نسخه Pdf

با وسواس و احتیاط می‌نویسیم!

روایت معصومه رامهرمزی از «امدادگر کجایی؟» کتاب مهمی که از روایت رسمی دور شده

با وسواس و احتیاط می‌نویسیم!

کتاب «امدادگر کجایی؟» از منشورات انتشارات مرز و بوم است که تحت‌نظر و حمایت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس فعالیت می‌کند. معصومه رامهرمزی، نویسنده این کتاب، خاطرات علی عچرش، شوهرخواهرش را که در زمان دفاع‌مقدس به کار امدادگری مشغول بوده به نگارش درآورده است. این کتاب اخیرا در ظاهری متفاوت و با قیمت 110‌هزار تومان به بازار نشر ارائه شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید، گذری است بر گفته‌های معصومه رامهرمزی که در نشست نقد و بررسی این کتاب در خبرگزاری مهر بیان کرده است. رامهرمزی که خود از اهالی آبادان بوده و در روزهای جنگ، حضوری فعال داشته است،‌ پیش از این کتاب‌های «من میترا نیستم»، «راز درخت کاج» و «یکشنبه آخر» را در حوزه پایداری نگاشته است.

 نقش محقق و نویسنده در تاریخ شفاهی جنگ
نقش محقق و نویسنده در آثار مستند و تاریخ شفاهی جنگ بسیار مهم است. چیزی که در کتاب می‌بینید و خط روایی که در آن پرداخته شده، کار محقق است و نه راوی. ما محققان هستیم که از حساسیت‌ رویدادها آگاهیم، نقاط تاریک و روشن را می‌شناسیم و از قبل می‌دانیم که به‌دنبال کدام بخش‌های روایت باید بگردیم و این بخش‌ها را در ضمن سؤالات از ذهن راوی بیرون می‌کشیم.

زندگی هر‌کدام از مردم در جنگ چطور گذشت؟
برای شخص من همواره روایت زندگی در جنگ مهم بوده است و دوست داشته و دارم که بدانم زندگی هرقشر و هر‌یک از مردم در جنگ چطور گذشته است. شما تا اتمسفر زندگی افراد را ندانید و تا دنیای آنها را کشف نکنید، نمی‌توانید کتاب خاطرات خوبی دربیاورید. در بحث خاطره‌نویسی رویکردهای متفاوتی وجود دارد که بسیاری از آنها ما را به سمت اطلاعات محض می‌برد و نویسنده را به این سمت سوق می‌دهد که فقط هر میزان اطلاعات موجود را از راوی استخراج کند. اینجاست که روایت نخواندنی می‌شود و باعث می‌شود تصاویر و قاب‌ها را نبندیم و دنبال درآوردن داستان زندگی و تصویرسازی نباشیم. 

با ضرورت جنگ وارد امدادگری شدند
برای من به‌عنوان کسی که تجربه زیسته امدادگری جنگ را داشته، این مهم بود که کسی سراغ این دسته از امدادگران نرفته است. علتش هم این است که این افراد، افرادی غیرنظامی بودند که با ضرورت جنگ وارد امدادگری شده و بعد هم پراکنده شدند و به‌دنبال زندگی خودشان رفتند و کسی نبود که داستان‌شان را ثبت کند. این افراد یک تریبون رسمی ندارند. این روایت‌ها محصول فعالیت‌های شخصی است. اگر امکانات شخصی، تهران‌نشینی و ارتباط فامیلی من با راوی این کتاب هم نبود، شاید همین مقدار را هم نمی‌توانستیم به سرانجام برسانیم و این نقطه‌ضعف ماست که کار را برای روایت این قصه‌ها سخت می‌کند.

