بازخوانی گفتوگوی 19سال پیش جامجم با خسرو شکیبایی
هنوز در پاشویه اقیانوس بازیگری غرقم
در بازیهای شما، کارگردانی چه نقشی دارد؟
به همان اندازه که خود نقش در من جان دارد کارگردان هم با من و در من حضور دارد.
این سوال را به این دلیل پرسیدم که بدانم چگونه به آن آداب و رسوم و سنن نزدیک میشوید و اساسا آنچه شما از نقش و فضا برداشت کردهاید با آنچه که کارگردان در ذهن دارد، چقدر فاصله دارد؟
همیشه فاصلهای هست، به قول سهراب «دچار باید بود» ما هم با تجویز جناب سپهری دچار میشویم که فاصله کم شود.
این فاصله را چگونه پر میکنید؟
همیشه معتقد بودم این کارگردان است که دقیقا بر جزئیات اشراف دارد و یکی شدن بازیگر با نقش را میفهمد و بازیگر را به سمت نقش سوق میدهد و پس از این مرحله، بازیگر است و چشمه زلال نقش.
حالا اگر باز هم فاصلهای باقی مانده بود، چه میکنید؟
به هر حال کارگردان را به عنوان دانای کل و کسی که بیناتراست، قبول دارم. درست است که کارگردان نقش را در ذهن خود میسازد؛ ولی این بازیگر که نقش خود را در نقشمیدمد،اما این کارگردان است که میگوید چگونه نفس بکش،چگونه راه برو ، چگونه حرف بزن.
او همه اینها را میگوید؛ ولی این بازیگر است که درون خود را میکاود و آنچه را میبیند بازی میکند و تجلی اندیشه کارگردان میشود، به هر حال همیشه در پی بدهبستان با کارگردان و طبیعت اطراف خود بودهام.
آیا پیش آمده که در فیلم یا سریالی این بدهبستان میان شما و کارگردان وجود نداشته باشد؟
بله.
و لابد از آن همکاری تأسف خوردهاید؟
بله،این مساله به اصل اعتماد و شناخت بازیگر و کارگردان از یکدیگر مربوط میشود. احمدجو از آن آدمهایی است که واقعا به من اطمینان داشت و گاهی اوقات مرا به حال خودم میگذاشت و در بیشتر موارد هر دو راضی بودیم.
آیا حضور طولانیمدت سرصحنه سریالهای تلویزیونی باعث نمیشود که فرصت حضور در فیلمهای سینمایی را از دست بدهید؟
همیشه هر زمانی که کاری انجام میدهم از پذیرفتن کار دیگر پرهیز دارم. چه در سینما و چه در تلویزیون.
آیا تا به حال دچار وسوسه کارگردانی شدهاید؟
هر وسوسهای باید از درون بجوشد. من از شما و دیگران بیشتر میدانم که چقدر میدانم و چقدر توانایی و دانایی دارم. دنبال نام و نشان هم نبودهام. اصلا بازیگری و کارگردانی 2قطب جدا از هم هستند. به هم مربوط هستند؛ اما 2نقطه جدا و بهقولی از بزرگی آفتاب امید و اقبال هم در یک زمان واحد بر هر 2قطب نمیتابد. هنوز من در پاشویه اقیانوس بازیگری غرقم و از خیلی از رموز آن ناآگاهم. بگذارید همین بار سنگین بازیگری را به مقصد برسانم. همین ما را بس. به قول حافظ «مرد این بار گران نیست دل مسکینم.»
فکر میکنید چرا عدهای از بازیگران سراغ کارگردانی میروند.
من عرض کردم 2قطب جدا، اما منکر انجامش نیستم. در تمام دنیا بسیار پیش آمده که بازیگری، کارگردان کار خودش هم بوده است. از ابتدای تولد سینما،از چاپلین گرفته تا وودی آلن؛ به هر حال هنرمندانی بودهاند که هر 2عرصه را مدیریت کردهاند.
پس چرا شما وارد این عرصه نمیشوید؟
در گذشته یک پزشک عمومی، همه مسائل را در مورد روح و جسم انسان تشخیص میداد؛ اما به دلیل اهمیت مساله طبابت و تشخیص، پزشکان امروز سراغ تخصص رفتهاند و این کار درستتر است؛ اما هنرمندانی که همه موارد را میدانند و اساسا بلد هستند و علم و دانش و تکنیک و حوصله بسیاری از جنبههای بازیگری و کارگردانی را در خود سراغ دارند، چرا که نه؟ میتوانند وارد همه این عرصهها هم بشوند.
