برشی از کتاب «امتحان سخت»
صدای سوت که بلند میشد
در این ستون بخشی از خاطرات سید احمد قشمی را میخوانید:
یکی از برنامههای از پیش تعیینشده در مدت آزادباش، دیدار نمایندگان آسایشگاهها با حاجآقا ابوترابی بود که باید بلافاصله خودمان را برای کسب استفاده از محضرشان به ایشان میرساندیم. طبق معمول، حاجآقا از احادیث ائمه معصومین و آیات قرآن برای ما سخن میگفتند. 14نفر، از 14آسایشگاه، مطالب و مواعظ ایشان را با گوش دل میشنیدند و در آسایشگاه به همبندیهای خود منتقل میکردند. البته تشکیل جلسات و نشستها با ایشان به این سادگیها هم برگزار نمیشد؛ حواشی زیادی داشت؛ مثلا بههیچوجه نمیبایست محوریت حاجآقا ابوترابی در اردوگاه برای عراقیها مشخص میشد؛ بنابراین در موقع استفاده از درس و بحث ایشان باید یک نفر نگهبان مواظب اوضاع و احوال میشد که مبادا عراقیها جمع بچهها بهخصوص نمایندگان آسایشگاههای دیگر را در کنار حاجآقا ببینند. بهخصوص که دشمن حتی از تجمع بیش از دو یا سه نفر جلوگیری و بهشدت با آنها برخورد میکرد؛ چه برسد به این که یك جمع 15نفری، آن هم در كنار كسی كه حساسیت بسیار زیادی رویش داشتند، دور هم باشند. ما میدانستیم همه حركات و سكنات ایشان گزارش میشود؛ به همین دلیل، نگهبان موقع سررسیدن عراقیها، با علامت قرمز یا یك كلمه رمزی، كه از قبل بین بچهها هماهنگ و اطلاعرسانی شده بود، هشدار میداد.
بهمحض اطلاع از حضور عراقیها، در چشمبههمزدنی باید بلافاصله بچهها از اطراف حاجآقا پخش و پلا میشدند. ایشان هم بهخاطر این که عراقیها متوجه چیزی نشوند، پیراهن پارهشده خود را در دست میگرفت و مشغول دوختن آن شده یا مشغول کاری میشد.
گاهی رفتوآمد عراقیها آنقدر زیاد میشد كه یک جلسه چند دقیقهای با حاجآقا زمان زیادی طول میکشید. گاهی هم با ناتمامماندن وعظ و بحث ایشان کلاس تعطیل میشد و بدون این که چیزی عاید ما شود فریاد عراقیها بلند میشد. کابلهایشان که بلند میشد بچهها حساب کار دستشان میآمد و بر میگشتند به آسایشگاههای خود. وای به حال کسانی که جزو نفرات آخر بودند. فقط چند ثانیه تأخیر بهانهای میشد برای عقدهگشایی مأموران خشنی مثلِ مقداد و نذیر و بهخصوص مشعل و سربازان کابلبهدستی که نمیشد روزی را بدون شکنجه سپری کنند. در هر صورت، از این موارد بسیار اتفاق میافتاد و ما هم بهناچار از محضر حاجآقا ابوترابی دست خالی برمیگشتیم.
کسانی هم بودند که یکدفعه در بین صحبتهای حاجآقا نزد ایشان میآمدند. گاهی پیرمردی یا اسیر کمسنوسالی، برای اینکه خوابش را برای حاجآقا تعریف کند یا درددلی داشته باشد، نزد حاجآقا میآمد و حاجآقا هم تمامقد جلوی پای آن فرد بلند میشد و با همان چهره زیبا و متبسم تمام وجودش گوش میشد. انگارنهانگار که ما نمایندگان 2000اسیر، برای چه منظوری خدمت ایشان هستیم. ممکن بود در یک جلسه، چند نفر افراد مشابه با سؤالات گوناگون خدمت ایشان برسند. ما هم ساکت مینشستیم و زبان اعتراض ما در مواجهه با اخلاق خدایی حاجآقا ابوترابی بسته میشد. دیگر جای اعتراض باقی نمیماند. چند کلامی که از فرمایشات ایشان میشنیدیم، مهلت به پایان میرسید و با بهصدا درآمدن سوت عراقیها سر از پا درازتر برمیگشتیم؛ در حالیکه بچههای آسایشگاه همه منتظرمان بودند تا صحبتهای جدید حاجآقا را برای آنها ببریم.
