نسخه Pdf

 مامان! آبجی رو نگاه کن!

مامان! آبجی رو نگاه کن!

دیروز در حال تعویض لباس جلوی آینه، نگاهم به لکه قهوه‌ای روی بازوی راستم افتاد. ناخودآگاه لبخندی زدم و خاطرات گذشته در برابر چشمانم جان گرفت. شب بله‌برونم بود و استرس مانند یک هیولا چنگ انداخته‌بود روی گلویم. یادم نمی‌آید سر چه موضوعی، ولی چند ساعت مانده به آمدن مهمان‌ها دعوای بدی با خواهرم که هفت سالی از من کوچک‌تر است، کردم و از آن دعوا زخمی عمیق روی بازوی راستم باقی ماند. این تنها دعوای من با خواهرم نبود. حتی آخرینش هم نبود.

با برادرم هم دعوا کم نداشته‌ام. هر موضوع کوچک و به ظاهر بی‌اهمیتی می‌توانست دلیلی برای دعوای ما باشد. از هم اندازه نبودن ته‌دیگ ماکارونی‌مان گرفته تا یک دقیقه بیشتر از زمان تعیین‌شده پای کامپیوتر نشستن، از خوردن انگشت یکی به دست دیگری گرفته تا چروک شدن خط اتوی لباس، از برداشتن بی‌اجازه کتاب از کتابخانه گرفته تا عوض کردن شبکه تلویزیون. تازه اینها برای زمانی است که حافظه‌ام یاری می‌کند. یادم نمی‌آید کوچک‌تر که بودیم چقدر مادرمان را سر این دعواها حرص داده‌ایم.
حالا سال‌ها از آن روزها می‌گذرد و هر بار با یادآوری خاطرات، طعم شیرینی در ذهنم جاری می‌شود. ولی چهره کلافه و خشمگین مادرم که از دعواهای پایان‌ناپذیر ما به ستوه آمده و سعی در داوری میان ما دارد از نظرم محو نمی‌شود.
والدین داوران خوبی نیستند. هزاران آپشن و گزینه و پیشداوری در قضاوت‌شان مؤثر است اما نمی‌توان به آنها خرده گرفت.
 ما والدین برای داوری و قضاوت آموزش ندیده‌ایم. ما عموما با احساس‌مان قضاوت می‌کنیم و چه کسی می‌تواند تضمین کند احساس و منطق در یک راستا هستند؟ 
مساله اینجاست که اصلا چرا باید قضاوت کنیم؟ چرا ماسک منطقی داوری را از صورت‌مان برنداریم و با دید احساسی همدلی به فرزندانمان نگاه نکنیم؟ مگر نه این‌که فرزندان ما به‌زودی بزرگ می‌شوند و به هزاران طریق ممکن است دیگر کنار ما و کنار یکدیگر نباشند؟ کدام خواهر و برادری در سی سالگی همچنان به خاطر دعواهای کودکی از هم دلخورند؟
زمانی که دختر دومم نوپا بود، اولین برخورد من با پدیده دعوا پیش آمد. دختر بزرگ‌ترم ــ که البته فقط چهار سال داشت و نسبت به دختر یک‌ساله‌ام بزرگ محسوب می‌شد ــ به زور اسباب‌بازی‌ای را از دست دختر کوچک‌ترم می‌کشید. اسباب‌بازی مال دختر چهار ساله‌ام بود و دختر یک‌ساله‌ام بدون توجه به حس مالکیت خواهرش آن را برداشته بود. همین‌جا بود که چالش ذهنی‌ام پا گرفت.
 در ذهنم با خودم کلنجار می‌رفتم: «انگار نه انگار که بزرگ‌تره! خب این بچه که نمی‌فهمه نباید به وسایل کسی دست بزنه. ولی اونم حق داره، این اسباب‌بازی خیلی براش عزیز و ارزشمنده. شاید فکر می‌کنه ممکنه خراب‌بشه.  البته معلومه که خراب نمی‌شه. مگه بچه یک‌ساله چقدر زور داره اینو خراب کنه؟ چرا نمی‌ذاره خواهرش هم با این اسباب‌بازی بازی کنه؟ شاید هم می‌ترسه خواهرش دیگه اسباب‌بازی رو بهش پس نده...» 
همین‌طور که داشتم قضاوت‌هایم را سبک و سنگین می‌کردم متوجه شدم دیگر از جیغ و داد خبری نیست و دختر یک‌ساله‌ام با عروسکی که خواهرش جایگزین اسباب‌بازی محبوبش کرده‌بود مشغول بازی است. آنها خودشان مساله‌شان را حل کرده‌بودند و من همچنان با خودم می‌جنگیدم!
