مرد مسافر و راننده بیتحلیل
امید مهدینژاد طنزنویس
مردی که تاکسی اینترنتی گرفته بود، پس از رسیدن خودرو، روی صندلی عقب نشست و با مهربانی به راننده سلام کرد. راننده پاسخ سلام او را داد و مختصات مقصد را با او چک کرد و به راه افتاد. دقایقی بعد مرد مسافر احساس کرد راننده از چیزی ناراحت و دلخور است، چراکه برخلاف قاطبه رانندگان دربستی و آژانس و تاکسیهای اینترنتی که از بدو جلوس مسافر به تحلیل اوضاع سیاسی منطقه و اوضاع اجتماعی کشور و ارائه راهکارهایی برای برونشد از بحرانهای کنونی داخلی و خارجی میپردازند، در سکوت کامل مشغول رانندگی بود. مرد مسافر که حوصلهاش سر رفته بود، نخست تصمیم گرفت سر صحبت را با وی باز کند اما با خود گفت شاید وی ناراحتی یا مشکلی دارد که فکرش را به خود مشغول کرده، پس بهتر است رشته افکار وی را پاره نکنم و صبر کنم تا خودش مباحث تحلیل را آغاز کند اما هرچه صبر کرد راننده سکوت را نشکست.
مرد مسافر که حالا دیگر نگران حال راننده شده بود، آهسته روی شانه راننده زد و با لحنی ملایم گفت: داداش خوبی؟ در این لحظه راننده فرمان خودرو را رها کرد و جیغ بلندی زد اما بلافاصله کنترل خود را بهدست آورد و خودرو را در حالی که نزدیک بود با اتوبوسی تصادف کند، کنترل کرد و از کنار جدول عبور و در چند سانتیمتری ویترین بزرگ یک مغازه متوقف نمود. پس از چند ثانیه سکوت، راننده رو به مرد مسافر کرد و گفت: چکار میکنی برادر من؟ مرد مسافر که از این اتفاق بهتزده بود گفت: ببخشید، فکر نمیکردم با یه صداکردن کوچولو اینطور بترسی.
راننده که آرامتر شده بود، گفت: تقصیر شما نیست. من بیستوپنج سال راننده ماشین حمل جنازه بودم و تازه بازنشسته شدهام. روز اول است که کار میکنم.
بلافاصله به بیان خاطراتش از بیستوپنج سال جنازهکشی پرداخت... مرد مسافر نیز که هم متوجه علت سکوت و هم متوجه علت ترسیدن راننده شده بود، بابت قضاوت زودهنگامش از خود شرمنده شد و تا پایان سفر همچون جنازهای آرام، خاموش ماند و گوش جان به خاطرات راننده سپرد.
مرد مسافر که حالا دیگر نگران حال راننده شده بود، آهسته روی شانه راننده زد و با لحنی ملایم گفت: داداش خوبی؟ در این لحظه راننده فرمان خودرو را رها کرد و جیغ بلندی زد اما بلافاصله کنترل خود را بهدست آورد و خودرو را در حالی که نزدیک بود با اتوبوسی تصادف کند، کنترل کرد و از کنار جدول عبور و در چند سانتیمتری ویترین بزرگ یک مغازه متوقف نمود. پس از چند ثانیه سکوت، راننده رو به مرد مسافر کرد و گفت: چکار میکنی برادر من؟ مرد مسافر که از این اتفاق بهتزده بود گفت: ببخشید، فکر نمیکردم با یه صداکردن کوچولو اینطور بترسی.
راننده که آرامتر شده بود، گفت: تقصیر شما نیست. من بیستوپنج سال راننده ماشین حمل جنازه بودم و تازه بازنشسته شدهام. روز اول است که کار میکنم.
بلافاصله به بیان خاطراتش از بیستوپنج سال جنازهکشی پرداخت... مرد مسافر نیز که هم متوجه علت سکوت و هم متوجه علت ترسیدن راننده شده بود، بابت قضاوت زودهنگامش از خود شرمنده شد و تا پایان سفر همچون جنازهای آرام، خاموش ماند و گوش جان به خاطرات راننده سپرد.