یکی از شهروندان معترض طی یادداشتی مخالفت خود را با حملونقل ریلی اعلام کرد
چرخ کبود
نباید پلکهایم را روی هم میگذاشتم. اگر خواب توی چشمم میرفت، کابوس شروع میشد. کابوسی که آدم پولدارها اصولا درکی نسبت به آن ندارند. البته آدم پولدارها کلا کابوس ندارند، یعنی من فکر میکنم اصلا درک خاصی از کابوس ندارند.
بله، اگر خوابم میبرد باید بهزودی باز چشمم را به جهان میگشودم و بالاخره با آن چمدانهای فیلافکن مصاف میکردم. چمدانهایی که همسرجان، تا فیها خالدونشان را از کیلوکیلو لباس بهاره، تابستانه، پاییزه، زمستانه، بچگانه و بهخصوص زنانه پر کرده است.
بیاییم با هم قبول کنیم اگر آوردن سه دست رختخواب برای سفری یک هفتهای با ارفاق منطقی باشد، به همراه داشتن چرخ خیاطی، آن هم از مدل شیرخورشیدی طاغوتیاش که به تنهایی قدر یک قطار وزن دارد، کمی غیرمنطقی به نظر میرسد. بهخصوص وقتی خانم خانه تمام این فجایع را با استدلال اینکه قطار، محدودیت حمل بار ندارد توجیه میکند و گویا بیخبر است که اینجانب به عنوان مرد خانواده برخلاف قطار محدودیت حمل بار دارم به خدا. تازه گیریم آن بلایا را هم تا دم در قطار ببریم، با این حال آیا شما فکر میکنید این مصیبت تا همینجا به پایان میرسد. هرگز!
در قطار چیزی داریم به نام کوپه. یک قوطی کبریت که قرار است در آن تعدادی از انسانهای دهک متوسط جامعه تا ساعاتی طولانی دور هم جمع شوند و یکدیگر را تحمل کنند. توجه کنید کوپه یک پنجره دارد برای باز نشدن و یک در دارد برای بسته نماندن.
کوپههای ما آدمهای معمولی، شش تختخوابه است. تختخواب که البته چه عرض کنم، میشود رویشان مانور تمرینی شب اول قبر را اجرا کرد. باشد، قبول که شما آدم خیلی صبوری هستید و از رایحه پای همسفران گذشت میکنید و خروپف مسافر کناری را لالایی میپندارید و حتی آژیر گریه کودک خردسال را هم ندید میگیرید، اما شما به من بگویید چگونه میخواهید با دلهره خراب شدن تخت بالایی روی سر و صورتتان کنار بیایید؟! استرس به این تختها گره خورده است.
لابد میگویید روی بالاترین تخت میخوابید، قبول، ایرادی ندارد. با اضطراب شدید سقوط خود روی سر و صورت یک انسان دیگر چه میکنید؟! تازه فاصله اندک صورتتان با سقف کوپه هم مصیبت دیگری است که فقط میتوانید در مستطیل قبر تجربهاش کنید، آن هم درست وقتی سنگ لحد را میگذارند یک سانتی صورتتان. پس بنابراین حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
تازه از همه اینها گذشته، بیچاره تخت وسطیها. جمیع اضطرابهای تخت پایینیها و تخت بالاییها دچارشان میشود. اصلا میدانید چیست؟ کلا وسط بودن همیشه دردسر است. از من میشنوید یا رومی رومی باشید یا زنگی زنگی. وسط بودن، انسان را وسطی میکند و وسط که باشی هی باید جاخالی بدهی و آخرش هم توپ بخوری.
اصلا همه اینها به کنار، فرض کنید آن همه بار را در قطار جاسازی کردیم و به لطف خدا، هم کوپهایهایمان هم دزد، قاچاقچی، آدمخوار، جانی و قاتل از کار درنیامدند. پرسش اینجاست اگر بچه دستشوییاش بگیرد چه؟ البته حرف استفهامی «اگر» اصلا اینجا بیمعنی است، زیرا روشن است که بچه دستشوییاش میگیرد و خواهینخواهی پدر خانواده را با این معضل بزرگ روبهرو خواهد کرد. سرویس بهداشتی آن قطارهایی که به جیب ما میخورد برخلاف اسمش به هیچوجه بهداشتی نیست، زیرا علاوه بر کارهای عادی که یک انسان سلیمالنفس در دستشویی میکند، بعضیها هستند که از کل محیط دستشویی به عنوان جاسیگاری بهره میگیرند. البته جاسیگاری عرض میکنم و جاسیگاری میشنوید. یک چیزی است توی مایههای «جای هرچیزی که دود میکند» و نه فقط سیگار؛ از پشگل ماچلاق بگیر تا آنچه به آن موادمخدر گفته میشود.
