساده گره زده بودم. تاکسی ساکت بود و چند ثانیه گذشت تا بتوانم فکر کنم عکس‌العمل مناسب چیست و چه‌جوری باید بهشان بفهمانم آن پلیس‌ها مقنعه‌ می‌پوشند نه روسری‌ و اصلا این سبز که من به‌خاطر پیدا کردنش 10تا مغازه را زیر پا گذاشتم، کجا و آن سبز کجا. بعد نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم با خنده بگویم اشتباه کرده و آن قسمت فرندز را تعریف کنم که فیبی از روی زمین یک نشان پلیس پیدا کرده بود. دوبه‌شک بودم که اصلا فیبی ‌بوفی را می‌شناسد و این شوخی ممکن است بی‌ربط و بی‌مزه باشد و این وسط بیشتر ضایع شوم. درنهایت هم تصمیم گرفتم جوری رفتار کنم که انگار حواسم خیلی پرت است و حرفش را نشنیده‌ام. راننده که دید ساکت ماندم، فکر کرد مچم را خوب گرفته. یک مدال شجاعت نامرئی به سینه‌اش چسباند و با اعتمادبه‌نفس بیشتری حرف‌هایش را ادامه داد و در ادامه از عملکرد نیروی انتظامی هم انتقاد کرد. یک ربع بعد اسکناس‌های مچاله را گذاشتم کف دست راننده و آمدم خانه. روسری عزیزم را تا کردم و برای همیشه گذاشتم توی کمد. چون نقش پلیس کمی برای من سنگین بود و راستش من همان نقش مسافرتاکسی تاییدکننده حرف‌ها را بیشتر دوست داشتم.