به یاد سید لاجوردی که 24سال پیش شهید شد
خبر شهادت همسر پای سجاده نماز
سه چهار سال بیشتر نگذشته بود. هنوز تهدیدها ادامه داشت. طبیعی بود نگران باشند. جوانی که خودش را نویسندهای تازهکار و خبرنگار معرفی میکند، با همسر سیداسدا... چه کار دارد؟! اصرار و پافشاری نتیجه داد.
پسر بزرگ خانواده بالاخره قبول کرد با مادرش صحبت کند و وقت بگیرد. جایی حوالی خیابان شهیدکلاهدوز (دولت) کوچهای بود به نام شهیدمطهری. خانه شهیدمطهری هم در همان کوچه بود. خانواده سیداسدا... مدتی بود انتهای این کوچه منزل داشتند. خانهای قدیمی اما تمیز و آبرومند. زنگ خانه را که زدم، حاجخانم در را باز کرد و میزبانمان شد. چنددقیقه بعد،دختر آقاسید هم از راه رسید.
تا آن موقع، همسر و دختر شهید سیداسدا... لاجوردی روبهروی هیچ دوربین یا ضبط خبرنگاری قرار نگرفتهبودند. بنایشان بود سکوت کنند اما سکوت هم اندازه داشت. منافقین بعد از شهادت آقاسید در اولین روز شهریور77 هم دست از دشمنی و تخریب شخصیتش برنداشتهبودند. لازم بود شخصیت مهربان و مردمی آقاسید را برای مردم بازگوکرد و چه چیزی بهتر از انتشار کتاب برای انتقال این واقعیتها.
من که بعد از سالها خبرنگاری، حالا اولین سفارش نگارش کتابم را از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی گرفتهبودم. در پوست خودم نمیگنجیدم که اولین مصاحبه را هم با همسر شهیدلاجوردی انجام میدهم. قرارمان این بود در دایره خانواده صحبت کنیم و در همین موضوع باقی ماندیم.
خانم زهرا گلگل به خوبی از روزهای تلخ و شیرین مبارزه گفت و دخترش کمک میکرد تا به گوشههای کمتر پنهان و درخشان زندگیشان هم نقبی بزند. حاصل کار، شد کتابی به نام «مثل باران» که در مجموعه دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان در تابستان 82 در 3000 نسخه به چاپ رسید. «ساعت10صبح (اول شهریور) بود که به من زنگ زدند و گفتند حاجآقا مجروح شده. من هم خانه را آماده کردم که اگر ایشان را به خانه آوردند، دوستان و آشنایان به راحتی بتوانند برای ملاقات به منزلمان بیایند... سر نماز ظهر بودم و تلویزیون هم روشن بود. همین که خواستم نمازم را شروع کنم، اخبار تلویزیون اعلام کرد لاجوردی را شهید کردهاند... .»
میثم رشیدی مهرآبادی - دبیر قفسه کتاب
تا آن موقع، همسر و دختر شهید سیداسدا... لاجوردی روبهروی هیچ دوربین یا ضبط خبرنگاری قرار نگرفتهبودند. بنایشان بود سکوت کنند اما سکوت هم اندازه داشت. منافقین بعد از شهادت آقاسید در اولین روز شهریور77 هم دست از دشمنی و تخریب شخصیتش برنداشتهبودند. لازم بود شخصیت مهربان و مردمی آقاسید را برای مردم بازگوکرد و چه چیزی بهتر از انتشار کتاب برای انتقال این واقعیتها.
من که بعد از سالها خبرنگاری، حالا اولین سفارش نگارش کتابم را از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی گرفتهبودم. در پوست خودم نمیگنجیدم که اولین مصاحبه را هم با همسر شهیدلاجوردی انجام میدهم. قرارمان این بود در دایره خانواده صحبت کنیم و در همین موضوع باقی ماندیم.
خانم زهرا گلگل به خوبی از روزهای تلخ و شیرین مبارزه گفت و دخترش کمک میکرد تا به گوشههای کمتر پنهان و درخشان زندگیشان هم نقبی بزند. حاصل کار، شد کتابی به نام «مثل باران» که در مجموعه دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان در تابستان 82 در 3000 نسخه به چاپ رسید. «ساعت10صبح (اول شهریور) بود که به من زنگ زدند و گفتند حاجآقا مجروح شده. من هم خانه را آماده کردم که اگر ایشان را به خانه آوردند، دوستان و آشنایان به راحتی بتوانند برای ملاقات به منزلمان بیایند... سر نماز ظهر بودم و تلویزیون هم روشن بود. همین که خواستم نمازم را شروع کنم، اخبار تلویزیون اعلام کرد لاجوردی را شهید کردهاند... .»
میثم رشیدی مهرآبادی - دبیر قفسه کتاب
تیتر خبرها