نسخه Pdf

مهر رسولانه

مهر رسولانه

ناگهان صومعه لرزید از آن دق‌الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب

رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطه کابوس انداخت

قصه فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ است
نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ است

ننوشتند که باران نمی ‌از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست

لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند

به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنار، گریبان‌گیر است

کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است

بانگ توفانی القارعه توفان آورد
آنچه در چنته خود داشت به میدان آورد

با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفته‌‌است نبی جانش را

عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف ‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند

پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده

دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد

با طمانیه خود راه می‌آمد آرام
دست در دست یدا... می‌آمد آرام

دست در دست یدا... چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد

ایهاالناس من از پاره تن می‌گویم
دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم

آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است

من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم

نه فقط جسم، علی روح محمد باشد
یک‌‌‌تنه لشکر انبوه محمد باشد

دیگر اصلا چه نیازی‌ است به توفان، به عذاب
زهره معرکه را اخم علی می‌کند آب

الغرض مهر رسولانه او توفان کرد
راهبان را به سر سفره خود مهمان کرد

مست از رایحه زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند

می‌رود قصهما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

سید حمیدرضا برقعی