آیا شما با این نظر موافقید که تقویت تلویزیون و ساختسریالهای متنوع به تضعیف سینما منجر میشود؟
نه، موافق نیستم.
و دلیلتان برای مخالفت؟
مگر هدف این نیست که با نشان دادن بهترین ةا، انسانی برتر را نمایش دهیم؟ من همیشه به یکی شدن دلها و دستها میاندیشم. حالا دیگر چه فرقی میکند که تلویزیون باشد سینما؟ تئاتر باشد یا رادیو؟ مهم اندیشههای ناب انسانی است که در پشت هر کدام از این رسانهةاست. من به وفاق بیشتر اهمیت میدهم. دیدهام که گاه تلویزیون سیاهمشقی است برای سینما؛ اما به نظر من هر دو اینها،دستهای یک دوست هستند. دوستی،وحدت و همدلی این دو دست میشود «صدای عالمگیر».
حالا که صحبت از سیاهمشق شد،میخواهم نظرتان را درباره بازیگران جوان هم بپرسم.
یادمان نرود ما هم روزگاری جوان بودیم و جوان آمدیم. پس براساس این اصل، جوان باید بیاید ، تر و تازه و شاداب. ما نیاز داریم به نیروهای تازهنفس و قبراق که با اندیشه بیگانه نباشند و رنج انسانهای دیگر، صیقل روح آنها شود،اما هر آمدنی باید درست باشد توقع نداشته باشند که یک شبه ستاره شوند و همه نگاهها به سوی آنها سر بخورد و حرفها و دلها از او بگویند. باید ساده آمد و سخت و سر به زیر رفت.
فکر میکنید این بازیگران جوان میتوانند در دوره ای طولانی به بازیگران حرافه ای و با کارنامهای متنوع و پربار تبدیل شوند؟
زمانی که ما کار را شروع کردیم، دروه زحمت بود و عصر ابتکار نسل جوان امروز باید بداند که چگونه نسل گذشته روزگار گذرانده اند.
جوان در کنار داشتن قد و قامت افراخته باید تکنیک بداند ، کتاب بخواند ، تئاتر ببیند و ما هم شاید عرقریزان روحش باشیم. بازیگران جوان برای اینکه از نسل پیشتر ، سرتر باشندباید بیاموزند و بسیار هم بیاموزند.
آیا فکر میکنید نسل جوان امروز به نسبت زمانی جوانی شما چیزی سرتر دارد؟
ممکن است چیزی از ما سرتر داشته باشند اما عشق را از ما کمتر دارد. از داشتهها در عوض شتاب نابسامانی دارد و بسیار دارد. پاره ای اوقات کسانی دویدند و فکر کردند با هر وضعیتی که شده با حرکتی «شرم وار» بازیگر میشوند. یا مثلا جوانان علاقهمند به جذابیت سینما به من که میرسند میگویند: خیلی دلمان میخواهد بازیگر شویم. بله ، همه دلشان میخواهد سریع، بدون زحمت و تلاش بازیگر شوند و من به همه حق میدهم و به همه آنها احترام میگذارم . بعضیها به من میگویند چگونه میتوانند باشتاب - مثلا همین فردا - بازیگر شوند و من میگویم: 40 سال کار کردم تا به عرصه رسیدم. برو عزیز دلم دست کم درسش را بخوان و راه و رسمش را بدان.
در دروه شما- یا همان عصر زحمت و ابتکار - چند نفر شدند و چند نفر نشدند.
بیشمار شدند و چه بسیار که نشدند.
آیا قصد ندارید با تدریس، تجارب خود را در اختیار نسل جوان بگذارید؟
من هنوز نوپا قدم هستم. هنوز شاگردم. دیرآموزی میانسال که هنوز در پی شاگردی است. ما را از این دایره بی سواد بی سرانجام رها کنید، لطفا! گرچه اهل زیاده گویی نیستم؛ ولی این بار راجع به این موضوع اتفاقا میخواهم بگویم و موجز هم میگویم که جوان چون جوان است نباید اصول را زیر پا بگذارد، آداب ادب را نداند، حرمت نگذارد و... جوان باید پویا و نواندیش و قناعتگر باشد. قانع در زمین و بردبار در آسمان . جوان اگر خود را دریابد و اگاهانه انتخاب کند، نیازی به تدریس من بی سواد ندارد. این عرصه، سواد میخواد و من در آن حد نیستم که معلم باشم، من فقط یک بازیگرم. این جمله را از همه کسانی که بازیگر بودن را بلد بودند و شعار خود میدانستند یاد گرفتم، از فنی زاده زنده یاد تا همیشه با ارزش اما به اسم پنهان «همایون ایرانیوی».
