نسخه Pdf

حمایت یا کنترل نامحسوس

حمایت یا کنترل نامحسوس

چند روز پیش مادری را در پارک دیدم که حین بازی کنار پسر شش ساله‌اش بود و هر لحظه به او تذکر می‌داد: «ندو! از اون طرف نرو گم می‌شی! آروم برو! لباست خاکی شد بذار پاک کنم! دستت کثیفه، نزن به چشمت! بیا این‌ور، با اون پسر بازی نکن بی‌ادبه!...» و الی ماشاءا... نکات تخصصی ایمنی و بهداشتی و اخلاقی دیگر.

با خودم شمردم در نیم ساعت زمانی که این مادر و کودک را می‌دیدم بیشتر از سی بار به او تذکر داد، یعنی هر دقیقه یک تذکر! و فرزند هم هر دفعه گفت: «باشه مامان.» دست آخر مادر گفت: «بسه دیگه، زود بریم کلاس چرتکه‌ت الان شروع می‌شه.»
همان لحظه برگشتم به رابطه‌ خودم با فرزندم نگاه کردم. چقدر این‌طور رفتار می‌کنم؟ چندبار در روز به او تذکر می‌دهم؟ چقدر برایش باید و نباید گذاشتم؟ چقدر از ترس این‌که برای او اتفاقی نیفتد، مراقبش هستم؟ چقدر اجازه آزمون و خطا به او می‌دهم؟ چقدر می‌خواهم بهترین، مؤدب‌ترین و باهوش‌ترین فرزند را داشته باشم و به همین خاطر هرکاری می‌کنم تا فرزندم به این اهداف برسد؟ 
این روزها بیشتر از سال‌های قبل و خیلی بیشتر از زمانی که مادرهای الان کودک بودند مادرانی را می‌بینم که دغدغه اصلی‌شان این است فرزندانی پرورش دهند که موفق و سرآمد دیگران باشند. 
به همین خاطر تمام تلاش خود را برای بهترین بودن فرزندشان می‌کنند و نگران این هستند که اشتباهی در تربیت نکنند. از دوران بارداری در کلاس‌های مختلف مثل افزایش هوش جنین شرکت می‌کنند. وقتی هم که کودک متولد می‌شود از کوچک‌ترین تلاشی برای رشد او دریغ نمی‌کنند.
 پکیج‌های مختلف تربیتی را می‌خرند، کلاس‌های مادر و کودک می‌روند، قصه می‌خوانند، زمان ویژه برای بازی‌های خاص با هدف آموزش دارند، انیمیشن‌های زبان اصلی برای کودک پخش می‌کنند و روی جزئی‌ترین اتفاقات و عملکرد زندگی فرزندشان حساسند و اگر احساس خطر یا کمبودی کنند سریع سراغ کتاب‌‌ها یا روان‌شناس می‌روند تا مشکل را برطرف کنند و کودک‌شان بدون نقص رشد کند. 
 اما متاسفانه مشکل از همین‌جا شروع می‌شود. کنترل زیاد تمام شؤون زندگی کودک و حمایت از او برای بهتر بودن، عامل ایجاد مشکلات فراوان در کودک می‌شود و تمام رؤیاهایی که مادر در ذهن خود برای فرزندش بافته نقش‌برآب می‌کند. او سعی می‌کند مشکل را جایی درون کودک جست‌وجو کند! همان درون کودک که هیچ‌وقت واقعا برایش ارزش قائل نبوده است! 
والدین رفتاری که با کودک داشته‌اند را فراموش کرد‌ه‌اند. اگر کسی هر لحظه به ما تذکر دهد و بخواهد برای ما همه‌چیز را توضیح دهد و برایمان برنامه بچیند، چه احساسی پیدا می‌کنیم؟ عصبانی نمی‌شویم؟ لجبازی نمی‌کنیم؟ بی‌محلی نمی‌کنیم؟ فکر کنید مادری که مدام نصیحت می‌کند و باید و نباید می‌کند، چه بلایی بر سر روان حساس کودک او می‌آید؟ 
مادر کنترل‌گر با عملکردش به کودک نشان می‌دهد من جای تو فکر می‌کنم، تصمیم می‌گیرم و زندگی می‌کنم، چون تو ناتوان هستی و نمی‌توانی کاری را به‌خوبی انجام دهی. 
