چرا بوشهری‌ها از عبدی‌پور شکایت نمی‌کنند؟

برای فیلم میجر یکی از برگزیده‌های جشنواره جهانی فیلم فجر

چرا بوشهری‌ها از عبدی‌پور شکایت نمی‌کنند؟

چه شعر، چه ترانه، چه موسیقی و چه هر اثر هنری دیگری که مصرف کننده یا به عبارتی لذت برنده آنم اگر حاصل ذوق و طبع دوستانم باشد بیشتر کیفور می‌شوم و لذت می‌برم و وقت نوشیدن مصرع‌ها و چشیدن نت‌ها پلک‌هایم را می‌بندم و خدا را شکر می‌کنم که این تولیدکننده دوست من است و این‌گونه که محتوا می‌آفریند حتما روی روح من هم از این حال‌های خوب و حس‌های عمیق به یادگار گذاشته است.  احسان عبدی‌پور یا همان احسانوی خودمانی‌تر هم یکی از آنهاست. یکی از آنها که سر سفره‌اش نشسته‌ام، هم سر سفره چاشت و شومش و هم سفره کلمه‌ها و قصه‌ها و روایت‌هایش. احسان یک آدم ذاتا قصه‌گوست. نبض و انرژی کلمات را بلد است و از همه مهم‌تر تجربه زیستی حیرت‌آوری دارد، زیستن در جغرافیای بوشهر که زادبوم احسانوست و بلدبودن آدم‌های یونیک آن سرزمین، احسان را به خروجی‌ای رسانده که در پادکست‌ها و قصه‌ها و فیلم‌هایش متبلورند و لمس‌شان می‌کنیم. تنهای تنهای تنها. تیک‌آف و پاپ و این آخری میجر فیلم‌های احسانند که به پنجره پلک ما راه پیدا کرده‌اند و توانسته‌ایم لحظاتی از دنیای خودمان قیچی شویم و برویم بنشینیم توی قاب دوربین احسانو و بشویم بخشی از فیلم.
میجر هم مثل همه فیلم‌های عبدی‌پور، قصه آدم‌های معمولی است. آدم‌هایی که از فرط معمولی بودن حیرت‌آور می‌شوند. آدم‌هایی که هیچ‌کدامشان نه در رسانه، نه در صداوسیما و نه در فضای مجازی نقش و جایگاهی ندارند.  احسان اتفاقا مناسبات پایتخت‌نشینی را بلد است. می‌تواند یک کست جمع و جور درست کند برود توی بلوارهای شهرک غرب یا ویلاهای لواسان یا پنت‌هاوس‌های سعادت‌آباد، دوماهه یک قصه بسازد و بنشیند و پا روی پا بیندازد و به دینگ‌دینگ پیامک‌های واریز گوش بسپارد. احسان، قواعد بازی را بلد است، ولی انگار عاشق رنج و سختی است. کیف می‌کند که یک کار با همه جزئیات سختش انجام شود.
میجر مثل بقیه فیلم‌های عبدی‌پور فیلم سختی است. سخت از آن باب که ساختنش در گرمای طاقت‌فرسای بوشهر در لوکیشن‌های متعدد با محدودیت‌های مختص آن منطقه کار هرکسی نیست.
فرض کنید یک قصه داریم که در قصه ما قرار است مردی دختری را بدزدد و از خانواده او بخواهد چند میلیارد پول بدهند و بعد او را آزاد کند. در فیلم‌ها یا سریال‌های ما اگر کارگردانی بخواهد مثلا بومی‌گرایی کند و قصه را ببرد جایی بیرون از تهران، نهایتا تن یک بازیگر دماغ عمل کرده زن، لباس بلوچی می‌کند یک نقاب می‌اندازد روی صورتش، پلان‌های مکش مرگ من می‌گیرد یا تن گروگانگیر قصه یک لباس کردی می‌کند و یک لهجه می‌پاشد توی دیالوگ‌ها و به خیال خودش فیلم نگاه ملی ساخته یا به بومی‌سازی روی آورده است. اما به عقیده نگارنده، بومی‌سازی یک لباس عوض کردن، لهجه گرداندن و لوکیشن عوض کردن نیست. بومی‌سازی یعنی مناسبات جغرافیایی عرفی منطقه‌ای و مهندسی رابطه آدم‌ها با هم را هم بدانی و به آنها احترام بگذاری و این خرده‌فرهنگ‌های کوچولو را لابه‌لای قصه‌ات یواش‌یواش خرج کنی و مخاطب از لذت کشف لذت ببرد، همین است که هر سریال منطقه‌ای و قومیتی که در مملکت ما ساخته شده بالاخره اعتراضکی بلند شده یا کمتر یا بیشتر. عبدی‌پور بوشهر را نشان نمی‌دهد. بوشهری‌ها را هم روایت نمی‌کند. او قصه تنهایی آدم‌ها و حسرت‌هایشان را می‌نویسد و می‌سازد با توجه به جایی که زندگی می‌کنند. بوشهر و آدم‌هایش در نگاه عبدی‌پور گل و بلبل نیستند و بهشت نیست. یک واقعیت گرامی و محترم است. اصالتی که بعد از دیدن فیلم‌هایش متوجه می‌شوی چرا بوشهری‌ها از عبدی‌پور
شکایت نمی‌کنند.