قتل مادر با دولول خراب
ماجرای قتل زن میانسال که قربانی سوءظن پسرش شده بود خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی است.
ظهر یک روز گرم تابستانی در اداره بودم که قتل زنی میانسال به ما اعلام شد. همراه تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شدیم. جسد زنی میانسال به نام الهه داخل پذیرایی افتادهبود. اصابت دو گلوله، علت مرگ بود که از سوی متخصصان پزشکی قانونی در صحنه قتل اعلام شد. کنار جنازه الهه نیز سلاح دو لول قرار داشت که به نظر میرسید شلیک از آن صورت گرفتهباشد. پسر جوانی که گزارش این قتل را به پلیس اعلام کردهبود، داخل پذیرایی و نزدیک جسد ایستادهبود. رنگ به رو نداشت و کلافه به نظر میرسید. این پسر در تماس با پلیس مدعی شدهبود به اشتباه مادرش را به قتل رسانده است.
سراغ تنها شاهد این حادثه تلخ رفتم و تحقیقات از او را آغاز کردم. او در پاسخ به این سؤال که چطور مادرت کشته شد، جواب داد: « هنوز خودم در شوک حادثهای هستم که برای مادرم رقم خوردهاست. داشتم لوله سلاح را تمیز میکردم، نمیدانم چه شد تیری شلیک شد و به مادرم که مقابلم بود، اصابت کرد.»
بررسی کارشناسی
این ادعای پسر جوان بود که تیر ناگهانی شلیک شده، اما آیا واقعیت همین بود که شهرام میگفت؟ دستور انتقال جسد را به پزشکی قانونی دادم و سلاح نیز برای بررسی دقیقتر در اختیار کارشناسان قرار داده شد. 24ساعت نگذشتهبود که نظریه کارشناس اسلحه شناسی به دستم رسید. در آن نوشته شدهبود: یکی از سوزنهای سلاح خراب است و کار نمیکند. به نظر چیز مهمی نبود اما یک مغایرت بزرگ در همین دو جمله کوتاه و ساده وجود داشت. دو تیر به الهه شلیک شدهبود، اگر سلاح سالم بود، میشد گفت ناگهانی هر دو تیر باهم شلیک شدهاست. اما یکی از لولهها خراب بود. درنتیجه تنها یک تیر میتوانست از لوله سلاح دو لول شلیک شدهباشد. ولی الهه با دو تیر کشته شدهبود. این نشان میداد سلاح دو بار شلیک شدهاست. بار اول را شاید میتوانستیم بگوییم غیرارادی و حادثه بودهاست، اما شلیک دوم نمیتوانست این فرضیه را در بر داشتهباشد. با این نظریه، ناخودآگاه فرضیه مرگ بر اثر شلیک اشتباهی رنگ باخت و عنوان قتل را به خود گرفت. اما سوالی در ذهن من نقش بست: زن میانسال به چه دلیلی کشته شدهاست؟ شهرام برای چه به مادرش شلیک کرده است؟
کتمان حقیقت
برای دومین بار بود که روبهروی شهرام نشستهبودم. پسری لاغر اندام و سیه چرده که مدام چشمهایش را از من میدزدید و سعی داشت به هر سمتی نگاه کند الا من. همین مسأله بیشتر نشان میداد پسر جوان حقیقت را مخفی کردهاست. دوباره در رابطه با قتل الهه از او سؤال کردم اما همان حرفهای قبلی را گفت. زمانی که به او گفتم: تو مادرت را به قتل رساندی و تیراندازی اشتباهی نبودهاست، رنگ از چهرهاش پرید و سعی کرد باز هم کتمان حقیقت کند. اما نظریه کارشناسی اسلحه باعث شد دست از دروغ گفتنهایش بردارد. خیلی طول نکشید، سکوتش را شکست و در نهایت این پاسخ را به من داد: «به مادرم شک داشتم. نمیدانم چرا این فکر مثل خوره به جانم افتادهبود. مادرم کار خاصی نمیکرد اما من هر حرکت او را به داشتن رابطه پنهانی مرتبط میکردم. بعد هم تصور کردم فردی که با او رابطه دارد میخواهد با مادرم ازدواج کند.»