مادر کنترل‌گر شخصیت، هویت، استقلال و توانایی‌هایی را که کودک دارد نمی‌بیند و نمی‌داند کودکان از بدو تولد می‌توانند نیازهای خود را برطرف کند (گریه می‌کند تا گرسنه نماند یا درآغوش گرفته شود و...) اما مادر هر لحظه برای بدون نقص بودن گفت‌وگو می‌کند، شما بخوانید: تذکر می‌دهد، برنامه‌ریزی می‌کند، آموزش می‌دهد و قانون می‌گذارد. این مادران بی‌توجه به نیازها و خواسته‌ها و هیجان‌های کودک، از درک احساسات فرزندشان هم ناتوان هستند چون نمی‌دانند که تذکرها و مدیریت کردن افراطی، چه حس و واکنشی در کودک ایجاد می‌کند. زیرا نمی‌دانند که کودک به خاطر رفتار والدینش فکر می‌کند بچه بدی است یا ناتوان است و مامان یا بابا او را دوست ندارند که به او تذکر می‌دهند و تا پایان عمر در دور باطلی برای تلاش برای دوست‌داشتنی بودن می‌افتد. حتی وقتی کودک دچار لجبازی و پرخاشگری یا وابستگی زیاد و اضطراب جدایی و شب‌ادراری می‌شود، والدین شاکی می‌شوند که چرا؟ مشکل فرزندم از کجاست؟ غافل از این که مشکل در درون خودشان است. 
وقتی به مادران می‌گویم کنترل‌گری را کنار بگذار قبول می‌کنند اما وارد نقش جدید بیش‌حمایت‌گری می‌شوند.  یعنی باز تمام تلاش خود را برای بهترین و کامل‌ترین والد بودن با شیوه‌ای ظاهرا غیرمستقیم می‌کنند. پشت بیش‌حمایت‌گری می‌تواند غم، خشم، احساس گناه و اضطراب باشد.
 غم آرزوهای دست‌نیافتنی کودکی، خشم از والدینی که پاسخگو نبودند یا نگرانی از این‌که والد خوبی نباشند؛ بیش‌حمایتگری یعنی که مادر قبل ‌از گریه نوزاد به او شیر می‌دهد. یعنی تا سال‌ها دکمه لباس و بند کفش فرزندش را می‌بندد، کیف مدرسه او را آماده می‌کند، یعنی دوستی خاله خرسه... . بیش‌حمایت‌گری یعنی ندیدن کودک، ندیدن توانمندی‌های کودک. والدینی که تمام شرایط را مهیا می‌کنند تا بی‌نقص باشند و فرزندان‌شان کوچک‌ترین سختی را تجربه نکنند، افرادی پرتوقع و خودشیفته یا وابسته می‌سازند که در بزرگسالی در روابط‌شان شکست می‌خورند چون دیگران را وسیله‌ای برای ارضای خواسته‌هایشان می‌بینند بدون این‌که به نیازهای آنها توجه کنند یا آن‌قدر اعتمادبه‌نفس پایینی دارند که قادر نیستند هیچ تصمیمی بگیرند یا انتخاب‌کنند. والد‌بیش‌حمایت‌گر کودکانی با تاب‌آوری پایین و تحمل کم پرورش می‌دهند. بی‌شک والدین بهترین را برای فرزندشان می‌خواهند اما این راه نتیجه‌ای ندارد. باید بدانیم کنترل‌گری و بیش‌حمایت‌گری دو روی یک سکه هستند. مادر می‌گوید کنترل‌گری نمی‌کند اما درواقع به مدل بیش‌حمایتگرانه فرزندش را کنترل می‌کند.
اگر والدی تا امروز کنترل‌گر یا حمایت‌گر بوده‌است ایرادی ندارد. فقط کافیست تصمیم بگیرد و دیگر هیچ کاری نکند، فقط فرزندش را آزاد بگذارد.
فهمیدن این که چه چیزی در پشت کنترل‌گری یا بیش‌حمایتگری وجود دارد که والد را راهبری می‌کند، کمک می‌کند راحت‌تر این رفتار مخرب را حذف یا تعدیل کند. باید بپذیریم کودک یک موجود مجزا از والد خویش است و دارای توانمندی‌های فراوانی‌است.
 به توانمندی‌های کودکان ایمان داشته باشیم؛ آنها بهترین کسانی هستند که نیاز و خواسته و احساس خود را می‌شناسند و می‌توانند برای رفع آن اقدام‌‌ کنند.
 فرزندمان فقط یک‌بار قرار است کودکی کند؛ کودک را آزاد بگذاریم تا تجربه کند، آزمون و خطا کند، کشف کند و بدون مداخله، مسیر رشد را طی کند.  یک‌بار دیگر به رابطه‌های‌مان به‌عنوان نفر سوم نگاه کنیم. رابطه‌مان با فرزندمان با همسرمان با بقیه افرادی که با آنها در تعامل هستیم. چقدر نسبت به اطرافیان‌مان کنترل‌گری یا بیش‌حمایت‌گری داریم؟

حسنا افشاری - کارشناس ارشد روان‌شناسی کودک