گزارش تپش از جنایت پدر و مادرخواندهها
قربانیان یک ازدواج اشتباه
فرقی نمیکند مادر خوانده باشند یا پدر خوانده. بیشتر قربانیان آنها کودکان هستند. فقط و فقط به خاطر حس حسادت یا تنفر مرتکب قتل شده و کودکان بیگناه و گاهی نیز فرزند خوانده بزرگسال خود را به قتل میرسانند. آنچه در جنایتهای مربوط به فرزندخواندگی براساس خبرهای منتشر شده از این قتلها در سالهای اخیر اهمیت دارد، این است که عمده مقتولان زیر ۱۰سال دارند و حسادت و پس از آن اعتیاد، مهمترین انگیزههای این جنایتهای تلخ بیپایان هستند. بررسی پروندههای قتل کودکان توسط پدر یا مادرخواندهها نشان میدهد، در سالهای اخیر تعداد اخبار مربوط به این جنایتها افزایش یافته است.
همسرم به من توجه نمیکرد
در آخرین پرونده زن جوان به خاطر حسادت، پسرخوانده هفت سالهاش را کشت. بررسی اوراق این پرونده نشان میدهد، چندی قبل زنی هراسان با پلیس بندرعباس تماس گرفت و از مرگ تلخ پسرخوانده هفت سالهاش خبر داد. با حضور مأموران در محل حادثه در طبقه پنجم ساختمان مسکونی، آنها با جسد پسر بچه روبهرو شدند. زن جوان که خود را مادرخوانده او معرفی میکرد، مدعی بود دقایقی قبل کودک بین دیواره آسانسور گیر کرده و جانش را از دست داده است. با حضور گروه بررسی صحنه جرم و اعلام نظر آتشنشانی مشخص شد ادعای مادرخوانده او نادرست است. در تحقیقات بیشتر و براساس نظریه پزشکی قانونی اصابت ضرباتی به کودک هفت ساله تأیید شد .با توجه به دو سرنخ مهم، نامادری جوان بازداشت شد و در بازجوییها به قتل فرزند شوهرش اعتراف کرد و گفت: «همسرم همیشه پسرش را بیشتر از من دوست داشت و تمام توجهش به او بود. هر کاری کردم نتوانستم این موضوع را حل کنم تا این که به نتیجه رسیدم فرزندم را به قتل برسانم. روز حادثه وقتی میلاد به مدرسه رفت از جعبهابزار شوهرم وسیلهای تیشکل بزرگ برداشتم، وقتی ظهر به خانه آمد جلوی در رفتم و از او استقبال کردم. سوار آسانسور شدیم و یکباره هشت ضربه با آن ابزار به او زدم و میلاد بیهوش روی زمین افتاد. وقتی متوجه شدم مرده با صحنهسازی قصد داشتم مرگ او را حادثه جلوه دهم اما مأموران فهمیدند و سهروز بعد از مرگ فرزندخواندهام به جرم قتل او دستگیر شدم. اگر شوهرم به من توجه بیشتری میکرد هیچوقت این حادثه رخ نمیداد و حال بسیار پشیمانم.»
من بیمار روانیام
در جنایت مشابه دیگری، پسر شش ساله قربانی کینه مادرخوانده از مادر واقعی کودک شد. خردادماه امسال زنی در تماس با اورژانس و پلیس از مرگ فرزندخوانده ششسالهاش خبر داد و دقایقی بعد ماشین گشت ویژه کلانتری مقابل خانهای در غرب تهران توقف کرد. با حضور مأموران در واحد طبقه دوم، آنها با پیکر بیجان پسر ششسالهای در پذیرایی روبهرو شدند.
زن جوان با اعتراف به قتل محسن ششساله گفت: سه سال قبل با پدر محسن آشنا شدم و با این که او یک پسر بچه داشت، ازدواج کردیم. بیماری روحی و روانی دارم و اگر فشاری به من وارد شود خیلی زود کنترلم را از دست میدهم و برای ساعاتی نمیفهمم چه کاری انجام میدهم. در دو ماه گذشته مادر محسن بهقدری به من فشارهای روحی و روانی وارد کرد که یکباره امروز دچار جنون شدم و به سمت فرزند خواندهام رفتم. درحالیکه او مشغول بازی بود دستانم را دور گردنش فشار دادم تا این که بیهوش روی زمین افتاد. بلافاصله از کارم پشیمان شدم و با اورژانس و پلیس تماس گرفتم اما فایدهای نداشت. اگر اذیت و آزار مادر او نبود و میگذاشت ما زندگی کنیم الان محسن زنده بود و من نیز به جرم قتل دستگیر نمیشدم.
