مارکوپولو
مریم فلاح: جوان رعنای بی مادر ونیزی که همراه با پدر و عموی تاجرش عازم چین بود، برای اولین بار بچههای دهه 60 را با جاده ابریشم، جادوی صحرا، امپراطوری چین و مغولها آشنا کرد.
این اثر، تلفیقی از انیمیشن و فیلم مستند بود و متناسب با مناطقی که پولوها از آن عبور میکردند میتوانستیم با آداب و رسوم مردمانش آشنا شویم. یادتان هست در پایان داستان که آنها قصد برگشت به ونیز را داشتند، قوبلایخان آنها را مامور رساندن شاهزاده خانم کوکاچین به ایران و دربار ارغونشاه کرد؛ درحالی که منتظر بودیم مارکو را در ایران ببینیم، این نجیبزاده ونیزی - با آن آرایش موهای یکطرفه که حتی در توفان هم تکان نمی خورد! - ناگهان از عراق پرید به افغانستان! در این گیجیویجی دلمان را خوش کردیم که این سرزمینها هم روزی جزو ایران بودهاند. بد نیست یادی هم کنیم از «عمرخان »، آن مسلمان عیار که دوست صمیمی مارکو شد.