داستان جنایی
اتاق مهمان
آنچه گذشت: نویسندهای معروف در خانهاش به قتل رسیده است. کارآگاه پلیس هربرت راس برخلاف تمایلش، از مددکار اجتماعی آلما میخواهد در حل پرونده کمکش کند. او پیشتر در چند پرونده سرقت و مزاحمت به یاری مددجویانش آمده و با دخالت در کار پلیس توانسته پروندهها را حل کند و به آنچه از دید پلیس مخفی مانده پی ببرد. آلما پس از یک بررسی کلی از تمام خانه وارد اتاق مهمان، جایی که نویل شارپ به قتل رسیده، شده و متوجه مواردی میشود که به نظر عادی نیستند. گویی رازی در اتاق پنهان شده که او هنوز آن را نیافته است. این داستان را از زبان آلما میخوانید.
دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. چه چیزی در این اتاق کم بود؟
سرم را دورانی چرخاندم و وارونه به دیوارهای خالی اتاق خیره شدم. متوجه شدم بر نقاطی از دیوارها غبار کمتری نشسته و رنگش سالمتر و درخشانتر است. مشخص است چیزهایی به دیوار آویز بوده که حذف شدهاند؛ قاب عکس! عکسهایی که دیگر اینجا نیستند.
کارآگاه هربرت بیرون خانه ایستاده بود و سعی میکرد جمعیت را متفرق کند. با هیجان بیرون پریدم و داد زدم:
مطمئنی که دزدی نبوده؟
هربرت از بالای شانهاش نگاه کرد. عصبانیت در چهرهاش از طغیان من موج میزد. تازه توانسته بود جمعیت را راضی به رفتن کند که فریاد من باعث ایجاد علاقه در مردم و وادار کردنشان به ماندن و گوش کردن شد.
هیچ چیزی دزدیده نشده!
از کجا اینقدر مطمئنی؟
شوهرش تایید کرد.
شما فکر نمیکنی او در حال حاضر کمی شکننده باشد؟
هربرت شانه بالا انداخت.
وادارش میکنم یکبار دیگر و با دقت بیشتر بررسی کند؛ خوب است؟
به کارآگاه گفتم باید دوباره به صحنه جرم برگردم. نیاز داشتم بیشتر فکر کنم. او گفت پیش از آمدن با او تماس بگیرم و هماهنگ کنم. هر دو خوب میدانستیم این کار را نخواهم کرد.
**********************
نام نویل شارپ را در اینترنت جستوجو کردم. اقوام و دوستان نزدیکش را پیدا کردم. به آنها زنگ زدم و درباره آنچه گذشته با آنها صحبت کردم. همه، چیزهای خوب و قشنگی در مورد نویل گفتند. در مورد کتابهایی که نویل نوشته و سرگرمیهایی که به آنها علاقه داشته پرسیدم. وقتی بحث شوهرش مگنوس را پیش میکشیدم نیز مردم چیزی جز حرفهای خوب برای گفتن نداشتند. مادر نویل تنها کسی بود که در مورد مگنوس نظر خوبی نداشت و معتقد بود این مرد چیزی جز یک زندگی پست و حقیرانه به دخترش پیشکش نکرده است. میگفت مگنوس شغل بیارزشی و کمدرآمدی داشته است و از خانواده ثروتمندی نیست. مادرش باور داشت دخترش نویل آنقدر زیبا، باهوش و ارزشمند بوده که حتی میتوانسته با راکفلر ازدواج کند.
به او نگفتم امثال راکفلر زمانشان را در جایی چون مینیاپولیس هدر نمیدهند.
اطلاعات بانکی، حسابهای شبکههای اجتماعی و بیمه آنها توسط پلیس در اختیارم قرار داده شد. از اطلاعات حساب بانکی مشترکشان فهمیدم مشکلات مالی وجود دارد. در واقع همیشه وجود داشته است. با دقت صورتحسابهای تمام کارتهای اعتباریشان را بررسی کردم. هیچ چیز نامعمولی وجود نداشت؛ حتی یک تراکنش مرتبط با وبسایتهای غیراخلاقی هم ندیدم.
عجیب بود. برخلاف بیشتر زوجها که پس از ازدواج، زن فامیلی شوهرش را انتخاب میکند، این مگنوس بود که فامیلی خود را به فامیلی زنش تغییر داده بود. شاید به این دلیل که نویل خیلی قبلتر از ازدواج، مشهور شده بوده و نمیخواسته پس از ازدواج با نامی جدید کتابهایش را منتشر کند. به هر حال مگنوس شارپ، پیش از ازدواج مگنوس براون بوده است و برادری تنی به نام لئونارد براون دارد.
با لئونارد تماس گرفتم تا درباره رابطه مگنوس و نویل بپرسم. او هنوز از مرگ نویل در شوک بود. بیوقفه چندین دقیقه در مورد اینکه برادرش مگنوس چطور عاشقانه همسرش را میپرستید، گفت:
نویل خیلی دختر شیرینی بود. با همه خیلی مهربان بود. آشپز فوقالعادهای بود. من هیچوقت کتابهایش را نخواندهام اما میدانم در نویسندگی هم خوب بود. مگنوس فقط او را دوست نداشت بلکه میپرستید.