جنایت هولناک پدرخوانده
قرار نیست همیشه کودکان و توسط مادرخواندهها قربانی حسادت و جنایت شوند و گاهی قربانیها کودک نیست و پای پدرخوانده در میان است. مرداد ماه سال ۹۶ پلیس تهران در جریان کشف اسکلت سر انسان در یکی از محوطههای خالی خیابان شیخ بهایی تهران قرار گرفت. با حضور مأموران مشخص شد در آن محل زن یا مردی از سوی قاتل یا قاتلان سوزانده شدهاست. تحقیقات مأموران در این رابطه ادامه داشت تا این که آنها رد خودروی شاسیبلندی را در محل جنایت به دست آوردند. از همین طریق نیز آنها به پیرمرد ۷۵سالهای به نام محمود رسیدند. پیرمرد ابتدا مدعی شد هیچ نقشی در جنایت مورد ادعای پلیس ندارد، اما تحقیقات از همسایگان نشان میداد پسرخوانده و عروس او چند روزی است مفقود شدهاند. با بهدست آمدن این سرنخ و کشف اره برقی خونین در خانه، پیرمرد مجبور به اعتراف شد و گفت: من و همسرم بچهدار نمیشدیم بههمین خاطر خواهرزاده همسرم به نام بهرام را از سه سالگی بهعنوان فرزندخوانده قبول کردیم. او را بزرگ کردیم و هر چه میخواست در اختیارش قرار میدادیم اما از دو سال قبل بهرام معتاد شد و زندگی ما را سیاه کرد. بهرام نهتنها خودش معتاد بود، بلکه همسرش نیز معتاد بود و همین ما را آزار میداد. آنها اجناس قیمتی خانه را برای تهیه مواد میفروختند و حتی همسرم را کتک میزنند. رفتارهای پسرخواندهام برایم غیرقابلتحمل شده بود. بههمین علت، روزی که همسرم در خانه نبود او به سمت من حمله کرد که از من پول مواد بگیرد. با سلاح شکاری یک تیر به قلب و تیر دیگری را به سرش زدم. همان لحظه همسرش سررسید و صحنه را دید و چون از او نیز کینه داشتم، همانند فرزند خواندهام او را کشتم سپس اجساد آنها را به داخل حمام بردم و با اره برقی قطعهقطعه کردم. هر روز مقداری از جسد را در یکی از سطلهای زباله میانداختم تا این که اسکلت سر آنها را در یک محله خلوت سوزاندم اما همین باعث شد لو بروم و دستگیر شوم.
حسادت پیرمرد
حسادت فقط مخصوص زنان نیست و گاهی مردان بهخصوص در پیری حساستر شده و به خاطر همین حسادت مرتکب قتل میشوند. هفتم آذرماه امسال پیرمرد ۸۴ سالهای با پلیس البرز تماس گرفت و از جنایتی هولناک خبر داد. او با دادن آدرس محل جنایت در خیابان شهدای کرج، منتظر مأموران شد. با ورود مأموران به آپارتمان طبقه سوم آنها با پیرمردی روبهرو شدند که روی مبل نشسته و بهآرامی به دوجسد روبهرویش خیره شدهاست. پیرمرد خونسرد با اعتراف به این که همسر و فرزند خواندهاش را کشته است، گفت: « بعد از مرگ همسرم مدتی تنها بودم اما با همسر دومم آشنا شدم و ازدواج کردم. چون نمیتوانستیم بچهدار شویم به پیشنهاد او خواهرزادهاش را بهعنوان فرزندخوانده پیش خودمان آوردیم. از وقتی پای پسر ششساله به خانهمان باز شد، رفتار همسرم زیرورو شد. او تمام توجهش به خواهرزادهاش بود و هیچ توجهی به من نمیکرد. چند بار از او خواستم توجه به فرزند خواندهام را کمتر و به من نیز توجه کند اما او هیچ تغییری در رفتارش ایجاد نکرد. ساعتی قبل بهخاطر مسائل مالی و بحث فرزندخوانده بار دیگر با همسرم درگیر شدم. وقتی آنها خوابیدند ابتدا به سراغ فرزند خواندهام رفتم و با چند ضربه چاقو او را کشتم. بعد هم به سراغ همسر ۴۵سالهام رفتم و او را که از خواب بیدار شده بود، نیز کشتم. دقایقی کنار جسد آنها نشستم اما از این که این قتل را مرتکب شدم ناراحت شدم و موضوع را خودم به پلیس گزارش دادم و منتظر ماندم تا دستگیر شوم.»
