«عباسِ حسیننژاد» یا «حسینِ عباسنژاد»
برای شما هم پیش آمده گاهی آدم به یک باغ گل میرود و با انبوهی از گلهای رنگارنگ مواجه میشود. آنقدر این تنوع بالاست که شما در مواجهه با هرکدام از گلها به یک ذوقزدگی شیرین میرسید. گاهی از رنگ یک گل، گاهی از عطر و بوی یک گل، گاهی هم از ساختار یک گل شگفتزده میشوید و این همه، شما را به شوق میآورد اما در همان باغ که پر است از زیباییها، یک گل آنچنان به دلتان مینشیند که دیگر هیچوقت نمیتوانید آن را فراموش کنید و برای همیشه گوشه ذهنتان میماند.
عباس آقا برای من در بین دوستانم حکایت همان گل خاص است. نمیتوانم فراموشش کنم. با اینکه شاید ماهها و روزهای زیادی همدیگر را نبینیم اما در کنار هم هستیم.
سؤال اینجاست، چرا این اتفاق درباره آدمها میافتد. یا به عبارتی «عباس آقا» چگونه است که این حال و هوا و اتمسفر، پیرامون شخصیت او شکل میگیرد؟
اول اینکه صاف و زلال است. مثل یک پرده ابریشم، وقتی روبهرویش مینشینی، میتوانی دهلیزهای قلبش را ببینی. میتوانی تپش قلب مهربانش را احساس کنی. هیچ پنهانی مرموزی ندارد.
دوم اینکه صادق است. هر چه میگوید، هر کاری که میکند، هر رفتاری که دارد، خود خودش است. به قول امروزیها زیر و رو نمیکشد. ناراحت باشد، میفهمی. خوشحال باشد، میفهمی. حرفهایش را میزند در صادقانهترین شکل ممکن. از آن دسته آدمهایی است که حرفهایش منبع است، دستاول است. رفرنس است. یعنی چشمبسته میتوانی هرجا و در هر مرتبهای آنها را نقل کنی.
سوم؛ بامعرفت است. داش مشتی و لوطی است. دلش برای آدمها میتپد. مهربان است و این مهربانی را دریغ نمیکند. مثل باران روی سر همه میبارد. رگ گردن میدهد پای رفاقت. همین یعنی خیلی دوست داری کنارش باشی. همین یعنی در دنیای ناموزون، آدمها خیلی باید خوشبخت باشند که یک «عباس آقا» داشته باشند.
چهارم اینکه تعادل دارد. معتدل است در زندگی. معتدل است در رفتارهای انسانی. این ویژگیاش را خیلی دوست دارم، مثل دامنههای البرز همیشه سرسبز است، گرم میشود، سرد میشود اما برآیند وجودیاش اعتدال است و این یعنی کنارش که باشی، احساس خوشایندی داری که وصفناپذیر است.
و اما پنجم، «حسینچی» است. نوکری سیدالشهدا علیهالسلام افتخاری است برای او. گریهکن است پای علم مولایمان حسین(ع). آنقدر در سلوک روزانهاش سیدالشهدا علیهالسلام جاری است که آدم به حال خوبش رشک میبرد. من این آدمها را خیلی دوست دارم و عباس اینگونه است.
شما در رفاقت میتوانید او را «عباسِ حسیننژاد» صدا بزنید، هم میتوانید «حسینِ عباسنژاد» ؛ فرقی نمیکند بالاخره نژادش به ابوتراب برمیگردد.
دکتر حامد حجتی - نویسنده
سؤال اینجاست، چرا این اتفاق درباره آدمها میافتد. یا به عبارتی «عباس آقا» چگونه است که این حال و هوا و اتمسفر، پیرامون شخصیت او شکل میگیرد؟
اول اینکه صاف و زلال است. مثل یک پرده ابریشم، وقتی روبهرویش مینشینی، میتوانی دهلیزهای قلبش را ببینی. میتوانی تپش قلب مهربانش را احساس کنی. هیچ پنهانی مرموزی ندارد.
دوم اینکه صادق است. هر چه میگوید، هر کاری که میکند، هر رفتاری که دارد، خود خودش است. به قول امروزیها زیر و رو نمیکشد. ناراحت باشد، میفهمی. خوشحال باشد، میفهمی. حرفهایش را میزند در صادقانهترین شکل ممکن. از آن دسته آدمهایی است که حرفهایش منبع است، دستاول است. رفرنس است. یعنی چشمبسته میتوانی هرجا و در هر مرتبهای آنها را نقل کنی.
سوم؛ بامعرفت است. داش مشتی و لوطی است. دلش برای آدمها میتپد. مهربان است و این مهربانی را دریغ نمیکند. مثل باران روی سر همه میبارد. رگ گردن میدهد پای رفاقت. همین یعنی خیلی دوست داری کنارش باشی. همین یعنی در دنیای ناموزون، آدمها خیلی باید خوشبخت باشند که یک «عباس آقا» داشته باشند.
چهارم اینکه تعادل دارد. معتدل است در زندگی. معتدل است در رفتارهای انسانی. این ویژگیاش را خیلی دوست دارم، مثل دامنههای البرز همیشه سرسبز است، گرم میشود، سرد میشود اما برآیند وجودیاش اعتدال است و این یعنی کنارش که باشی، احساس خوشایندی داری که وصفناپذیر است.
و اما پنجم، «حسینچی» است. نوکری سیدالشهدا علیهالسلام افتخاری است برای او. گریهکن است پای علم مولایمان حسین(ع). آنقدر در سلوک روزانهاش سیدالشهدا علیهالسلام جاری است که آدم به حال خوبش رشک میبرد. من این آدمها را خیلی دوست دارم و عباس اینگونه است.
شما در رفاقت میتوانید او را «عباسِ حسیننژاد» صدا بزنید، هم میتوانید «حسینِ عباسنژاد» ؛ فرقی نمیکند بالاخره نژادش به ابوتراب برمیگردد.
دکتر حامد حجتی - نویسنده