ما همگی در کودکی و حتی نوجوانی و جوانی با خواهر و برادرمان دعوا کرده‌ایم و می‌دانیم که عمر این دعواها کوتاه است ولی تا زمانی که والدین نقش قاضی را ایفا نکنند.
کافی است والدین در مواجهه با دعوای خواهر برادری در نقش قاضی و داور فرو روند تا آن دعوای ساده آغاز زخم‌های ماندگار در روح فرزند باشد. چه بسا والدینی که با هدف درست کردن رابطه خواهر برادری، تیشه بر ریشه رابطه خودشان و فرزندشان می‌زنند. پس ما به‌عنوان والد در مقابل این دعواهای تمام‌نشدنی چه کنیم؟
تا حد توان از دعوا دور بمانید: وقتی بچه‌ها دعوا می‌کنند خودتان را سرگرم کار کنید. صدای آهنگ را بلند کنید. اگر درحال آشپزی هستید هود را تا درجه آخر روشن کنید. به دورترین نقطه از دعوا بروید و تا به سراغ‌تان نیامده‌اند وارد ماجرا نشوید.
آسیب‌های احتمالی را رفع و رجوع کنید: اگر دعوا به اندازه‌ای بالا گرفت که باعث آسیب فیزیکی شد یا وسیله‌ای شکست، ابتدا به آسیب‌ها رسیدگی و از گسترش آن جلوگیری کنید تا جو کمی آرام شود. حواس‌تان باشد همیشه کسی که آسیب‌دیده طرف محق ماجرا نیست. قضاوت را دخیل نکنید.
وقتی از تنش‌ها کاسته شد گفت‌وگو کنید: آنها را مجاب کنید که بگذارند آتش دعوا بخوابد و بعد با هم گفت‌وگو کنید. طرف هیچ‌یک را نگیرید و تا وقتی عصبانی‌ هستند اجازه توضیح به آنها ندهید.
با آنها همدلی کنید: همدلی مهارتی است که خیلی‌هایمان نداریم. همدلی به معنای درک دنیای طرف مقابل است. درک خشم‌ها، ناراحتی‌ها، ترس‌ها و سردرگمی‌ها، چنان‌که انگار حس خودتان بوده؛ بدون این‌که خشمگین شوید، بترسید یا سردرگم شوید. «می‌فهمم که چقدر دلت می‌خواست کارتون موردعلاقه‌ت رو ببینی.» «می‌دونم از این‌که خواهرت بدون اجازه مدادت رو برداشت چقدر عصبانی شدی.» «منم اگه برادرم یهو بدون در زدن وارد اتاق می‌شد می‌ترسیدم و ازش ناراحت می‌شدم» فرزندتان با شنیدن همدلی شما احساسات ناخوشایندش را سریع‌تر و راحت‌تر پشت‌سر می‌گذارد و از تنش‌ها عبور می‌کند. 
جداگانه با هرکدام‌شان صحبت کنید: بچه‌ها بیشتر از مدافع، نیاز به شنونده دارند. در فرصتی مناسب تک به تک با هرکدام‌شان صحبت کنید و سعی کنید بدون جانبداری با صحبت کردن ریشه مشکلات را پیدا کنید.
تشویق کنید: فقط دعواها و کشمکش‌های فرزندان‌تان را نبینید. زمان‌هایی که با هم به‌خوبی کنار می‌آیند به آنها نشان دهید که حواس‌تان به رابطه خوب‌شان هست و به خاطر این رابطه خوب تشویق‌شان کنید.
تنبیه مشترک در نظر بگیرید: هر دو را به مدت محدودی از منشأ دعوا محروم کنید. اگر بر سر تلویزیون دعوا کردند هر دو باید دو ساعت از دیدن تلویزیون محروم شوند.
 اگر بر سر جای نشستن دعوا کردند هر دو اجازه ندارند چند ساعت در آن مکان بنشینند. اگر اسباب‌بازی دلیل دعوا بود تا زمان کنار آمدن‌شان با هم، آن اسباب‌بازی را بالای کمد بگذارید.
این راهکارها شاید در هر خانواده به‌طور خاصی جواب دهند، ولی عموما با کمی بالا و پایین کردن می‌توانند جو خانه را پس از دعواهای اجتناب‌ناپذر آرام کنند و چه‌بسا پس از مدتی تعداد دعواها را کاهش دهند.
دخترانم در اتاق‌شان مشغول بازی‌اند. هر چند دقیقه صدای جیغ و فریاد یکی‌شان بلند می‌شود. هنوز سراغ من نیامده‌اند. ولی می‌دانم که وقتی آمدند باید چه کنم. فقط کافی است ماسک داوری را کنار بگذارم و عینک همدلی به چشم بزنم.

فاطمه زارع‌جعفری - پژوهشگر