اعتیاد پدرخوانده قاتل پسر 4ساله
در پرونده قتل فرزندخواندهها، پس از حسادت، اعتیاد نقش پررنگی دارد. مرداد سال ۹۱ مأموران پلیس تهران در جریان مرگ مشکوک پسر چهارسالهای در بیمارستان سوم شعبان قرار گرفتند. با حضور مأموران پلیس مشخص شد کودک چهارسالهای به نام متین، ساعتی قبل توسط مادربزرگ و مادرش به بیمارستان منتقل اما مادرش دقایقی بعد ناپدید شدهاست .بررسی بیشتر پلیس نشان میداد کودک، مورد کودکآزاری قرار گرفته و براثر ضرب و جرح جانش را از دست داده است. با شناسایی مادر متین مشخص شد او از همسر اولش جدا شده و به دلیل اعتیادش با یک فروشنده موادمخدر به نام مهران ازدواج کردهاست. مادر متین به نام پریسا در تحقیقات اولیه هرگونه ضربوجرح کودک را تکذیب و مدعی شد فرزندش بهخاطر بیماری پوستی که دارد جان باخته است. یک ماه پس از مرگ متین، پزشکی قانونی علت مرگ کودک را وارد شدن ضربات جسم سخت اعلام کرد. با تایید قتل کودک چهار ساله بلافاصله تحقیقات برای روشن شدن علت مرگ آغاز شد که مادر او مدعی شد وقتی حال متین بد شد مهران، پدرخواندهاش در خانه بود و من از چرایی حادثه بیخبرم. در ادامه، مهران در یکی از پاتوقهای موادمخدر شناسایی و دستگیر شد. او با اعتراف به قتل کودک گفت:« روز حادثه کودک بهخاطر دردهای پوستی اذیت میکرد و مدام فریاد میکشید. من مواد کشیده بودم و حالت طبیعی نداشتم، وقتی گریه او زیاد شد چند ضربه با مشت به او زدم که بیهوش شد و روی زمین افتاد. سریع مادرش را خبر کردم و او را به بیمارستان رساند اما فایده نداشت.»
عشق، کورم کرد
به اتهام قتل فرزندخواندهاش دستگیر شدهاست. زنی جوان که با هزار امید و آرزو با مرد رویاهایش ازدواج کرد اما همین عشق چشمش را روی واقعیتها بست و از او قاتل ساخت.
چند سال داری؟
25 سال.
چه مدت است ازدواج کردهای؟
حدود یک سال میشود.
پیشتر ازدواج کردهبودی؟
نه.
چه شد قبول کردی با مردی ازدواج کنی که تجربهای ناموفق و پسری خردسال داشت؟
چون عاشقش بودم. با سعید در یک مهمانی آشنا شدم. مردی متین و آرام و خوشتیپ. همیشه با خودم میگفتم، همسر اولش مقصر بوده که قدر چنین مردی را ندانسته و باعث شکست این زندگی شدهاست. همین عشقی که به او داشتم باعث شد با وجود مخالفت شدید خانوادهام، کنار او پای سفره عقد بنشینم.
می دانستی قرار است با پسرش زندگی کنید؟
از روز اول این موضوع را گفت و من قبول کردم.
مشکلی نداشتی؟
نه. من فقط سعید و عشقم به او را میدیدم.
چه شد این عاشق به قاتل تبدیل شد؟
دو سه ماه اول زندگی همه چیز خوب بود. پسر سعید هم با من رابطه خوبی داشت. اما بعد از آن، احساس کردم سعید به من بیتوجه شده و همه توجه و عشق او پسرش است. انگار با من ازدواج کردهبود تا پرستار بچهاش باشم. من به خاطر او جلوی همه ایستادهبودم اما طوری با من رفتار کرد که کمکم از او متنفر شدم. این تنفر باعث تغییر رفتارم با پسر او نیز شد. چند بار عصبانی ام کرد و کتکش زدم. او هم شب موضوع را به پدرش گفت و سعید با من دعوای بدی کرد.
چرا جدا نشدی؟
نمیخواستم شکست در این ازدواج را قبول کنم، به خاطر او حتی جلوی پدر و مادرم ایستادم.
برای انتقام، پسرش را کشتی؟
نه. یک حادثه باعث مرگ او شد. یک روز که از رفتار سعید عصبانی بودم، از خانه بیرون رفتم تا کمی راه بروم و آرام شوم. وقتی برگشتم، پسرش خانه را به هم ریختهبود. عصبانی شدم و دعوایش کردم. شروع به گریه کرد و گفت شب به پدرش میگوید. این حرفش بیشتر عصبانیام کرد و هلش دادم که سرش به لبه مبل برخورد کرد و فوت شد.
الان پشیمانی؟
خیلی. کاش وارد این زندگی نمیشدم و به حرف پدر و مادرم گوش میدادم. آینده خودم را تباه کردم.