به همان اندازه که خود نقش در من جان دارد کارگردان هم با من و در من حضور دارد.
این سوال را به این دلیل پرسیدم که بدانم چگونه به آن آداب و رسوم و سنن نزدیک میشوید و اساسا آنچه شما از نقش و فضا برداشت کردهاید با آنچه که کارگردان در ذهن دارد، چقدر فاصله دارد؟
همیشه فاصلهای هست، به قول سهراب «دچار باید بود» ما هم با تجویز جناب سپهری دچار میشویم که فاصله کم شود.
این فاصله را چگونه پر میکنید؟
همیشه معتقد بودم این کارگردان است که دقیقا بر جزئیات اشراف دارد و یکی شدن بازیگر با نقش را میفهمد و بازیگر را به سمت نقش سوق میدهد و پس از این مرحله، بازیگر است و چشمه زلال نقش.
حالا اگر باز هم فاصلهای باقی مانده بود، چه میکنید؟
به هر حال کارگردان را به عنوان دانای کل و کسی که بیناتراست، قبول دارم. درست است که کارگردان نقش را در ذهن خود میسازد؛ ولی این بازیگر که نقش خود را در نقشمیدمد،اما این کارگردان است که میگوید چگونه نفس بکش،چگونه راه برو ، چگونه حرف بزن.
او همه اینها را میگوید؛ ولی این بازیگر است که درون خود را میکاود و آنچه را میبیند بازی میکند و تجلی اندیشه کارگردان میشود، به هر حال همیشه در پی بدهبستان با کارگردان و طبیعت اطراف خود بودهام.
آیا پیش آمده که در فیلم یا سریالی این بدهبستان میان شما و کارگردان وجود نداشته باشد؟
بله.
و لابد از آن همکاری تأسف خوردهاید؟
بله،این مساله به اصل اعتماد و شناخت بازیگر و کارگردان از یکدیگر مربوط میشود. احمدجو از آن آدمهایی است که واقعا به من اطمینان داشت و گاهی اوقات مرا به حال خودم میگذاشت و در بیشتر موارد هر دو راضی بودیم.
آیا حضور طولانیمدت سرصحنه سریالهای تلویزیونی باعث نمیشود که فرصت حضور در فیلمهای سینمایی را از دست بدهید؟
همیشه هر زمانی که کاری انجام میدهم از پذیرفتن کار دیگر پرهیز دارم. چه در سینما و چه در تلویزیون.
آیا تا به حال دچار وسوسه کارگردانی شدهاید؟
هر وسوسهای باید از درون بجوشد. من از شما و دیگران بیشتر میدانم که چقدر میدانم و چقدر توانایی و دانایی دارم. دنبال نام و نشان هم نبودهام. اصلا بازیگری و کارگردانی 2قطب جدا از هم هستند. به هم مربوط هستند؛ اما 2نقطه جدا و بهقولی از بزرگی آفتاب امید و اقبال هم در یک زمان واحد بر هر 2قطب نمیتابد. هنوز من در پاشویه اقیانوس بازیگری غرقم و از خیلی از رموز آن ناآگاهم. بگذارید همین بار سنگین بازیگری را به مقصد برسانم. همین ما را بس. به قول حافظ «مرد این بار گران نیست دل مسکینم.»
فکر میکنید چرا عدهای از بازیگران سراغ کارگردانی میروند.
من عرض کردم 2قطب جدا، اما منکر انجامش نیستم. در تمام دنیا بسیار پیش آمده که بازیگری، کارگردان کار خودش هم بوده است. از ابتدای تولد سینما،از چاپلین گرفته تا وودی آلن؛ به هر حال هنرمندانی بودهاند که هر 2عرصه را مدیریت کردهاند.
پس چرا شما وارد این عرصه نمیشوید؟
در گذشته یک پزشک عمومی، همه مسائل را در مورد روح و جسم انسان تشخیص میداد؛ اما به دلیل اهمیت مساله طبابت و تشخیص، پزشکان امروز سراغ تخصص رفتهاند و این کار درستتر است؛ اما هنرمندانی که همه موارد را میدانند و اساسا بلد هستند و علم و دانش و تکنیک و حوصله بسیاری از جنبههای بازیگری و کارگردانی را در خود سراغ دارند، چرا که نه؟ میتوانند وارد همه این عرصهها هم بشوند.
آیا شما با این نظر موافقید که تقویت تلویزیون و ساختسریالهای متنوع به تضعیف سینما منجر میشود؟
نه، موافق نیستم.