سوءظن مرگبار
شهرام ادامه داد: «مادرم اما هیچکدام از حرفهای مرا قبول نداشت. بارها با من حرف زد و سعی کرد مرا قانع کند کسی در زندگیاش نیست و قصد ازدواج مجدد ندارد. این فکر که اگر او ازدواج کند، آبروی من میرود و دوست و آشنا میخواهند مرا مسخره کنند که در این سن و سال ناپدری دارم ، یک طرف و اینکه یک نفر قرار است جای پدرم را بگیرد، طرف دیگر ماجرا بود. چطور میتوانستم مردی را داخل خانه مان ببینم که جای پدرم را گرفتهباشد. به این موضوع که فکر میکردم خون جلوی چشمهایم را میگرفت.»
پسر جوان گفت:« افکار مالیخولیایی و نادرست هر روز در ذهن من بیشتر ریشه میدواند. هر روز تصورات جدیدی میکردم و در آخر هم این مادرم بود که محکوم میشد. یک نفر نبود به من بگوید اگر مادرت قصد ازدواج مجدد دارد، حقش است. تمام جوانیاش را پای تو گذاشته، حالا میتواند ازدواج کند و باقی عمرش تنها نباشد. اما نه تنها کسی پیدا نشد که این حرفها را به من بزند، بلکه وقتی برای یکی از دوستانم این موضوع را تعریف کردم، اوضاع بدتر شد. او مهر تاییدی به افکار منفی من زد و من ماندم و یک ذهن پر از آشوب شیطانی که آخرش نیز به یک جنایت ختم شد.»
شلیک مرگ
شهرام گفت: «روز حادثه دوباره با هم سر همین مسأله دعوایمان شد. هرقدر او اصرار میکرد کسی در زندگیاش نیست و قصد ازدواج ندارد، من مصرتر میشدم که او واقعیت را نمیگوید. حالا که فکر میکنم، میبینم مادرم یکی از پاکترین انسانهای دنیا بود. او با بدبختی و زجر مرا بزرگ کرد، من درنهایت متوهم شدم. دعوا که بالا گرفت، سلاح شکاری را برداشتم و به سمتش شلیک کردم. اولین تیر را که شلیک کردم، بلافاصله بازهم لوله تفنگ را پر کردم و تیر دوم شلیک شد. مادرم که روی زمین افتاد، تازه فهمیدم چه اشتباهی کردهام. سعی کردم صحنهسازی کنم و قتل مادرم را یک حادثه نشان دهم.»
شهرام از مقابلم روی صندلی بلند شد و بدون حرفی به سمت در خروجی رفت تا همراه مامور بدرقهاش به بازداشتگاه منتقل شود.
سراغ تنها شاهد این حادثه تلخ رفتم و تحقیقات از او را آغاز کردم. او در پاسخ به این سؤال که چطور مادرت کشته شد، جواب داد: « هنوز خودم در شوک حادثهای هستم که برای مادرم رقم خوردهاست. داشتم لوله سلاح را تمیز میکردم، نمیدانم چه شد تیری شلیک شد و به مادرم که مقابلم بود، اصابت کرد.»