قاتل فرزندخوانده شدن عجیب نیست
لیلا کامرانی - کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
کشتن فرزندخوانده، یکی از موضوعات پروندههای قتل است. این که چرا ناپدری یا نامادری فرزندخوانده را میکشند، قابل بررسی و تحلیل است و نمیتوان یک نسخه ثابت برای همه این پروندهها نوشت. شرایط زیست و زندگی و افراد هر پرونده متفاوت با دیگری است و باید به تنهایی ریشهیابی کرد. هر شخصی حق دارد بعد از جدایی یا فوت همسر، مجدد ازدواج کند. اما لازم است در این مورد سنجیده عمل کند بهخصوص اگر فرزندی در این میان باشد. ازدواج دوم پر از چالشهای جدید با نگاه به زندگی قبلی است. یعنی رد زندگی اول وجود خواهد داشت. همین موضوع، خود عامل اختلاف خواهد بود. حال با حضور فرزند، شرایط پیچیدهتر میشود. پس بهتر است ابتدا افراد کاملا به شناخت از یکدیگر برسند و درمورد مشکلات و تغییرات آینده صحبت کنند و از روانشناس کمک بگیرند تا قدمهای درست و محکم بردارند. اگر شناخت کامل نباشد و نسبت به حضور افراد جدید، آگاهی وجود نداشته باشد، مشکلات بسیار بزرگتر از آنچه هست، خود را نشان میدهد. حسادت یکی از ویژگیهای شخصیتی است که مشکلزاست. گاهی حسادت میتواند تا اختلال پیش برود. افرادی که حس حسادت دارند معمولا احساس خوبی نسبت به خودشان ندارند و همین خودکم بینی و نگرش منفی به خود باعث می شود در روابطشان احساس ناامنی کنند. آنها همیشه نگران این هستند که دیگران از آنها پیشی بگیرند و جایگاه آنها را تصاحب کنند و همین احساس ناامنی باعث بروز هیجاناتی مانند حسادت در فرد می شود و نتیجه، قتل عامل حسادت است که در اینگونه پروندهها فرزندخوانده قربانی میشود. اعتیاد، عامل دیگری است که میتواند باعث قتل شود. فردی که اعتیاد دارد نمیتواند زندگی خوبی را شکل دهد و الگوی مناسبی باشد. موادمخدر بسیاری از احساسات و عواطف فرد را از بین میبرد. قدرت تفکر را زایل و قضاوت و بینش را نابود میکند. چگونه میتوان فردی که معتاد است را مناسب ناپدری یا نامادری شدن دانست؟ با هر تغییر و تحریک برآشفته خواهد شد و منجر به وحشتناکترین اقدام شود که همان قتل است و بیشتر مواقع به قتل فرزندخوانده منجر میشود. بیکاری و مشکلات اقتصادی، خاص ازدواج دوم نیست و حتی در ازدواج اول هم دیده میشود. اما انتظار میرود افراد در ازدواج دوم، سنجیدهتر عمل کنند. ناپدری بیکار، اعصابی برای سروکله زدن با فرزندخوانده ندارد و با کمترین فشاری تحریک میشود و اقدامی همراه با خشم میکند که عواقب جبرانناپذیری دارد. دیگر مورد، اختلالات روانی است. افراد با اختلال روانی، مناسب ازدواج نیستند؛ فرقی نمیکند ازدواج اول یا دوم. چنین افرادی اگر در پی درمان نروند نمیتوانند والد خوبی باشند چه برسد به این که ناپدری یا نامادری شوند.
بدونآگاهی ازدواج نکنید
احمد حسینی - جرمشناس
این روزها در صفحات حوادث و اخبار شبکههای اجتماعی با قتلهایی روبهرو میشویم که اغلب قربانیان آن را کودکان تشکیل میدهند. در این پروندهها با عوامل و انگیزههای متفاوت مواجهیم که بررسی آنها نشان میدهد، کودکان قربانی اشتباه پدر یا مادر خود برای ازدواج دوباره شدهاند. اعتیاد، حسادت، بیماری روحی و روانی و خشم آنی از بیشترین عواملی است که قاتلان برای قتل به آن اشاره میکنند. فارغ از این عوامل، یک موضوع در این دست از جنایتها مغفول ماندهاست. متاسفانه زوجین هنگام ازدواج مجدد به شرایط جدیدی که قرار است با فرزند همسر جدید خود روبهرو شوند، توجهی نمیکنند و با چشم بسته شرایط را قبول میکنند؛ شرایطی که بعد از ازدواج خودش را نشان میدهد. زنان اغلب به دلیل علاقهای که به همسر جدید دارند، ازدواج با او را قبول میکنند اما بعد از شروع زندگی توجه همسر به فرزندش را مانعی برای ابراز محبت او به خود میدانند و فرزندخوانده سدی میشود برای یک زندگی عاشقانه و آرام. در اینجا تنها راه را از میان برداشتن این سد دانسته و مرتکب قتل فرزند میشوند. در این جنایتها اغلب قاتل سعی میکند با صحنهسازی، قتل را حادثه نشان دهد. باید توجه داشت حسادت احساسی بسیار عادی است، طوری که در برخی موقعیتها به ویژه در مورد روابط عاطفی، به عنوان یک احساس مثبت تلقی میشود اما در این دست جنایتها، حسادتهایی وجود دارند که کاملا غیرقابل قبول و وسواسی هستند، به طوری که یک اختلال روانی محسوب میشود. اغلب این نوع حسادت بیمارگونه از اعتماد به نفس پایین ناشی میشود و ریشه آن را باید در تجربیات و گذشته فرد جستوجو کرد. گاهی نیز پای اعتیاد در میان است. زنان هنگام ازدواج با مردانی که اعتیاد دارند باید به این نکته توجه داشتهباشند، این مجرمان در زمان خماری آستانه تحمل پایینی داشته و اغلب دیده میشود وقتی با بهانهگیری یا گریه کودک روبهرو میشوند، بر اثر خشم، مرتکب قتل شده و گاهی بعد از ساعتها تازه متوجه جنایت خود میشوند. افرادی که کودک دارند یا تصمیم گرفتهاند با این افراد ازدواج کنند، باید قبل از شروع زندگی مشترک تمام جوانب را بسنجند و حتی از مشاوران در این زمینه کمک بگیرند. گاهی شکل نگرفتن زندگی مشترک با این شرایط، تبعات کمتری نسبت به شروع زندگی بدون آگاهی از مشکلاتش در آینده دارد.
