همه ­جا کربلاست...

ذکر خیر آنان که خیلی از ما دور نیستند

همه ­جا کربلاست...

دیـــــــــــدار علیرضا پورمشیر نویسنده


 حاج احمد،کاسب بود. در بازار تهران حجره داشت و از وقتی با دختر حاج محمد ملاعلامه(علامه) وصلت کرد به سمت مداحی روی آورد و دیگر یک دل نه، صد دل به این سِمَت در آستان مقدس اهل‌بیت، روی آورد. همیشه و همه‌جا هم می‌گفت:استادش،حاج محمد است!
حاج احمد دلجو،یک عاشق واقعی بود. با روضه زندگی می‌کرد، تجسم می‌کرد و بعد می‌خواند. همه نیتش خالص و پاک بود و دنبال شهرت نبود. این را هم خوب می‌دانید که بعد از گذشت 20سال هنوز نوحه خاطره‌انگیز «همه‌جا کربلاست / همه‌جا نینواست / تو حسین منی / نور عین منی» سر زبان‌هاست و هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود.
حاج احمد نه زمان می‌شناخت، نه مکان. هرجایی که روضه برقرار بود و از او دعوت می‌کردند، بادل و جان قبول می‌کرد و برای صاحب‌مجلس می‌خواند. از چهارپایه‌خوانی در بازار تهران تا روضه خانگی...هیأتی‌هامی‌گویند:فصل «علی‌اکبر‌خوانی» او (اصطلاحی بین هیأتی‌هاست و به زمانی که مداح در اوج صدا و جوانی می‌خواند،می‌گویند) دیدنی بوده و با روضه‌خوانی و سینه‌زنی، مجلس را زیرورو می‌کرده است.
احمد در محله میدان خراسان تهران به دنیا آمده بود و حاج مرتضی دلجو،پدرش هم در روضه‌های خانگی زنانه مداحی می‌کرد. او را صداقت و پاکی‌اش از دیگران متمایز می‌کرد. دنبال صله نبود و چند خصوصیت اخلاقی داشت که منحصر به خودش بود.
مثلا وقتی هیأت تمام می‌شد و بیرون می‌آمد، غذاهایی که به او داده بودند را جلوی در به آنان که نیاز داشتند و ایستاده بودند تا غذایی نصیب‌شان شود،می‌داد و اگر بازهم می‌خواستند از صاحب جلسه می‌گرفت و تقدیم‌شان می‌کرد. هوای همه را داشت و رفقایش وقتی با او همسفر می‌شدند، محال بود دقایقی را به روضه‌خوانی نپردازد و ذکر توسل نکند. کسی از او بدی ندید.گرچه در اواسط 50سالگی از دنیا رفت، اما خاطراتی که از او مرور می‌شود همه به نیکی است. همنشینی او با علما،همکلام بودن با شعرا و هم مسیر بودن با استادان و بزرگان را هم به همه آنچه گفتم و خواندید، اضافه کنید.
مرحوم حاج احمد دلجو تیر 79 براثر سکته قلبی از دنیا رفت و در صحن باغ طوطی حرم مطهر شاه عبدالعظیم حسنی، به خاک سپرده شد.  حالا که 20 سال از رفتن او می‌گذرد، به‌خوبی می‌شود گواهی داد که مثل او را دیگر نتوانستیم و نمی‌توانیم پیدا کنیم. او که بااخلاق و اهل‌فن بود و با قدبلند و چهارشانه‌بودنش وقتی گریه می‌کرد، انگار درودیوار حسینیه دارد می‌لرزد و وقتی نفس می‌زد، همه با او همراه می‌شدند. او لوطی‌منش بود و مرام و معرفتش، زبانزد هرکسی که حتی برای یک‌بار او را دیده بود.
او در هیات‌هایی چون صنف بزاز تهران، کارگران کفاش،پیروان انقلاب مهدی، خرازی‌فروش‌ها، انصار القائم و... به ذکر مصائب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌پرداخت.
 احمد دلجو را یادکردیم اما پس از 20 سال در روز تشییع او، رفیق گرمابه و گلستانش، مرحوم حاج مسعود پورمشیر، پدرم هم
به دیدار ارباب و رفیقش رفت. او را هم
یاد کنید.