با وسواس و احتیاط می‌نویسیم!
من در زمان نوشتن به‌علت حساسیت ثبت خاطرات راوی به‌صورت عین به عین، به خودم اجازه نمی‌دادم که در این حد در متن دست ببرم که جمله‌ای را که در روایت جا دارد و آسیبی به آن نمی‌رساند در بخش‌های مرتبط برای حفظ مبنای نام کتاب، جاگذاری کنم. اما شاید اگر امروز بود این کار را می‌کردم. ما مستندنگارها و نویسندگان تاریخ شفاهی، به‌شدت با وسواس و احتیاط می‌نویسیم و ما چون مستندنویس و تاریخ‌نگار هستیم، خیلی مظلوم و مهجور و محدودیم، این کتاب‌ها برای تاریخ می‌ماند و به عنوان منبع مورد رجوع قرار می‌گیرد. اگر در موارد بسیار که آقای عچرش توسط مجروحان مورد خطاب قرار می‌گیرد، این جمله را در کتاب ذکر کرده بودم امروز دیگر این مشکل وجود ‌نداشت. در هر صورت ارتباط تنگاتنگ نویسنده و مترجم می‌تواند بخش زیادی از این مشکلات را رفع کند. 

با سینما رکس،‌ یک سال عقب افتادیم!
این کتاب تمام شده و آماده چاپ بود. شبی که کتاب را خدمت آقای عچرش برده بودم تا تأیید و امضا کند، از تلویزیون مستندی درباره سینما رکس پخش می‌شد. ناگهان ایشان گفت «یادش بخیر دادگاه سینما رکس!» این درحالی بود که من قبلا مطالب مرتبط با آن را از راوی گرفته بودم اما هنوز اشاره نکرده بود که او در کمپ امداد سینما رکس بوده، پس همان‌جا دوباره پروسه تحقیق در این موضوع اضافه شد و چاپ کتاب، یک سال عقب افتاد. اما مهم بود چون بخش مهمی از تاریخ انقلاب ماست.

همواره در جست‌وجوی روایت غیررسمی‌ام
کتاب خاطره‌نویسی دو وجه دارد؛ وجه تاریخی و وجه ادبی. ما این وسط دوزیست هستیم. هم باید حواس‌مان به خط دراماتیک داستان باشد و هم مسائل تاریخی و سندی. برای من اشاره به تمایز روایت رسمی و غیر رسمی بسیار جالب بود و باید تصریح کنم که همواره در جست‌وجوی روایت غیررسمی بوده‌ام چون این بخش جامانده در روایت جنگ است. ما وقتی دائما یک جور روایت کنیم، نه برای کسانی که اهل مطالعه به قصد لذت و سرگرمی هستند و نه برای پژوهشگران و نه برای تاریخ، آورده‌ای نخواهیم داشت. دنبال این بودم که روایت غیررسمی مردمی از جنگ، پرداخته شود. ما بچه انقلاب هستیم. 

پایان دوران سرخوشی آقای عِچرِش
آقای عچرش فردی است که نام زندگی پیش از جنگ او را «دوران سرخوشی» گذاشته‌ایم. فردی است در دنیای خودش، فوتبال بازی می‌کند، سینما می‌رود، با دوچرخه می‌گردد، دارد از زندگی لذت می‌برد و اصلا نمی‌داند در کشور چه خبر است و انقلاب و ساواک چیست. اما یکی دو سال قبل از انقلاب و حوالی سال ۵۶ با سخنرانی‌ها و افزایش اطلاعات، آرام‌آرام در جریان انقلاب قرار می‌گیرد و بعد هم با گروه‌های دیگر به انقلاب می‌پیوندد. چرا نگفتیم آدم‌های اینچنینی درگیر انقلاب شدند؟! چرا تصویر این آدم‌ها در کتاب‌های‌مان مفقود است؟!