مجید غمخوار - تپش
در آخرین پرونده زن جوان به خاطر حسادت، پسرخوانده هفت سالهاش را کشت. بررسی اوراق این پرونده نشان میدهد، چندی قبل زنی هراسان با پلیس بندرعباس تماس گرفت و از مرگ تلخ پسرخوانده هفت سالهاش خبر داد. با حضور مأموران در محل حادثه در طبقه پنجم ساختمان مسکونی، آنها با جسد پسر بچه روبهرو شدند. زن جوان که خود را مادرخوانده او معرفی میکرد، مدعی بود دقایقی قبل کودک بین دیواره آسانسور گیر کرده و جانش را از دست داده است. با حضور گروه بررسی صحنه جرم و اعلام نظر آتشنشانی مشخص شد ادعای مادرخوانده او نادرست است. در تحقیقات بیشتر و براساس نظریه پزشکی قانونی اصابت ضرباتی به کودک هفت ساله تأیید شد .با توجه به دو سرنخ مهم، نامادری جوان بازداشت شد و در بازجوییها به قتل فرزند شوهرش اعتراف کرد و گفت: «همسرم همیشه پسرش را بیشتر از من دوست داشت و تمام توجهش به او بود. هر کاری کردم نتوانستم این موضوع را حل کنم تا این که به نتیجه رسیدم فرزندم را به قتل برسانم. روز حادثه وقتی میلاد به مدرسه رفت از جعبهابزار شوهرم وسیلهای تیشکل بزرگ برداشتم، وقتی ظهر به خانه آمد جلوی در رفتم و از او استقبال کردم. سوار آسانسور شدیم و یکباره هشت ضربه با آن ابزار به او زدم و میلاد بیهوش روی زمین افتاد. وقتی متوجه شدم مرده با صحنهسازی قصد داشتم مرگ او را حادثه جلوه دهم اما مأموران فهمیدند و سهروز بعد از مرگ فرزندخواندهام به جرم قتل او دستگیر شدم. اگر شوهرم به من توجه بیشتری میکرد هیچوقت این حادثه رخ نمیداد و حال بسیار پشیمانم.»
من بیمار روانیام
در جنایت مشابه دیگری، پسر شش ساله قربانی کینه مادرخوانده از مادر واقعی کودک شد. خردادماه امسال زنی در تماس با اورژانس و پلیس از مرگ فرزندخوانده ششسالهاش خبر داد و دقایقی بعد ماشین گشت ویژه کلانتری مقابل خانهای در غرب تهران توقف کرد. با حضور مأموران در واحد طبقه دوم، آنها با پیکر بیجان پسر ششسالهای در پذیرایی روبهرو شدند.
زن جوان با اعتراف به قتل محسن ششساله گفت: سه سال قبل با پدر محسن آشنا شدم و با این که او یک پسر بچه داشت، ازدواج کردیم. بیماری روحی و روانی دارم و اگر فشاری به من وارد شود خیلی زود کنترلم را از دست میدهم و برای ساعاتی نمیفهمم چه کاری انجام میدهم. در دو ماه گذشته مادر محسن بهقدری به من فشارهای روحی و روانی وارد کرد که یکباره امروز دچار جنون شدم و به سمت فرزند خواندهام رفتم. درحالیکه او مشغول بازی بود دستانم را دور گردنش فشار دادم تا این که بیهوش روی زمین افتاد. بلافاصله از کارم پشیمان شدم و با اورژانس و پلیس تماس گرفتم اما فایدهای نداشت. اگر اذیت و آزار مادر او نبود و میگذاشت ما زندگی کنیم الان محسن زنده بود و من نیز به جرم قتل دستگیر نمیشدم.
