آرزوهای زیبای دختركان سیستانی
با آمنه گرم صحبتم، ده سال دارد. میگویم عروسك داری میگوید دارم. اسمش را میپرسم. میگوید گندم. میگویم میخواهی بزرگ شوی چه كاره شوی؟ با مكث میگوید: پزشك زنان و زایمان... میگویم: چرا؟ میگوید ما توی پلان پزشك زنان نداریم. خاله من میخواست بچه به دنیا بیاره باید خیلی دورها میرفتن. میخوام دكتر خانمها بشم... از صلابتش خوشم میآید... از آمنه فاصله میگیرم و چندتا كارتن آذوقه جابهجا میكنم و یك كارتن را كه میبرم سمتشان باز چشمم به دختركی دیگر میافتد. از سر و وضع دخترك وخانواده معلوم میشود توی همان روستا خیلی وضعشان وخیم است. ته جیبم یك گُل سر هنوز مانده، دختر را صدا میكنم كه گل سر را بدهم بهش. نزدیك میآید. خدای من وحشتناك سرش شپش دارد... تخمهای شپش به وضوح توی موهایش دیده میشود... دلم ریش میشود. گل سر را میدهم به دخترك و میخندیم...
كار توزیع آذوقهها هنوز نیمه كاره است. صدای هلیكوپتر وحشتناك بلند است. كاپیتان اشاره میكند سریع برگردیم. اگر به تاریكی بخوریم، نمیشود برگردیم. مینشینیم توی هلیكوپتر و بلند میشویم. دخترك هنوز محو تماشای هلیكوپتر است... دشت آبگرفته آیینهای شده كه خون سرخ خورشید بر آن پاشیده است. خسته ایم خیلی... با مرتضی ومحسن و حامد قرار است برگردیم. یكی از ماشینهایمان برگشته وفقط یك تویوتا مانده كه وانت است. مرتضی وهادی میروند عقب و برمیگردیم چابهار... توی راه با راننده همصحبت میشوم. لنج دار است و صیادی میكند. این چند روز آمده برای كمك به هم استانیهایش و خب البته دمش گرم...
میرویم به محل اسكانمان. جواد موگویی هم هست و جعفر یكتا... جعفر میگوید خیلی استان پهناوری است و همین كار امداد رسانی را سخت كرده. بسیاری از روستاها راههای ارتباطی شان قطع شده و خودشان سالمند و همین نرسیدن ونداشتن آذوقه باعث دردسر و اذیتشان شده... به نظر میرسد بهترین كمك برای سیل سیستان پول باشد یا همان كمكهای نقدی، چابهار به علت دور بودنش از مركز ارسال كمكهای غیر نقدی و اقلام جنسی وآذوقهای دیر به دست مردمانش میرسد، حتی به نظر صاحب این قلم دایر كردن آشپزخانهها و رساندن غذای گرم به روستاهای آسیب دیده هم غیر منطقی به حساب میآید و تحویل بستههای خام خوار و بار به این خانوادهها... زمینهای زیر كشت بسیاری را سیل شسته و برده، ملاخیرا... میگفت پنج هكتار هندوانه كاشته بودم نه پول بذرش را داده بودم نه سم وكودش را همه اش را گذاشته بودم بعد از محصول؛ یك قاچ هندوانه هم نمانده كه بتوانم بفروشم خاكستر نشین شده ام. بسیارند مردمانی از این دست كه شاید شكل ظاهری زندگی شان نقص وعیبی نكرده باشد، اما كم نیستند امثال ملا كه اینگونه به خاك سیاه نشستهاند. ..سیل سیستان هنوز آنچنان كه باید در رسانه خوب واگفت نشده و خوب است با همت و مدد مردم و مسؤولان فكری اساسی به حال این مردمان نازنین كرد.
كار توزیع آذوقهها هنوز نیمه كاره است. صدای هلیكوپتر وحشتناك بلند است. كاپیتان اشاره میكند سریع برگردیم. اگر به تاریكی بخوریم، نمیشود برگردیم. مینشینیم توی هلیكوپتر و بلند میشویم. دخترك هنوز محو تماشای هلیكوپتر است... دشت آبگرفته آیینهای شده كه خون سرخ خورشید بر آن پاشیده است. خسته ایم خیلی... با مرتضی ومحسن و حامد قرار است برگردیم. یكی از ماشینهایمان برگشته وفقط یك تویوتا مانده كه وانت است. مرتضی وهادی میروند عقب و برمیگردیم چابهار... توی راه با راننده همصحبت میشوم. لنج دار است و صیادی میكند. این چند روز آمده برای كمك به هم استانیهایش و خب البته دمش گرم...
میرویم به محل اسكانمان. جواد موگویی هم هست و جعفر یكتا... جعفر میگوید خیلی استان پهناوری است و همین كار امداد رسانی را سخت كرده. بسیاری از روستاها راههای ارتباطی شان قطع شده و خودشان سالمند و همین نرسیدن ونداشتن آذوقه باعث دردسر و اذیتشان شده... به نظر میرسد بهترین كمك برای سیل سیستان پول باشد یا همان كمكهای نقدی، چابهار به علت دور بودنش از مركز ارسال كمكهای غیر نقدی و اقلام جنسی وآذوقهای دیر به دست مردمانش میرسد، حتی به نظر صاحب این قلم دایر كردن آشپزخانهها و رساندن غذای گرم به روستاهای آسیب دیده هم غیر منطقی به حساب میآید و تحویل بستههای خام خوار و بار به این خانوادهها... زمینهای زیر كشت بسیاری را سیل شسته و برده، ملاخیرا... میگفت پنج هكتار هندوانه كاشته بودم نه پول بذرش را داده بودم نه سم وكودش را همه اش را گذاشته بودم بعد از محصول؛ یك قاچ هندوانه هم نمانده كه بتوانم بفروشم خاكستر نشین شده ام. بسیارند مردمانی از این دست كه شاید شكل ظاهری زندگی شان نقص وعیبی نكرده باشد، اما كم نیستند امثال ملا كه اینگونه به خاك سیاه نشستهاند. ..سیل سیستان هنوز آنچنان كه باید در رسانه خوب واگفت نشده و خوب است با همت و مدد مردم و مسؤولان فكری اساسی به حال این مردمان نازنین كرد.