بررسی کارشناسی
این ادعای پسر جوان بود که تیر ناگهانی شلیک شده، اما آیا واقعیت همین بود که شهرام میگفت؟ دستور انتقال جسد را به پزشکی قانونی دادم و سلاح نیز برای بررسی دقیقتر در اختیار کارشناسان قرار داده شد. 24ساعت نگذشتهبود که نظریه کارشناس اسلحه شناسی به دستم رسید. در آن نوشته شدهبود: یکی از سوزنهای سلاح خراب است و کار نمیکند. به نظر چیز مهمی نبود اما یک مغایرت بزرگ در همین دو جمله کوتاه و ساده وجود داشت. دو تیر به الهه شلیک شدهبود، اگر سلاح سالم بود، میشد گفت ناگهانی هر دو تیر باهم شلیک شدهاست. اما یکی از لولهها خراب بود. درنتیجه تنها یک تیر میتوانست از لوله سلاح دو لول شلیک شدهباشد. ولی الهه با دو تیر کشته شدهبود. این نشان میداد سلاح دو بار شلیک شدهاست. بار اول را شاید میتوانستیم بگوییم غیرارادی و حادثه بودهاست، اما شلیک دوم نمیتوانست این فرضیه را در بر داشتهباشد. با این نظریه، ناخودآگاه فرضیه مرگ بر اثر شلیک اشتباهی رنگ باخت و عنوان قتل را به خود گرفت. اما سوالی در ذهن من نقش بست: زن میانسال به چه دلیلی کشته شدهاست؟ شهرام برای چه به مادرش شلیک کرده است؟
کتمان حقیقت
برای دومین بار بود که روبهروی شهرام نشستهبودم. پسری لاغر اندام و سیه چرده که مدام چشمهایش را از من میدزدید و سعی داشت به هر سمتی نگاه کند الا من. همین مسأله بیشتر نشان میداد پسر جوان حقیقت را مخفی کردهاست. دوباره در رابطه با قتل الهه از او سؤال کردم اما همان حرفهای قبلی را گفت. زمانی که به او گفتم: تو مادرت را به قتل رساندی و تیراندازی اشتباهی نبودهاست، رنگ از چهرهاش پرید و سعی کرد باز هم کتمان حقیقت کند. اما نظریه کارشناسی اسلحه باعث شد دست از دروغ گفتنهایش بردارد. خیلی طول نکشید، سکوتش را شکست و در نهایت این پاسخ را به من داد: «به مادرم شک داشتم. نمیدانم چرا این فکر مثل خوره به جانم افتادهبود. مادرم کار خاصی نمیکرد اما من هر حرکت او را به داشتن رابطه پنهانی مرتبط میکردم. بعد هم تصور کردم فردی که با او رابطه دارد میخواهد با مادرم ازدواج کند.»
سوءظن مرگبار
شهرام ادامه داد: «مادرم اما هیچکدام از حرفهای مرا قبول نداشت. بارها با من حرف زد و سعی کرد مرا قانع کند کسی در زندگیاش نیست و قصد ازدواج مجدد ندارد. این فکر که اگر او ازدواج کند، آبروی من میرود و دوست و آشنا میخواهند مرا مسخره کنند که در این سن و سال ناپدری دارم ، یک طرف و اینکه یک نفر قرار است جای پدرم را بگیرد، طرف دیگر ماجرا بود. چطور میتوانستم مردی را داخل خانه مان ببینم که جای پدرم را گرفتهباشد. به این موضوع که فکر میکردم خون جلوی چشمهایم را میگرفت.»
پسر جوان گفت:« افکار مالیخولیایی و نادرست هر روز در ذهن من بیشتر ریشه میدواند. هر روز تصورات جدیدی میکردم و در آخر هم این مادرم بود که محکوم میشد. یک نفر نبود به من بگوید اگر مادرت قصد ازدواج مجدد دارد، حقش است. تمام جوانیاش را پای تو گذاشته، حالا میتواند ازدواج کند و باقی عمرش تنها نباشد. اما نه تنها کسی پیدا نشد که این حرفها را به من بزند، بلکه وقتی برای یکی از دوستانم این موضوع را تعریف کردم، اوضاع بدتر شد. او مهر تاییدی به افکار منفی من زد و من ماندم و یک ذهن پر از آشوب شیطانی که آخرش نیز به یک جنایت ختم شد.»
شلیک مرگ
شهرام گفت: «روز حادثه دوباره با هم سر همین مسأله دعوایمان شد. هرقدر او اصرار میکرد کسی در زندگیاش نیست و قصد ازدواج ندارد، من مصرتر میشدم که او واقعیت را نمیگوید. حالا که فکر میکنم، میبینم مادرم یکی از پاکترین انسانهای دنیا بود. او با بدبختی و زجر مرا بزرگ کرد، من درنهایت متوهم شدم. دعوا که بالا گرفت، سلاح شکاری را برداشتم و به سمتش شلیک کردم. اولین تیر را که شلیک کردم، بلافاصله بازهم لوله تفنگ را پر کردم و تیر دوم شلیک شد. مادرم که روی زمین افتاد، تازه فهمیدم چه اشتباهی کردهام. سعی کردم صحنهسازی کنم و قتل مادرم را یک حادثه نشان دهم.»
شهرام از مقابلم روی صندلی بلند شد و بدون حرفی به سمت در خروجی رفت تا همراه مامور بدرقهاش به بازداشتگاه منتقل شود.
تیتر خبرها