مرگ در همسایگی من زندگی میکند
اولِ کرونا بود، تازه آن تاج کوچولوی شوم افتاده بود روی سر مردم و راه نفسشان را تنگ کرده بود، شده بود بلای جان مردم و همه داشتند دودوتا چهارتا میکردند که امروز میرود و فردا میرود.
یکی پیشنهاد میداد از تهران بروند، یکی میگفت در خانه بمانند و آن یکی دنبال راه حلی بود که یک جوری از شلوغی و مراکز بهداشتی که پر شده بود از ویروس دوری کند.
همان روزها بود که روی میز رئیس بیمارستان کودکان درخواستی نشست که یک ماه مرخصی میخواست، درخواستی که از جیب روپوش سفید یک پرستار در بیمارستان کودکان بیرون آمده بود و درست خورده بود وسط بدبختیهای رئیس بیمارستان!
رئیس بیمارستان او را خواست و کلی با او صحبت کرد که این روزها یک پرستار بار سنگینتری روی دوش دارد، اما او مصمم بود که برود، یک ماه مرخصی بدون حقوق!
در چشم همه همکارانش یک فراری ترسو بود، یک سلاح که موقع شلیککردن، درست در وسط جنگ از کار افتاده، یک چراغقوه که وسط ظلمات شب باتریاش تمام شده باشد، کسی اما چیزی به لب نمیآورد، اگر هم میگفتند توی پچپچهایی بود که به گوش او نمیرسید.
رفت، انگار که اصلا نبوده، انگار که هیچ کس به کمک اش نیاز ندارد و وقتی به بیمارستان سر میزدیم همه میگفتند خانم فلانی این همه درس خواند و پرستار شد تا روز مبادا به کار بیاید، در حالی که درست در همان روز مبادا همه چیز را گذاشته
و رفته بود.
دلم سوخت، بیشتر برای خانواده آن پرستارهایی سوخت که میماندند و یک ماه یک ماه بچههاشان را نمیدیدند، در حالی که یکیشان رفته و پیش خانوادهاش نشسته بود.
دلم میخواست بروم و زنگ خانهشان را بزنم، بعد که در را باز کرد روپوش پرستاریاش را مقابلاش پرت کنم و سرم را تکان بدهم و برگردم، اما هی با خودم فکر میکردم این کاری که او کرده ارزش این را هم نداشته!
عصر بود، توی بیمارستان دولتی مخصوص کروناییها وقتی بهآیسییو رسیدم زنی که با گان و ماسک و شیلد از من استقبال کرد، همان پرستار فراری و ترسوی بیمارستان کودکان بود که یک ماه مرخصی بدون حقوق گرفته بود. همان زنی که در واقع یک ماه مرخصی بدون حقوق را از زندگی گرفته بود تا جلوی مرگ بایستد.
نمی دانستم چطور باید همه آن فکرهایی که توی سرم بود را بیرون میریختم تا بتوانم از او حلالیت بگیرم، به خودم گفتم باختی رفیق، بد باختی!
همه چیز را گفتم! خندید، گفت مرگ در همسایگی من زندگی میکند، من خیلی وقت است هیچ چیزی از هیچ کسی به دل نمیگیرم.