لذا خیلی خوشحال نباشید. به هر حال شما مجبور خواهید شد دست بچه را بگیرید و وارد شوید. آنجا اولین مشکل این است که هیچ عنصر ثابتی جز یک چاه وجود ندارد، به شکلی که همه چیز روی همه چیز لیز میخورد. بچه روی دستان شما، شما روی سطح فلزی، سطح فلزی روی کف قطار، کف قطار روی ریل، ریل روی پوسته زمین، پوسته زمین روی گوشته زمین، گوشته زمین روی هسته زمین و هسته زمین هم روی خودش. خب حالا در چنین حالتی شما فقط باید قهرمان بندبازی باشید تا بتوانید بچه را سرپا بگیرید تا بتواند درست نشانهگیری کند و در آن موقعیت حساس مزاجش را استجابت کند. خیلی خب! اصلا به اصرار شما هم که شده آن معضل بند قبل را هم ندیده میگیریم، ولی شما میدانید اصلا آدمیزاد سوار قطار میشود که دیر برسد؟ در واقع «دیر رسیدن» و «امن رسیدن» دو ویژگی کلیشهای قطارها هستند که همیشه از کودکی در کلهمان فرو کردهاند.
اول اجازه دهید زیرآب این امن رسیدن را بزنم. اصلا چه کسی این را گفته؟ لابد همان دانشمندانی گفتهاند که ادمین کانال پروفسور سمیعی هستند. از شما میپرسم، اگر یک از خدا بیخبری، یکی از ریلها را از مسیر دزدیده باشد، چه؟ اگر ساعت حرکت دو قطار با هم تداخل کند و به هم برخورد کنند، چه؟ اگر یک هواپیما که همیشه در کتابهای درسی امنیتش زیر سوال بوده بیاید و شپلق بخورد وسط کوپه ما چه؟ اصلا اگر کبوتری روی شیشه واگن راننده کار زشت کند و راننده جلویش را نبیند و بعد یک اتفاق تلخ رخ بدهد، چه؟ اصلا کدام یکی از شما تا به حال با آن چکش اضطراری، کوبیدهاید توی شیشههای قطار؟ اصلا بلدید این کار را؟ واقعا شیشه را میشکند؟! کسی نمیداند. پس بیخودی لاف امن بودن قطار را نزنید. امنیتش زیر سوال است. خب برویم سراغ دیر رسیدن که خودش یک عیب بزرگ است. لازم نیست من زیرآبش را بزنم. اگر من زیرآبش را بزنم میشود یک مزیت، چون منفی در منفی، مثبت میشود، یعنی اگر زیرآب دیر رسیدن را بزنیم نتیجه میشود زود رسیدن. پس من این کار را نمیکنم، شما هم به آن فکر نکنید، فقط بپذیرید. همین دیر رسیدن باعث میشود مسیر طولانیتر باشد و قطار به هر دلیلی هزار و یک جا توقف کند. میدانید طعم جا ماندن از قطار با یک بچه در بغل و یک زن در کنار چه مزهای است؟ آن هم احتمالا بغل یک دستشویی شلوغ بین راهی حدفاصل ایستگاه نقاب تا نیشابور!
بله، اگر خوابم میبرد باید بهزودی باز چشمم را به جهان میگشودم و بالاخره با آن چمدانهای فیلافکن مصاف میکردم. چمدانهایی که همسرجان، تا فیها خالدونشان را از کیلوکیلو لباس بهاره، تابستانه، پاییزه، زمستانه، بچگانه و بهخصوص زنانه پر کرده است.
بیاییم با هم قبول کنیم اگر آوردن سه دست رختخواب برای سفری یک هفتهای با ارفاق منطقی باشد، به همراه داشتن چرخ خیاطی، آن هم از مدل شیرخورشیدی طاغوتیاش که به تنهایی قدر یک قطار وزن دارد، کمی غیرمنطقی به نظر میرسد. بهخصوص وقتی خانم خانه تمام این فجایع را با استدلال اینکه قطار، محدودیت حمل بار ندارد توجیه میکند و گویا بیخبر است که اینجانب به عنوان مرد خانواده برخلاف قطار محدودیت حمل بار دارم به خدا. تازه گیریم آن بلایا را هم تا دم در قطار ببریم، با این حال آیا شما فکر میکنید این مصیبت تا همینجا به پایان میرسد. هرگز!
در قطار چیزی داریم به نام کوپه. یک قوطی کبریت که قرار است در آن تعدادی از انسانهای دهک متوسط جامعه تا ساعاتی طولانی دور هم جمع شوند و یکدیگر را تحمل کنند. توجه کنید کوپه یک پنجره دارد برای باز نشدن و یک در دارد برای بسته نماندن.
کوپههای ما آدمهای معمولی، شش تختخوابه است. تختخواب که البته چه عرض کنم، میشود رویشان مانور تمرینی شب اول قبر را اجرا کرد. باشد، قبول که شما آدم خیلی صبوری هستید و از رایحه پای همسفران گذشت میکنید و خروپف مسافر کناری را لالایی میپندارید و حتی آژیر گریه کودک خردسال را هم ندید میگیرید، اما شما به من بگویید چگونه میخواهید با دلهره خراب شدن تخت بالایی روی سر و صورتتان کنار بیایید؟! استرس به این تختها گره خورده است.