بالاخره صبرمان تمام شد و زبان به اعتراض باز کردیم که هر کدام از ما نماینده قریب 150نفر هستیم؛ باید به ما توجه بیشتر شود. ایشان با همان آرامشخاطر و چهره متبسم فرمود: «جزء را نباید فدای کل کنیم. کل جامعه بسیار مهمه، لیکن تکتک این افرادند كه جامعه رو میسازند. برابر توصیهها و سفارشهای دینی و اسلامی، هم كل جامعه مهم است و هم فردفرد آنها. غفلت از هر كدام باعث خسران و زیان است. این عزیزان، اگه از پیش بنده که با امید بسیار میآیند، دست خالی و ناراحت برگردند جبران اون مشکل است و من نمیتونم در محضر خداوند پاسخگو باشم. از طرفی، خود من از این فرصت گرانبها محروم میشم؛ از طرف دیگر، بنده اطمینان دارم شما مطالب بسیاری دارید که میتونید به دیگران منتقل کنید... .» خود ایشان، به شهادت همه اسرا، آنقدر زیبا و دلنشین عمل میکرد که گاهی از ذهن ما خطور میکرد که شاید به ایشان الهاماتی میشود.
بهمحض اطلاع از حضور عراقیها، در چشمبههمزدنی باید بلافاصله بچهها از اطراف حاجآقا پخش و پلا میشدند. ایشان هم بهخاطر این که عراقیها متوجه چیزی نشوند، پیراهن پارهشده خود را در دست میگرفت و مشغول دوختن آن شده یا مشغول کاری میشد.
گاهی رفتوآمد عراقیها آنقدر زیاد میشد كه یک جلسه چند دقیقهای با حاجآقا زمان زیادی طول میکشید. گاهی هم با ناتمامماندن وعظ و بحث ایشان کلاس تعطیل میشد و بدون این که چیزی عاید ما شود فریاد عراقیها بلند میشد. کابلهایشان که بلند میشد بچهها حساب کار دستشان میآمد و بر میگشتند به آسایشگاههای خود. وای به حال کسانی که جزو نفرات آخر بودند. فقط چند ثانیه تأخیر بهانهای میشد برای عقدهگشایی مأموران خشنی مثلِ مقداد و نذیر و بهخصوص مشعل و سربازان کابلبهدستی که نمیشد روزی را بدون شکنجه سپری کنند. در هر صورت، از این موارد بسیار اتفاق میافتاد و ما هم بهناچار از محضر حاجآقا ابوترابی دست خالی برمیگشتیم.
کسانی هم بودند که یکدفعه در بین صحبتهای حاجآقا نزد ایشان میآمدند. گاهی پیرمردی یا اسیر کمسنوسالی، برای اینکه خوابش را برای حاجآقا تعریف کند یا درددلی داشته باشد، نزد حاجآقا میآمد و حاجآقا هم تمامقد جلوی پای آن فرد بلند میشد و با همان چهره زیبا و متبسم تمام وجودش گوش میشد. انگارنهانگار که ما نمایندگان 2000اسیر، برای چه منظوری خدمت ایشان هستیم. ممکن بود در یک جلسه، چند نفر افراد مشابه با سؤالات گوناگون خدمت ایشان برسند. ما هم ساکت مینشستیم و زبان اعتراض ما در مواجهه با اخلاق خدایی حاجآقا ابوترابی بسته میشد. دیگر جای اعتراض باقی نمیماند. چند کلامی که از فرمایشات ایشان میشنیدیم، مهلت به پایان میرسید و با بهصدا درآمدن سوت عراقیها سر از پا درازتر برمیگشتیم؛ در حالیکه بچههای آسایشگاه همه منتظرمان بودند تا صحبتهای جدید حاجآقا را برای آنها ببریم.
بالاخره صبرمان تمام شد و زبان به اعتراض باز کردیم که هر کدام از ما نماینده قریب 150نفر هستیم؛ باید به ما توجه بیشتر شود. ایشان با همان آرامشخاطر و چهره متبسم فرمود: «جزء را نباید فدای کل کنیم. کل جامعه بسیار مهمه، لیکن تکتک این افرادند كه جامعه رو میسازند. برابر توصیهها و سفارشهای دینی و اسلامی، هم كل جامعه مهم است و هم فردفرد آنها. غفلت از هر كدام باعث خسران و زیان است. این عزیزان، اگه از پیش بنده که با امید بسیار میآیند، دست خالی و ناراحت برگردند جبران اون مشکل است و من نمیتونم در محضر خداوند پاسخگو باشم. از طرفی، خود من از این فرصت گرانبها محروم میشم؛ از طرف دیگر، بنده اطمینان دارم شما مطالب بسیاری دارید که میتونید به دیگران منتقل کنید... .» خود ایشان، به شهادت همه اسرا، آنقدر زیبا و دلنشین عمل میکرد که گاهی از ذهن ما خطور میکرد که شاید به ایشان الهاماتی میشود.
تیتر خبرها