با دست و دلی باز برایشان گریستیم

در یادکرد دهمین سالمرگ رضا بروسان و الهام اسلامی

با دست و دلی باز برایشان گریستیم



 سال‌های دهه 70 بود، در نشست‌های پرشور شعر حوزه هنری و اداره ارشاد مشهد، غلغله شعر خوب و شاعران باتجربه و جوانی بود که هرکدام در شعر راهی انتخاب کرده بودند و در این مسیر، خوب و استوار پیش می‌رفتند. یکی از آنها، جوانی پر‌شر و شور بود، فرزند شهید و شاعری که آن زمان شعر کلاسیک می‌گفت. غلامرضا بروسان که گاه در نشست‌های شعر، از کوره هم درمی‌رفت و شعر خیلی‌ها را قبول نداشت.
بعدها بروسان از مشهد به تهران آمد و با پسرش در پایتخت مشغول به کار شد. کتاب تازه‌ای منتشر کرد به نام «بسته‌ای سیگار در تبعید». در این مجموعه، راهش را از شعر کلاسیک عوض کرد و نشان داد چه استعدادی در شعر سپید دارد. دورادور از او خبر داشتم تا این‌که بعدها شنیدم با شاعر جوانی به نام الهام اسلامی ازدواج کرده است. وقتی کتابش در نخستین دوره جایزه شعر خبرنگاران برگزیده شد، نامش در محافل ادبی پایتخت و کشور هم مطرح شد. رضا بروسان، آرام‌تر و عمیق‌تر شده بود؛ هم خودش و هم شعرش. بعدها چندباری دیدمش. مشخص بود که مسیرش را در شعر پیدا کرده است. شعرش هر روز بهتر و بهتر می‌شد. زبانی استوار را که اصالت فخامتی خراسانی داشت با جریان ساده‌نویسی روزگار به‌خوبی تلفیق کرده بود و تخیل بیقرار و تپنده‌اش به شعرش کمک می‌کرد که هر روز بیشتر اوج بگیرد. شعر الهام اسلامی هم در کنار همسرش، مسیری شگفت‌آور رو به پیشرفت را طی می‌کرد. کتاب «دنیا چشم از ما برنمی‌دارد» او وقتی منتشر شد، در دو جایزه مهم ادبی یعنی جایزه شعر زنان (خورشید) و جایزه کتاب سال شعر جوان نامزد شد.
شعر هر دوی آنان از احساسی عمیق و تخیلی قوی سرشار بود و استقبال جامعه ادبی از شعرهایشان نشان می‌داد که دوستداران شعر خوب و جاندار، گم شده خود را پیدا کرده‌اند و به آینده شعری این دو شاعر امید بسیاری بسته‌اند؛ تا این‌که آن روز تلخ در نیمه آذر 1390 پیش آمد. درست به خاطر دارم که آن روز با روز تاسوعای حسینی همراه شده بود. ظهرگاه یکی از دوستان شاعر مشهدی پیام داد که گویا برای رضا حادثه‌ای روی داده است. با علیرضا بهرامی دوست شاعر و روزنامه‌نگارم در خبرگزاری ایسنا تماس گرفتم و قرار شد که او اطلاعات بیشتری از طریق خبرنگاران ایسنا به‌دست بیاورد و البته تماس دوباره او و تأیید خبر زیاد طول نکشید. آن روز شعر ایران به‌راستی از ته دل گریست. بسیاری به آینده شعری رضا بروسان و الهام اسلامی امید بسته بودند اما حادثه تصادف رانندگی باعث مرگ آن دو شاعر جوان و فرزند خردسال‌شان شد. امروز 10 سال از مرگ تلخ آن‌دو می‌گذرد اما حضور شعرشان در ادبیات و در میان مخاطبان شعر، زنده و محسوس است و همین نشان‌دهنده این است که ذات شعر‌، جاودانه و بی‌مرگ است حتی اگر شاعرش خیلی زود بمیرد و همگان با دست و دلی باز برایش گریه کنند.
اگر مُردم،
برایم با دست و دلی باز گریه کنید
داروهای شفابخش را بیاورید،
بچینید روی رف آن طرف اتاق،
خواهرانم با صدای بلند در عصر گریه کنند
و همسرم صورتم را از باد برگرداند،
و به سمتی ببرد که دلم را برد.
اگر مُردم
بر‌می‌گردم و ترا چون رودخانه‌ای از نمک می‌نوشم.
غلامرضا   بروسان

 گاهی می‌خندم
گاهی گریه می‌کنم
گریه اما بیشتر اتفاق می‌افتد
به هر حال آدم
یکی از لباس‌هایش را بیشتر دوست دارد.
 الهام  اسلامی