لابد میگویید روی بالاترین تخت میخوابید، قبول، ایرادی ندارد. با اضطراب شدید سقوط خود روی سر و صورت یک انسان دیگر چه میکنید؟! تازه فاصله اندک صورتتان با سقف کوپه هم مصیبت دیگری است که فقط میتوانید در مستطیل قبر تجربهاش کنید، آن هم درست وقتی سنگ لحد را میگذارند یک سانتی صورتتان. پس بنابراین حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
تازه از همه اینها گذشته، بیچاره تخت وسطیها. جمیع اضطرابهای تخت پایینیها و تخت بالاییها دچارشان میشود. اصلا میدانید چیست؟ کلا وسط بودن همیشه دردسر است. از من میشنوید یا رومی رومی باشید یا زنگی زنگی. وسط بودن، انسان را وسطی میکند و وسط که باشی هی باید جاخالی بدهی و آخرش هم توپ بخوری.
اصلا همه اینها به کنار، فرض کنید آن همه بار را در قطار جاسازی کردیم و به لطف خدا، هم کوپهایهایمان هم دزد، قاچاقچی، آدمخوار، جانی و قاتل از کار درنیامدند. پرسش اینجاست اگر بچه دستشوییاش بگیرد چه؟ البته حرف استفهامی «اگر» اصلا اینجا بیمعنی است، زیرا روشن است که بچه دستشوییاش میگیرد و خواهینخواهی پدر خانواده را با این معضل بزرگ روبهرو خواهد کرد. سرویس بهداشتی آن قطارهایی که به جیب ما میخورد برخلاف اسمش به هیچوجه بهداشتی نیست، زیرا علاوه بر کارهای عادی که یک انسان سلیمالنفس در دستشویی میکند، بعضیها هستند که از کل محیط دستشویی به عنوان جاسیگاری بهره میگیرند. البته جاسیگاری عرض میکنم و جاسیگاری میشنوید. یک چیزی است توی مایههای «جای هرچیزی که دود میکند» و نه فقط سیگار؛ از پشگل ماچلاق بگیر تا آنچه به آن موادمخدر گفته میشود.
لذا خیلی خوشحال نباشید. به هر حال شما مجبور خواهید شد دست بچه را بگیرید و وارد شوید. آنجا اولین مشکل این است که هیچ عنصر ثابتی جز یک چاه وجود ندارد، به شکلی که همه چیز روی همه چیز لیز میخورد. بچه روی دستان شما، شما روی سطح فلزی، سطح فلزی روی کف قطار، کف قطار روی ریل، ریل روی پوسته زمین، پوسته زمین روی گوشته زمین، گوشته زمین روی هسته زمین و هسته زمین هم روی خودش. خب حالا در چنین حالتی شما فقط باید قهرمان بندبازی باشید تا بتوانید بچه را سرپا بگیرید تا بتواند درست نشانهگیری کند و در آن موقعیت حساس مزاجش را استجابت کند. خیلی خب! اصلا به اصرار شما هم که شده آن معضل بند قبل را هم ندیده میگیریم، ولی شما میدانید اصلا آدمیزاد سوار قطار میشود که دیر برسد؟ در واقع «دیر رسیدن» و «امن رسیدن» دو ویژگی کلیشهای قطارها هستند که همیشه از کودکی در کلهمان فرو کردهاند.
اول اجازه دهید زیرآب این امن رسیدن را بزنم. اصلا چه کسی این را گفته؟ لابد همان دانشمندانی گفتهاند که ادمین کانال پروفسور سمیعی هستند. از شما میپرسم، اگر یک از خدا بیخبری، یکی از ریلها را از مسیر دزدیده باشد، چه؟ اگر ساعت حرکت دو قطار با هم تداخل کند و به هم برخورد کنند، چه؟ اگر یک هواپیما که همیشه در کتابهای درسی امنیتش زیر سوال بوده بیاید و شپلق بخورد وسط کوپه ما چه؟ اصلا اگر کبوتری روی شیشه واگن راننده کار زشت کند و راننده جلویش را نبیند و بعد یک اتفاق تلخ رخ بدهد، چه؟ اصلا کدام یکی از شما تا به حال با آن چکش اضطراری، کوبیدهاید توی شیشههای قطار؟ اصلا بلدید این کار را؟ واقعا شیشه را میشکند؟! کسی نمیداند. پس بیخودی لاف امن بودن قطار را نزنید. امنیتش زیر سوال است. خب برویم سراغ دیر رسیدن که خودش یک عیب بزرگ است. لازم نیست من زیرآبش را بزنم. اگر من زیرآبش را بزنم میشود یک مزیت، چون منفی در منفی، مثبت میشود، یعنی اگر زیرآب دیر رسیدن را بزنیم نتیجه میشود زود رسیدن. پس من این کار را نمیکنم، شما هم به آن فکر نکنید، فقط بپذیرید. همین دیر رسیدن باعث میشود مسیر طولانیتر باشد و قطار به هر دلیلی هزار و یک جا توقف کند. میدانید طعم جا ماندن از قطار با یک بچه در بغل و یک زن در کنار چه مزهای است؟ آن هم احتمالا بغل یک دستشویی شلوغ بین راهی حدفاصل ایستگاه نقاب تا نیشابور!
تیتر خبرها