از او خواستم اگر چیزی به یادش آمد که مهم به نظر میرسید، به من زنگ بزند. با افراد بیشتری در بین دوستان، آشنایان و اقوام تماس گرفتم و در مورد دورهمیها و مهمانیهایشان پرسیدم. اینکه آیا هیچوقت پیش آمده در مهمانیهای خانه مقتول، کسی شب مانده و در اتاق مهمان خوابیده باشد. هیچکس چیز زیادی برای گفتن نداشت. گویا این زوج فقط یک بار در خانهشان مهمانی گرفتهاند و همه چیز هم در آن روز عادی بوده، اما پس از آن دیگر جشنی برگزار نشده است.
در آپارتمانم کنار پنجره نشستم و تا روشنایی روز سیگار کشیدم و به نویل و علت مرگش فکر کردم.
****************
چند روز صبر کردم تا به صحنه جنایت برگردم. در راه با هربرت تماس گرفتم و او یکسری اطلاعات پیش پا افتاده به من گفت که خودم میتوانستم بهراحتی حدس بزنم:
مرگ بر اثر از دست دادن خون و جراحات داخلی، هیچ اثر انگشتی روی چاقو یا اطراف خانه پیدا نشده، درها قفل بودند و هیچ نشانهای از ورود با زور روی درها یا پنجرهها نیست. آهان شوهرش هم فعلا پیش یکی از دوستانش اقامت میکند.
معاینه پزشکی شوهرش بررسی شده؟
آره؛ مشغول نقاشی یک ساختمان است. آدرسش را دارم.
بفرست. یک سر میزنم.
صدای اوف گفتن و اخم کردنش از پشت تلفن هم مشخص بود.
من خودم قبلا با صاحبخانه مفصل صحبت کردم. نیاز نیست تو بروی.
تو خودت برای حل این پرونده به من زنگ زدی. پس بگذار کارم را بکنم.
کارآگاه هربرت برای آنکه دورم بزند و به گونهای من را از سرش باز کند، سریع شروع به خواندن آدرس کرد. به خیال خودش میتواند من را دست به سر کند. به پشت سرم نگاه کردم .جاده خلوت بود. اما باز هم بیاختیار دستم به سمت راهنما رفت. سریع کنار زدم. داشبورد را باز و محتویاتش را زیر و رو کردم. یک صورتحساب مغازه به چنگ آوردم. در خودکاری که همیشه به یقه کتم گیر دادهام را با دهان کندم و آدرس را قبل از فراموشی یادداشت کردم. اگر هربرت بفهمد، از عصبانیت دیوانه خواهد شد. هر چند همین الان هم از دستم کفری است.
مترجم:
آیسا اسدی - تپش
سرم را دورانی چرخاندم و وارونه به دیوارهای خالی اتاق خیره شدم. متوجه شدم بر نقاطی از دیوارها غبار کمتری نشسته و رنگش سالمتر و درخشانتر است. مشخص است چیزهایی به دیوار آویز بوده که حذف شدهاند؛ قاب عکس! عکسهایی که دیگر اینجا نیستند.
کارآگاه هربرت بیرون خانه ایستاده بود و سعی میکرد جمعیت را متفرق کند. با هیجان بیرون پریدم و داد زدم:
مطمئنی که دزدی نبوده؟
هربرت از بالای شانهاش نگاه کرد. عصبانیت در چهرهاش از طغیان من موج میزد. تازه توانسته بود جمعیت را راضی به رفتن کند که فریاد من باعث ایجاد علاقه در مردم و وادار کردنشان به ماندن و گوش کردن شد.
هیچ چیزی دزدیده نشده!
از کجا اینقدر مطمئنی؟
شوهرش تایید کرد.
شما فکر نمیکنی او در حال حاضر کمی شکننده باشد؟
هربرت شانه بالا انداخت.
وادارش میکنم یکبار دیگر و با دقت بیشتر بررسی کند؛ خوب است؟
به کارآگاه گفتم باید دوباره به صحنه جرم برگردم. نیاز داشتم بیشتر فکر کنم. او گفت پیش از آمدن با او تماس بگیرم و هماهنگ کنم. هر دو خوب میدانستیم این کار را نخواهم کرد.
**********************
نام نویل شارپ را در اینترنت جستوجو کردم. اقوام و دوستان نزدیکش را پیدا کردم. به آنها زنگ زدم و درباره آنچه گذشته با آنها صحبت کردم. همه، چیزهای خوب و قشنگی در مورد نویل گفتند. در مورد کتابهایی که نویل نوشته و سرگرمیهایی که به آنها علاقه داشته پرسیدم. وقتی بحث شوهرش مگنوس را پیش میکشیدم نیز مردم چیزی جز حرفهای خوب برای گفتن نداشتند. مادر نویل تنها کسی بود که در مورد مگنوس نظر خوبی نداشت و معتقد بود این مرد چیزی جز یک زندگی پست و حقیرانه به دخترش پیشکش نکرده است. میگفت مگنوس شغل بیارزشی و کمدرآمدی داشته است و از خانواده ثروتمندی نیست. مادرش باور داشت دخترش نویل آنقدر زیبا، باهوش و ارزشمند بوده که حتی میتوانسته با راکفلر ازدواج کند.