جنایت هولناک پدرخوانده
قرار نیست همیشه کودکان و توسط مادرخواندهها قربانی حسادت و جنایت شوند و گاهی قربانیها کودک نیست و پای پدرخوانده در میان است. مرداد ماه سال ۹۶ پلیس تهران در جریان کشف اسکلت سر انسان در یکی از محوطههای خالی خیابان شیخ بهایی تهران قرار گرفت. با حضور مأموران مشخص شد در آن محل زن یا مردی از سوی قاتل یا قاتلان سوزانده شدهاست. تحقیقات مأموران در این رابطه ادامه داشت تا این که آنها رد خودروی شاسیبلندی را در محل جنایت به دست آوردند. از همین طریق نیز آنها به پیرمرد ۷۵سالهای به نام محمود رسیدند. پیرمرد ابتدا مدعی شد هیچ نقشی در جنایت مورد ادعای پلیس ندارد، اما تحقیقات از همسایگان نشان میداد پسرخوانده و عروس او چند روزی است مفقود شدهاند. با بهدست آمدن این سرنخ و کشف اره برقی خونین در خانه، پیرمرد مجبور به اعتراف شد و گفت: من و همسرم بچهدار نمیشدیم بههمین خاطر خواهرزاده همسرم به نام بهرام را از سه سالگی بهعنوان فرزندخوانده قبول کردیم. او را بزرگ کردیم و هر چه میخواست در اختیارش قرار میدادیم اما از دو سال قبل بهرام معتاد شد و زندگی ما را سیاه کرد. بهرام نهتنها خودش معتاد بود، بلکه همسرش نیز معتاد بود و همین ما را آزار میداد. آنها اجناس قیمتی خانه را برای تهیه مواد میفروختند و حتی همسرم را کتک میزنند. رفتارهای پسرخواندهام برایم غیرقابلتحمل شده بود. بههمین علت، روزی که همسرم در خانه نبود او به سمت من حمله کرد که از من پول مواد بگیرد. با سلاح شکاری یک تیر به قلب و تیر دیگری را به سرش زدم. همان لحظه همسرش سررسید و صحنه را دید و چون از او نیز کینه داشتم، همانند فرزند خواندهام او را کشتم سپس اجساد آنها را به داخل حمام بردم و با اره برقی قطعهقطعه کردم. هر روز مقداری از جسد را در یکی از سطلهای زباله میانداختم تا این که اسکلت سر آنها را در یک محله خلوت سوزاندم اما همین باعث شد لو بروم و دستگیر شوم.
حسادت پیرمرد
حسادت فقط مخصوص زنان نیست و گاهی مردان بهخصوص در پیری حساستر شده و به خاطر همین حسادت مرتکب قتل میشوند. هفتم آذرماه امسال پیرمرد ۸۴ سالهای با پلیس البرز تماس گرفت و از جنایتی هولناک خبر داد. او با دادن آدرس محل جنایت در خیابان شهدای کرج، منتظر مأموران شد. با ورود مأموران به آپارتمان طبقه سوم آنها با پیرمردی روبهرو شدند که روی مبل نشسته و بهآرامی به دوجسد روبهرویش خیره شدهاست. پیرمرد خونسرد با اعتراف به این که همسر و فرزند خواندهاش را کشته است، گفت: « بعد از مرگ همسرم مدتی تنها بودم اما با همسر دومم آشنا شدم و ازدواج کردم. چون نمیتوانستیم بچهدار شویم به پیشنهاد او خواهرزادهاش را بهعنوان فرزندخوانده پیش خودمان آوردیم. از وقتی پای پسر ششساله به خانهمان باز شد، رفتار همسرم زیرورو شد. او تمام توجهش به خواهرزادهاش بود و هیچ توجهی به من نمیکرد. چند بار از او خواستم توجه به فرزند خواندهام را کمتر و به من نیز توجه کند اما او هیچ تغییری در رفتارش ایجاد نکرد. ساعتی قبل بهخاطر مسائل مالی و بحث فرزندخوانده بار دیگر با همسرم درگیر شدم. وقتی آنها خوابیدند ابتدا به سراغ فرزند خواندهام رفتم و با چند ضربه چاقو او را کشتم. بعد هم به سراغ همسر ۴۵سالهام رفتم و او را که از خواب بیدار شده بود، نیز کشتم. دقایقی کنار جسد آنها نشستم اما از این که این قتل را مرتکب شدم ناراحت شدم و موضوع را خودم به پلیس گزارش دادم و منتظر ماندم تا دستگیر شوم.»
اعتیاد پدرخوانده قاتل پسر 4ساله
در پرونده قتل فرزندخواندهها، پس از حسادت، اعتیاد نقش پررنگی دارد. مرداد سال ۹۱ مأموران پلیس تهران در جریان مرگ مشکوک پسر چهارسالهای در بیمارستان سوم شعبان قرار گرفتند. با حضور مأموران پلیس مشخص شد کودک چهارسالهای به نام متین، ساعتی قبل توسط مادربزرگ و مادرش به بیمارستان منتقل اما مادرش دقایقی بعد ناپدید شدهاست .بررسی بیشتر پلیس نشان میداد کودک، مورد کودکآزاری قرار گرفته و براثر ضرب و جرح جانش را از دست داده است. با شناسایی مادر متین مشخص شد او از همسر اولش جدا شده و به دلیل اعتیادش با یک فروشنده موادمخدر به نام مهران ازدواج کردهاست. مادر متین به نام پریسا در تحقیقات اولیه هرگونه ضربوجرح کودک را تکذیب و مدعی شد فرزندش بهخاطر بیماری پوستی که دارد جان باخته است. یک ماه پس از مرگ متین، پزشکی قانونی علت مرگ کودک را وارد شدن ضربات جسم سخت اعلام کرد. با تایید قتل کودک چهار ساله بلافاصله تحقیقات برای روشن شدن علت مرگ آغاز شد که مادر او مدعی شد وقتی حال متین بد شد مهران، پدرخواندهاش در خانه بود و من از چرایی حادثه بیخبرم. در ادامه، مهران در یکی از پاتوقهای موادمخدر شناسایی و دستگیر شد. او با اعتراف به قتل کودک گفت:« روز حادثه کودک بهخاطر دردهای پوستی اذیت میکرد و مدام فریاد میکشید. من مواد کشیده بودم و حالت طبیعی نداشتم، وقتی گریه او زیاد شد چند ضربه با مشت به او زدم که بیهوش شد و روی زمین افتاد. سریع مادرش را خبر کردم و او را به بیمارستان رساند اما فایده نداشت.»