کشف دنیای این آدم‌ها لذت‌بخش و مهم است
قطعا کتابم مورد اقبال دستگاه رسمی کشور قرار نمی‌گیرد. شاید نه تشویقی شود و نه در جشنواره‌ای دیده شود. برای من این مسأله خیلی عادی است و مشکلی با آن ندارم اما حرفم این است که ما به عنوان نویسنده اگر لذت کشف و خلق را در این کتاب‌ها ببریم به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنیم. همه سختی‌های پژوهش و شب‌بیداری‌ها و خستگی‌ها را به جان می‌خریم چون کشف دنیای این آدم‌ها لذت‌بخش و البته مهم است.

برخی در مستندنگاری اصلا نویسندگی را قبول ندارند!
ما نمی‌توانیم منکر این خلق شویم. بزرگان ما می‌گویند ما نویسنده نیستیم، ما نویسا هستیم. ما ضبط صوتیم. چرا که برخی در مستندنگاری اصلا نویسندگی را قبول ندارند. می‌گویند ما وکیل بیانات آن فرد هستیم. این اشکالی ندارد. این را ما با طیب خاطر می‌پذیریم چون این آدم‌ها آن قدر بزرگ هستند که ما برویم دو زانو جلویشان بنشینیم و منت‌شان را بکشیم تا حرف‌هایشان را بگویند چون او دارد تجربه معنوی روزهای زندگی‌اش را در اختیار من قرار می‌دهد. من از این استخراج لذت می‌برم اما امروز باید اساتید ما به این مفاهیم طور دیگری نگاه کنند. ما دیگر در دهه ۶۰ و ۷۰ نیستیم و اگر می‌خواهیم روایت‌مان را معاصرسازی کنیم که به درد امروزمان بخورد و جوان ما آن را بخواند و در زندگی خود از آن بهره ببرد، باید نویسندگی نویسنده جنگ را بپذیریم و از او حمایت کنیم.

مدیران فرهنگی کجا هستند؟!
این همه متولی برای روایت جنگ داریم از حوزه هنری گرفته تا مراکز پژوهشی اما یکی از آنها نمی‌آید دو تا اتاق به نویسنده جنگ بدهد که مجبور نباشد در خانه راوی یا کافی‌شاپ قرار بگذارد! نمی‌گویند شما که دارید برای انقلاب و جنگ کار می‌کنید بیایید در این اتاق که امکاناتی حداقلی دارد. من اشک ریختم وقتی دیدم نویسندگان جنگ در اندیمشک در آن گرمای طاقت‌فرسا، در صفحات شخصی‌شان طلب کمک کرده بودند برای خرید یک کولر گازی! مدیران فرهنگی ما کجا هستند؟! البته ما راه خودمان را خواهیم رفت و معطل این چیزها نخواهیم شد. 

باور نمی‌کردم!
ما در یکی از گروه‌های جمع‌خوانی با حضور 5000نفر در کل کشور در فضای مجازی پرسیدیم که اگر بخواهید به یکی از مقاطع تاریخی کشور برگردید و تجربه‌اش کنید، کدام مقطع را انتخاب خواهید کرد. چهره‌های جوانی که شاید از نظر شما هیچ نسبتی به انقلاب و دفاع‌مقدس نداشته باشند، پاسخ داده بودند که دوران جنگ! حتی خودم هم باور نمی‌کردم! چون این دوران، دوران طلایی بالندگی ماست. 

نیاز به نگاه معتدل مردمی داریم
ما نیاز به نگاه معتدل مردمی داریم. این کتاب‌ها نه تاریخ محض هستند و نه ادبیات محض و این کشمکش بین ادبیات و تاریخ، ما را به افراط خواهد کشاند؛ کتاب‌هایی نوشته خواهد شد که به لحاظ تاریخی بسیار مستند هستند اما خوانده نمی‌شوند و کتاب‌هایی منتشر خواهد شد که از لحاظ ادبی بسیار شیرین هستند اما قابل اعتماد نیستند. باید به نگاه میانه‌ای برسیم و بپذیریم که این عرصه اگر بخواهد جان بگیرد به نویسنده حرفه‌ای نیاز دارد.