و دلیلتان برای مخالفت؟
مگر هدف این نیست که با نشان دادن بهترین ةا، انسانی برتر را نمایش دهیم؟ من همیشه به یکی شدن دلها و دستها میاندیشم. حالا دیگر چه فرقی میکند که تلویزیون باشد سینما؟ تئاتر باشد یا رادیو؟ مهم اندیشههای ناب انسانی است که در پشت هر کدام از این رسانهةاست. من به وفاق بیشتر اهمیت میدهم. دیدهام که گاه تلویزیون سیاهمشقی است برای سینما؛ اما به نظر من هر دو اینها،دستهای یک دوست هستند. دوستی،وحدت و همدلی این دو دست میشود «صدای عالمگیر».
حالا که صحبت از سیاهمشق شد،میخواهم نظرتان را درباره بازیگران جوان هم بپرسم.
یادمان نرود ما هم روزگاری جوان بودیم و جوان آمدیم. پس براساس این اصل، جوان باید بیاید ، تر و تازه و شاداب. ما نیاز داریم به نیروهای تازهنفس و قبراق که با اندیشه بیگانه نباشند و رنج انسانهای دیگر، صیقل روح آنها شود،اما هر آمدنی باید درست باشد توقع نداشته باشند که یک شبه ستاره شوند و همه نگاهها به سوی آنها سر بخورد و حرفها و دلها از او بگویند. باید ساده آمد و سخت و سر به زیر رفت.
فکر میکنید این بازیگران جوان میتوانند در دوره ای طولانی به بازیگران حرافه ای و با کارنامهای متنوع و پربار تبدیل شوند؟
زمانی که ما کار را شروع کردیم، دروه زحمت بود و عصر ابتکار نسل جوان امروز باید بداند که چگونه نسل گذشته روزگار گذرانده اند.
جوان در کنار داشتن قد و قامت افراخته باید تکنیک بداند ، کتاب بخواند ، تئاتر ببیند و ما هم شاید عرقریزان روحش باشیم. بازیگران جوان برای اینکه از نسل پیشتر ، سرتر باشندباید بیاموزند و بسیار هم بیاموزند.
آیا فکر میکنید نسل جوان امروز به نسبت زمانی جوانی شما چیزی سرتر دارد؟
ممکن است چیزی از ما سرتر داشته باشند اما عشق را از ما کمتر دارد. از داشتهها در عوض شتاب نابسامانی دارد و بسیار دارد. پاره ای اوقات کسانی دویدند و فکر کردند با هر وضعیتی که شده با حرکتی «شرم وار» بازیگر میشوند. یا مثلا جوانان علاقهمند به جذابیت سینما به من که میرسند میگویند: خیلی دلمان میخواهد بازیگر شویم. بله ، همه دلشان میخواهد سریع، بدون زحمت و تلاش بازیگر شوند و من به همه حق میدهم و به همه آنها احترام میگذارم . بعضیها به من میگویند چگونه میتوانند باشتاب - مثلا همین فردا - بازیگر شوند و من میگویم: 40 سال کار کردم تا به عرصه رسیدم. برو عزیز دلم دست کم درسش را بخوان و راه و رسمش را بدان.
در دروه شما- یا همان عصر زحمت و ابتکار - چند نفر شدند و چند نفر نشدند.
بیشمار شدند و چه بسیار که نشدند.
آیا قصد ندارید با تدریس، تجارب خود را در اختیار نسل جوان بگذارید؟
من هنوز نوپا قدم هستم. هنوز شاگردم. دیرآموزی میانسال که هنوز در پی شاگردی است. ما را از این دایره بی سواد بی سرانجام رها کنید، لطفا! گرچه اهل زیاده گویی نیستم؛ ولی این بار راجع به این موضوع اتفاقا میخواهم بگویم و موجز هم میگویم که جوان چون جوان است نباید اصول را زیر پا بگذارد، آداب ادب را نداند، حرمت نگذارد و... جوان باید پویا و نواندیش و قناعتگر باشد. قانع در زمین و بردبار در آسمان . جوان اگر خود را دریابد و اگاهانه انتخاب کند، نیازی به تدریس من بی سواد ندارد. این عرصه، سواد میخواد و من در آن حد نیستم که معلم باشم، من فقط یک بازیگرم. این جمله را از همه کسانی که بازیگر بودن را بلد بودند و شعار خود میدانستند یاد گرفتم، از فنی زاده زنده یاد تا همیشه با ارزش اما به اسم پنهان «همایون ایرانیوی».
تیتر خبرها