حكایت حكیم دانشمند  و استاد مدعی

حكایت حكیم دانشمند و استاد مدعی

 در روستایی در سرزمین چین حكیمی دانشمند زندگی می‌كرد كه مریدان زیادی داشت و هرروز آنها را به سرچشمه‌های حكمت و معنویت رهنمون می‌شد. روزی به وی خبر دادند در روستای آن‌سوی رودخانه شخصی پیدا شده كه ادعا می‌كند استاد شما بوده و درس معرفت را او به شما آموخته است. حكیم دانشمند پوزخندی زد و گفت: سلام مرا به استاد برسانید و بگویید خوشحالم كه به همسایگی ما آمده است. وی افزود: من تعدادی از شاگردان خود را نزد ایشان می‌فرستم تا از محضرشان كسب فیض كنند و درس معرفت را به طور مستقیم از استاد اصلی فرابگیرند. سپس چندتن از شاگردان ورودی جدید را نزد استاد مدعی فرستاد. استاد مدعی طی یك ترم سلسله مباحث حكیم دانشمند را عین به عین به شاگردان تدریس كرد تا آن‌كه ترم تمام شد و موعد آزمون عملی راه رفتن روی آب فرارسید. حكیم دانشمند به همراه شاگردان به لب رودخانه رفتند و استاد مدعی نیز همراه شاگردان از سمت مقابل به لب رودخانه آمدند. حكیم دانشمند از دور به استاد مدعی تعظیم كرد و كفش‌هایش را درآورد و روی آب راه رفت. شاگردان حكیم نیز به دنبال او روی آب راه رفتند و به سمت دیگر رودخانه رسیدند. شاگردان استاد مدعی نیز وارد رودخانه شدند و روی آب راه رفتند و به سمت دیگر رودخانه رسیدند. استاد مدعی نیز پس از آخرین شاگرد وارد رودخانه شد، اما همین كه به قسمت عمیق رسید در آب فرورفت و جریان رودخانه او را با خود برد و هرچه شاگردان تلاش كردند نتوانستند او را نجات دهند. در این هنگام شاگردان دور حكیم دانشمند جمع شدند. یكی از شاگردان پرسید: چرا شاگردان استاد مدعی توانستند روی آب راه بروند؟ حكیم دانشمند گفت: اصول معرفت فراتر از شخص عارف است. یكی دیگر از شاگردان پرسید: استاد مدعی مباحث شما را از كجا بلد بود؟ حكیم دانشمند گفت: از فایل‌های صوتی كه در كانال منتشر می‌كنیم برداشته بود. یكی دیگر از شاگردان پرسید: چرا استاد مدعی با این‌كه می‌دانست تقلبی است، سعی كرد روی آب راه برود. حكیم دانشمند گفت: وقتی دیگر شاگردانش روی آب راه رفتند غره شد و خیال كرد خبری است. او خیال می‌كرد جذابیت درس من به خاطر شخص من است در صورتی كه جذابیت شخص من به خاطر درس من است. وی سپس از شاگردان پرسید: استاد مدعی وقتی آب او را با خود می‌برد جملاتی گفت. آن جملات چه بود؟ شاگردان گفتند: گفت من بلد نیستم. حكیم دانشمند گفت: بیچاره یك جمله راست گفت، اما حیف كه دیر شده بود و خاموش شد.