نگاهی دوباره به کتاب «درخت زیبای من»؛
شفاف همچون آینه
محبت، گوهر نایابی است برای ززه؛ پسربچهای پنج ساله که در خانوادهای فقیر و پرجمعیت زندگی میکند. شاید اندک محبتی از خواهرش گلوریا به او برسد اما این ذره مهر، او را از احساس اضافه بودن و تمام احساسات بدی که بهدنبال فقر و نداری ایجادمیشوند؛ در امان نمیدارد. دیگران در وجود او یک شیطان میبینند، آنقدر که خودش هم باورش میشود این شیطنتهای کودکی عادی نیست و حتما در وجودش تاریکیهایی هست. خواننده اما حین خواندن رمان درمییابد که ززه فرشتهای کوچک و پراحساس است که در دوزخ پاگذاشته و باید راهی برای فرار از این همه رنج پیداکند.
ززه خواندن را باشکوه میداند. خود را در مقابل برادر دوسالهاش مسئول میداند و به خودش حق نمیدهد حتی یک کلمه غلط یادش بدهد. او برای لیوان خالی از گل معلمش حاضر است از باغچه همسایه دزدی کند و کتکهای احتمالی را بهجان بخرد. ززه پاک است، شفاف چون آینه و بلد است شکوه زندگی را دریابد، لحظات نابش را دست بگیرد و مثل نور به خودش بتاباند تا در تاریکیها گم نشود. او تصنیفهای خوب را تشخیص میدهد، راه میافتد دنبال آوازهخوان دورهگرد تا برای گلوریا صفحه جور کند. ززه خانوادهاش را دوستدارد اما افسوس که از آنها عشقی دریافتنمیکند.
او با همان یک ذره محبت گلوریا، دنیایش را میسازد تا آن که مرد پرتغالی از راه میرسد و این قرار است برای ززه تجربه مهری عظیم باشد؛ تجربه دوستداشتهشدن.
او از بوسه دادن فراری است، حتی تا حدی بدش هم میآید اما اولین بوسه شیرین و از ته قلبش را بر گونههای مرد پرتغالی مینشاند.
معجزه برای ززه اتفاق میافتد، نه در شب عید پاک که با کفشهای خالیاش مواجه میشود؛ که چند روز بعد وقتی طعم محبت بیدریغ را میچشد. اما روزگار هیچچیز را تا همیشه به آدمی نمیبخشد، بدون آن که خیال پسگیریاش را داشتهباشد.
«درخت زیبای من» تجربه کوتاهی از درد است، داستانی که اندوهگینتان میکند. محال است با کتک خوردن ززه بغض نکنید، به خصوص آن هنگام که ززه بعد از خواندن هر بیت از تصنیف سیلی سختی میخورد. او برای دیدن این همه بیرحمی هنوز خیلی کوچک است.
این راویان راستگوی ریزنقش که اینچنین از تلخیها میگویند و تلاش میکنند دنیا را مثل تیلههایشان در مشت بگیرند، برترین راویان جهاناند؛ راویانی که با احساساتشان روراست هستند و میتوانند با صدای دورهگرد آوازهخوان عرش را سیر کنند و با لبخند مرد پرتغالی، از دوزخ بگریزند. شاید اگر مهر مرد پرتغالی نبود، ززه امیدی برای ادامهدادن پیدا نمیکرد.
خوزه مارودو واسکونسلوس نویسنده این کتاب است که تخیل و لطافت کودکی را در جای جای این اثر نگاشته. او این اثر را به زندگان و مردگان تقدیم کرده، به مردگان مهربان که شعله ظریف محبت را در قلبش روشن کردهاند...
پروانه حیدری - مرورنویساو با همان یک ذره محبت گلوریا، دنیایش را میسازد تا آن که مرد پرتغالی از راه میرسد و این قرار است برای ززه تجربه مهری عظیم باشد؛ تجربه دوستداشتهشدن.
او از بوسه دادن فراری است، حتی تا حدی بدش هم میآید اما اولین بوسه شیرین و از ته قلبش را بر گونههای مرد پرتغالی مینشاند.
معجزه برای ززه اتفاق میافتد، نه در شب عید پاک که با کفشهای خالیاش مواجه میشود؛ که چند روز بعد وقتی طعم محبت بیدریغ را میچشد. اما روزگار هیچچیز را تا همیشه به آدمی نمیبخشد، بدون آن که خیال پسگیریاش را داشتهباشد.
«درخت زیبای من» تجربه کوتاهی از درد است، داستانی که اندوهگینتان میکند. محال است با کتک خوردن ززه بغض نکنید، به خصوص آن هنگام که ززه بعد از خواندن هر بیت از تصنیف سیلی سختی میخورد. او برای دیدن این همه بیرحمی هنوز خیلی کوچک است.
این راویان راستگوی ریزنقش که اینچنین از تلخیها میگویند و تلاش میکنند دنیا را مثل تیلههایشان در مشت بگیرند، برترین راویان جهاناند؛ راویانی که با احساساتشان روراست هستند و میتوانند با صدای دورهگرد آوازهخوان عرش را سیر کنند و با لبخند مرد پرتغالی، از دوزخ بگریزند. شاید اگر مهر مرد پرتغالی نبود، ززه امیدی برای ادامهدادن پیدا نمیکرد.
خوزه مارودو واسکونسلوس نویسنده این کتاب است که تخیل و لطافت کودکی را در جای جای این اثر نگاشته. او این اثر را به زندگان و مردگان تقدیم کرده، به مردگان مهربان که شعله ظریف محبت را در قلبش روشن کردهاند...