به او نگفتم امثال راکفلر زمانشان را در جایی چون مینیاپولیس هدر نمیدهند.
اطلاعات بانکی، حسابهای شبکههای اجتماعی و بیمه آنها توسط پلیس در اختیارم قرار داده شد. از اطلاعات حساب بانکی مشترکشان فهمیدم مشکلات مالی وجود دارد. در واقع همیشه وجود داشته است. با دقت صورتحسابهای تمام کارتهای اعتباریشان را بررسی کردم. هیچ چیز نامعمولی وجود نداشت؛ حتی یک تراکنش مرتبط با وبسایتهای غیراخلاقی هم ندیدم.
عجیب بود. برخلاف بیشتر زوجها که پس از ازدواج، زن فامیلی شوهرش را انتخاب میکند، این مگنوس بود که فامیلی خود را به فامیلی زنش تغییر داده بود. شاید به این دلیل که نویل خیلی قبلتر از ازدواج، مشهور شده بوده و نمیخواسته پس از ازدواج با نامی جدید کتابهایش را منتشر کند. به هر حال مگنوس شارپ، پیش از ازدواج مگنوس براون بوده است و برادری تنی به نام لئونارد براون دارد.
با لئونارد تماس گرفتم تا درباره رابطه مگنوس و نویل بپرسم. او هنوز از مرگ نویل در شوک بود. بیوقفه چندین دقیقه در مورد اینکه برادرش مگنوس چطور عاشقانه همسرش را میپرستید، گفت:
نویل خیلی دختر شیرینی بود. با همه خیلی مهربان بود. آشپز فوقالعادهای بود. من هیچوقت کتابهایش را نخواندهام اما میدانم در نویسندگی هم خوب بود. مگنوس فقط او را دوست نداشت بلکه میپرستید.
از او خواستم اگر چیزی به یادش آمد که مهم به نظر میرسید، به من زنگ بزند. با افراد بیشتری در بین دوستان، آشنایان و اقوام تماس گرفتم و در مورد دورهمیها و مهمانیهایشان پرسیدم. اینکه آیا هیچوقت پیش آمده در مهمانیهای خانه مقتول، کسی شب مانده و در اتاق مهمان خوابیده باشد. هیچکس چیز زیادی برای گفتن نداشت. گویا این زوج فقط یک بار در خانهشان مهمانی گرفتهاند و همه چیز هم در آن روز عادی بوده، اما پس از آن دیگر جشنی برگزار نشده است.
در آپارتمانم کنار پنجره نشستم و تا روشنایی روز سیگار کشیدم و به نویل و علت مرگش فکر کردم.
****************
چند روز صبر کردم تا به صحنه جنایت برگردم. در راه با هربرت تماس گرفتم و او یکسری اطلاعات پیش پا افتاده به من گفت که خودم میتوانستم بهراحتی حدس بزنم:
مرگ بر اثر از دست دادن خون و جراحات داخلی، هیچ اثر انگشتی روی چاقو یا اطراف خانه پیدا نشده، درها قفل بودند و هیچ نشانهای از ورود با زور روی درها یا پنجرهها نیست. آهان شوهرش هم فعلا پیش یکی از دوستانش اقامت میکند.
معاینه پزشکی شوهرش بررسی شده؟
آره؛ مشغول نقاشی یک ساختمان است. آدرسش را دارم.
بفرست. یک سر میزنم.
صدای اوف گفتن و اخم کردنش از پشت تلفن هم مشخص بود.
من خودم قبلا با صاحبخانه مفصل صحبت کردم. نیاز نیست تو بروی.
تو خودت برای حل این پرونده به من زنگ زدی. پس بگذار کارم را بکنم.
کارآگاه هربرت برای آنکه دورم بزند و به گونهای من را از سرش باز کند، سریع شروع به خواندن آدرس کرد. به خیال خودش میتواند من را دست به سر کند. به پشت سرم نگاه کردم .جاده خلوت بود. اما باز هم بیاختیار دستم به سمت راهنما رفت. سریع کنار زدم. داشبورد را باز و محتویاتش را زیر و رو کردم. یک صورتحساب مغازه به چنگ آوردم. در خودکاری که همیشه به یقه کتم گیر دادهام را با دهان کندم و آدرس را قبل از فراموشی یادداشت کردم. اگر هربرت بفهمد، از عصبانیت دیوانه خواهد شد. هر چند همین الان هم از دستم کفری است.
مترجم:
آیسا اسدی - تپش