عشق، کورم کرد
به اتهام قتل فرزندخواندهاش دستگیر شدهاست. زنی جوان که با هزار امید و آرزو با مرد رویاهایش ازدواج کرد اما همین عشق چشمش را روی واقعیتها بست و از او قاتل ساخت.
چند سال داری؟
25 سال.
چه مدت است ازدواج کردهای؟
حدود یک سال میشود.
پیشتر ازدواج کردهبودی؟
نه.
چه شد قبول کردی با مردی ازدواج کنی که تجربهای ناموفق و پسری خردسال داشت؟
چون عاشقش بودم. با سعید در یک مهمانی آشنا شدم. مردی متین و آرام و خوشتیپ. همیشه با خودم میگفتم، همسر اولش مقصر بوده که قدر چنین مردی را ندانسته و باعث شکست این زندگی شدهاست. همین عشقی که به او داشتم باعث شد با وجود مخالفت شدید خانوادهام، کنار او پای سفره عقد بنشینم.
می دانستی قرار است با پسرش زندگی کنید؟
از روز اول این موضوع را گفت و من قبول کردم.
مشکلی نداشتی؟
نه. من فقط سعید و عشقم به او را میدیدم.
چه شد این عاشق به قاتل تبدیل شد؟
دو سه ماه اول زندگی همه چیز خوب بود. پسر سعید هم با من رابطه خوبی داشت. اما بعد از آن، احساس کردم سعید به من بیتوجه شده و همه توجه و عشق او پسرش است. انگار با من ازدواج کردهبود تا پرستار بچهاش باشم. من به خاطر او جلوی همه ایستادهبودم اما طوری با من رفتار کرد که کمکم از او متنفر شدم. این تنفر باعث تغییر رفتارم با پسر او نیز شد. چند بار عصبانی ام کرد و کتکش زدم. او هم شب موضوع را به پدرش گفت و سعید با من دعوای بدی کرد.
چرا جدا نشدی؟
نمیخواستم شکست در این ازدواج را قبول کنم، به خاطر او حتی جلوی پدر و مادرم ایستادم.
برای انتقام، پسرش را کشتی؟
نه. یک حادثه باعث مرگ او شد. یک روز که از رفتار سعید عصبانی بودم، از خانه بیرون رفتم تا کمی راه بروم و آرام شوم. وقتی برگشتم، پسرش خانه را به هم ریختهبود. عصبانی شدم و دعوایش کردم. شروع به گریه کرد و گفت شب به پدرش میگوید. این حرفش بیشتر عصبانیام کرد و هلش دادم که سرش به لبه مبل برخورد کرد و فوت شد.
الان پشیمانی؟
خیلی. کاش وارد این زندگی نمیشدم و به حرف پدر و مادرم گوش میدادم. آینده خودم را تباه کردم.
قاتل فرزندخوانده شدن عجیب نیست
لیلا کامرانی - کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
کشتن فرزندخوانده، یکی از موضوعات پروندههای قتل است. این که چرا ناپدری یا نامادری فرزندخوانده را میکشند، قابل بررسی و تحلیل است و نمیتوان یک نسخه ثابت برای همه این پروندهها نوشت. شرایط زیست و زندگی و افراد هر پرونده متفاوت با دیگری است و باید به تنهایی ریشهیابی کرد. هر شخصی حق دارد بعد از جدایی یا فوت همسر، مجدد ازدواج کند. اما لازم است در این مورد سنجیده عمل کند بهخصوص اگر فرزندی در این میان باشد. ازدواج دوم پر از چالشهای جدید با نگاه به زندگی قبلی است. یعنی رد زندگی اول وجود خواهد داشت. همین موضوع، خود عامل اختلاف خواهد بود. حال با حضور فرزند، شرایط پیچیدهتر میشود. پس بهتر است ابتدا افراد کاملا به شناخت از یکدیگر برسند و درمورد مشکلات و تغییرات آینده صحبت کنند و از روانشناس کمک بگیرند تا قدمهای درست و محکم بردارند. اگر شناخت کامل نباشد و نسبت به حضور افراد جدید، آگاهی وجود نداشته باشد، مشکلات بسیار بزرگتر از آنچه هست، خود را نشان میدهد. حسادت یکی از ویژگیهای شخصیتی است که مشکلزاست. گاهی حسادت میتواند تا اختلال پیش برود. افرادی که حس حسادت دارند معمولا احساس خوبی نسبت به خودشان ندارند و همین خودکم بینی و نگرش منفی به خود باعث می شود در روابطشان احساس ناامنی کنند. آنها همیشه نگران این هستند که دیگران از آنها پیشی بگیرند و جایگاه آنها را تصاحب کنند و همین احساس ناامنی باعث بروز هیجاناتی مانند حسادت در فرد می شود و نتیجه، قتل عامل حسادت است که در اینگونه پروندهها فرزندخوانده قربانی میشود. اعتیاد، عامل دیگری است که میتواند باعث قتل شود. فردی که اعتیاد دارد نمیتواند زندگی خوبی را شکل دهد و الگوی مناسبی باشد. موادمخدر بسیاری از احساسات و عواطف فرد را از بین میبرد. قدرت تفکر را زایل و قضاوت و بینش را نابود میکند. چگونه میتوان فردی که معتاد است را مناسب ناپدری یا نامادری شدن دانست؟ با هر تغییر و تحریک برآشفته خواهد شد و منجر به وحشتناکترین اقدام شود که همان قتل است و بیشتر مواقع به قتل فرزندخوانده منجر میشود. بیکاری و مشکلات اقتصادی، خاص ازدواج دوم نیست و حتی در ازدواج اول هم دیده میشود. اما انتظار میرود افراد در ازدواج دوم، سنجیدهتر عمل کنند. ناپدری بیکار، اعصابی برای سروکله زدن با فرزندخوانده ندارد و با کمترین فشاری تحریک میشود و اقدامی همراه با خشم میکند که عواقب جبرانناپذیری دارد. دیگر مورد، اختلالات روانی است. افراد با اختلال روانی، مناسب ازدواج نیستند؛ فرقی نمیکند ازدواج اول یا دوم. چنین افرادی اگر در پی درمان نروند نمیتوانند والد خوبی باشند چه برسد به این که ناپدری یا نامادری شوند.
بدونآگاهی ازدواج نکنید
احمد حسینی - جرمشناس
این روزها در صفحات حوادث و اخبار شبکههای اجتماعی با قتلهایی روبهرو میشویم که اغلب قربانیان آن را کودکان تشکیل میدهند. در این پروندهها با عوامل و انگیزههای متفاوت مواجهیم که بررسی آنها نشان میدهد، کودکان قربانی اشتباه پدر یا مادر خود برای ازدواج دوباره شدهاند. اعتیاد، حسادت، بیماری روحی و روانی و خشم آنی از بیشترین عواملی است که قاتلان برای قتل به آن اشاره میکنند. فارغ از این عوامل، یک موضوع در این دست از جنایتها مغفول ماندهاست. متاسفانه زوجین هنگام ازدواج مجدد به شرایط جدیدی که قرار است با فرزند همسر جدید خود روبهرو شوند، توجهی نمیکنند و با چشم بسته شرایط را قبول میکنند؛ شرایطی که بعد از ازدواج خودش را نشان میدهد. زنان اغلب به دلیل علاقهای که به همسر جدید دارند، ازدواج با او را قبول میکنند اما بعد از شروع زندگی توجه همسر به فرزندش را مانعی برای ابراز محبت او به خود میدانند و فرزندخوانده سدی میشود برای یک زندگی عاشقانه و آرام. در اینجا تنها راه را از میان برداشتن این سد دانسته و مرتکب قتل فرزند میشوند. در این جنایتها اغلب قاتل سعی میکند با صحنهسازی، قتل را حادثه نشان دهد. باید توجه داشت حسادت احساسی بسیار عادی است، طوری که در برخی موقعیتها به ویژه در مورد روابط عاطفی، به عنوان یک احساس مثبت تلقی میشود اما در این دست جنایتها، حسادتهایی وجود دارند که کاملا غیرقابل قبول و وسواسی هستند، به طوری که یک اختلال روانی محسوب میشود. اغلب این نوع حسادت بیمارگونه از اعتماد به نفس پایین ناشی میشود و ریشه آن را باید در تجربیات و گذشته فرد جستوجو کرد. گاهی نیز پای اعتیاد در میان است. زنان هنگام ازدواج با مردانی که اعتیاد دارند باید به این نکته توجه داشتهباشند، این مجرمان در زمان خماری آستانه تحمل پایینی داشته و اغلب دیده میشود وقتی با بهانهگیری یا گریه کودک روبهرو میشوند، بر اثر خشم، مرتکب قتل شده و گاهی بعد از ساعتها تازه متوجه جنایت خود میشوند. افرادی که کودک دارند یا تصمیم گرفتهاند با این افراد ازدواج کنند، باید قبل از شروع زندگی مشترک تمام جوانب را بسنجند و حتی از مشاوران در این زمینه کمک بگیرند. گاهی شکل نگرفتن زندگی مشترک با این شرایط، تبعات کمتری نسبت به شروع زندگی بدون آگاهی از مشکلاتش در آینده دارد.
مجید غمخوار - تپش