نسخه Pdf

فرهنگی به نام دوچرخه!

فرهنگی به نام دوچرخه!


 دوچرخه و دوچرخه‌سواری در زبان من و هم‌سن و سال‌هایم یک فرهنگ جدی بوده و هنوز هم هست. می‌گویم فرهنگ چون واقعا فرهنگ بود؛ هرچند که طولانی شدن مسافت‌ها تا حدودی آن را از دایره ابزارهای زندگی‌مان خارج کرده ولی در دوران نوجوانی، تابستان مساوی با دوچرخه‌سواری بود. یعنی کافی بود آخرین امتحان خرداد را داده باشیم تا هر کداممان سراغ انباری، خرپشته و زیرزمین برویم، دوچرخه را از اعماق تاریکی بیرون بکشیم و برای ویراژ دادن در کوچه‌پس‌کوچه‌ها آماده‌اش کنیم. بادی به چرخ‌هایش بزنیم، مجدد نوارکشی کنیم، گل‌پر به پره‌هایش بیندازیم، اگر می‌توانستیم زنگی برایش بخریم و در مجموع کاری کنیم که نونوار شود!
گفتم دوچرخه‌سواری و اصلا خود دوچرخه یک فرهنگ بود، چون بخش زیادی از اوقات فراغت نوجوان‌های همدوره من را  پر می‌کرد. یعنی اگر از فوتبال، هفت‌سنگ، تبرک و... خسته می‌شدیم سراغ دوچرخه‌ها می‌رفتیم و بادی که لای موها و زیر لباس‌مان می‌وزید حال‌مان را جا می‌آورد و عرق‌مان را خشک می‌کرد و تازه می‌شدیم. شاید در کمال تاسف باید گفت همان‌طور که ابزارهای دیجیتال امروز تمام اوقات فراغت نوجوان‌ها و جوان‌ها و حتی بزرگسالان را پر می‌کند.
دوچرخه فرهنگ بود چون بخشی از کشف دنیاهای تازه در زندگی ما، در همان سال‌های نوجوانی به‌واسطه این محبوب دوچرخ رقم خورد. مرزهای محلات به‌واسطه دوچرخه‌هایی که زیرپایمان بود گشوده و جابه‌جا می‌شد و افق‌های تازه‌ای پیش روی چشمان ما که فقط اجازه داشتیم محدوده چند کوچه را در شعاع خانه طی کنیم، باز می‌کرد.
فرهنگ بود چون هرکس با توجه به دارایی و سطح خانوادگی‌اش دوچرخه‌ای سوار می‌شد و تزئیناتی به آن آویزان می‌کرد و می‌بست که گویای اوضاع اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی خانواده‌اش بود، مثلا حتی اگر خانواده‌اش پول داشت باز هم برخی زلم‌زیمبوها را بچه‌های آن خانواده به دوچرخه‌هایشان نمی‌بستند. برای همین می‌گویم فرهنگ بود. حتی مدل دوچرخه‌سواری کردن هم گویای این بود که آن نوجوان در چه خانواده‌ای رشد کرده است.
دوچرخه‌ها برخلاف امروز که همه سال برای رکاب دادن آماده هستند، در زمان ما فقط تابستان‌ها زین و یراق به خود می‌دیدند و در باقی ایام سال خاک می‌خوردند و روزگار می‌گذراندند.
در زمان ما دوچرخه‌ها برای خودشان تاریخچه داشتند، یعنی این‌طور نبود که دوچرخه نو به‌راحتی تهیه شود، دوچرخه از فردی به فرد بعدی ارث می‌رسید و فرد بعدی هم باید برای نفرات بعد از خود ارث می‌گذاشت، پس این‌طور نبود که دوچرخه دل کسی را بزند و تبدیل به متاع دست‌دوم‌فروشی‌های اینترنتی شود یا احیانا توسط ضایعاتی‌ها خریده شود و سرنوشت‌شان به ابدیت بپیوندد؛ تنها در شرایطی چنین اتفاقی می‌افتاد که دوچرخه واقعا مستهلک شده باشد یا دیگر ارث‌خوری وجود نداشته باشد، در غیر این‌صورت دوچرخه با تبعیت از قانون پایستگی انرژی از فردی به فردی منتقل و بعد از این‌که دستی به سر و روی آن کشیده می‌شد دوباره به چرخه جامعه باز می‌گشت، مثل دوچرخه‌ای که صاحب اولش هفده سال از من بزرگ‌تر بود و آخرین مالکش سه سال از من کوچک‌تر!