هنگام گوش کردن شعرم وضو بگیر

یادکردی از احمد زارعی، شاعری که این روزها بیست‌و‌هشتمین سالگرد درگذشت او بود

هنگام گوش کردن شعرم وضو بگیر

متولد 1335 در قائنات خراسان بود. پیش از انقلاب در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه سنندج تحصیلات خود را آغاز کرد اما تحصیل او به انقلاب و جنگ خورد . قبل از انقلاب دستگیری به دست ساواک و بعد از انقلاب، حضور در صف اول جنگ در کردستان فرصت تحصیل را از او گرفت اما بعد از جنگ، به دانشگاه فردوسی مشهد رفت و مدرک کارشناسی ارشد خود را هم گرفت اما آثار بمباران‌های شیمیایی دوران جنگ خیلی زود اثر خود را نشان داد و او دی ماه 1372 به قافله دوستان شهیدش پیوست. خودش سروده بود: «خورشید شعر می‌دمد ای ماه، رو بگیر!/ چون اشک از زلال دلم آبرو بگیر/ خون شهید می‌چکد از واژه‌های من/ هنگام گوش کردن شعرم وضو بگیر» مردی بود با قیافه‌ای جدی، فکر می‌کردی چیزی از احساسات نمی‌فهمد اما وقتی از نزدیک می‌شناختی‌اش، مهربانی و عطوفتی در وجودش حس می‌کردی که باور کردنی نبود. او شاعری بود که در هنگامه نبرد در صف مقدم حاضر بود و یاران شهیدش را با اشک و آه بدرقه کرده بود. واژه‌هایش از جنس گل و گلبرگ نبود، از جنس گلوله و زخم بود و شعر را برای شهرت و تفریح نمی‌خواست. شعر برای او وسیله‌ای و رسانه‌ای بود که حرف‌ها و مواضعش را از آن طریق بیان می‌کرد. امروز و در حالی که 28سال از شهادت اندوهبارش می‌گذارد، مروری داریم بر زندگی و شخصیت این شاعر کم‌نظیر و پرتأثیر، سردار احمد زارعی.

کردستان و احمد
شاید اگر کسی در سال‌های جنگ، احمد را در کردستان دیده باشد، باور نکند او اهل یکی از شهرهای جنوبی خراسان باشد. احمد با همه وجود به کردستان عشق می‌ورزید و مانند یکی از مردم آن دیار بود، پای درد‌دل آنها می‌نشست و بیشترین نقش را در جذب آنان به انقلاب داشت. هسته اولیه سازمان پیشمرگان کرد را بنا نهاد و به‌خصوص در مناطق قروه، بیجار و دهگلان فرماندهی و محوریت نیروهای انقلاب با او بود. رشادت‌هایش در ماجرای محاصره باشگاه افسری سنندج و همراهی‌اش با شهیدانی چون محمد بروجردی و صیاد شیرازی یکی از سرفصل‌های حماسی مقاومت در کردستان بود. نکته مهم این بود زارعی با بهره‌مندی از بینش فرهنگی خود توانست در دل مردم کرد و اهل سنت منطقه جای خود را باز کند و از طلایه‌داران حقیقی وحدت در منطقه بود. ارتباط حسی او با مردم کردستان و دوستداران انقلاب به‌گونه‌ای بود که خانواده شهدای منطقه، او را چون فرزند خود می‌دانستند و او نیز همیشه در راه تلاش برای رفع مشکلات و محرومیت‌های منطقه در صف اول بود. محبوبیت او در میان مردم کردستان چنان بود که سران ضدانقلاب برای سر او جایزه تعیین کرده بودند و او را دشمن درجه یک خود می‌شناختند. زارعی در هشت سال دفاع مقدس در شورای فرماندهی کردستان همراه شهید همت، سردار رحیم صفوی و شهید صیاد شیرازی حضور داشت و به همین دلیل ضد‌انقلاب دل خونی از او داشت. جالب اینجاست با وجود این‌که او از فرماندهان نظامی‌ بود، همیشه دغدغه فرهنگ و ایجاد تشکیلات فرهنگی داشت. در همان زمان پایه‌گذار بسیاری از تشکیلات فرهنگی در سطح کشور شد. با همراهی دوستانش از جمله علیرضا مختارپور، علی میرغفار، عباسعلی مهدی، علیرضا قزوه و مجید زهتاب مجله پیام کودک بلوچ، نشریات پیام انقلاب و از همه مهم‌تر کنگره سراسری شعر جنگ (بعدها کنگره سراسری شعر دفاع مقدس) را بنیاد نهاد. کنگره شعر جنگ را در کوران جنگ در خوزستان برگزار کرد و این کنگره سال‌ها بعد از پایان جنگ نیز به‌عنوان مرکزی برای رشد و تقویت شعر دفاع مقدس به کار خود ادامه داد و برکات زیادی برای شعر پایداری به‌جای گذاشت. 

 شاعری د‌غدغه‌مند
برای احمد، شعر وسیله بود نه هدف. شاید از این نظر او با بسیاری از شاعران معاصر ما که شیفته کلام و بازی‌های کلامی‌ و فرم بودند، متفاوت بود. با وجود استعداد شگرف شاعری و سوادی که در حوزه ادبیات داشت و بر آرایه‌ها و صنایع ادبی مسلط بود؛ ترجیح می‌داد به مضمون و محتوا متمرکز باشد. به همین دلیل بسیاری از شعرهای زارعی، بازتاب‌دهنده و بیان‌کننده مواضع سیاسی و اجتماعی اوست. در بسیاری از این شعرها، شعر حالت بیانیه‌ای برای اعلام موضع یا اندرز و تحذیر پیدا کرده‌است. به همین دلیل شاید از نظر میزان شاعرانگی و بازی با کلمات و تخیل، شعرهای برجسته‌ای نباشند اما کارکرد تاریخی و فرهنگی خود را دارد.
..نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به چشم من بنگر، این منم برادر تو
منم بسیج که ایمان انقلاب منم
پیام سرخ شهیدان انقلاب منم
نه مارِدم، نه مردد، به حق یقین دارم
نه کافرم، نه منافق، که درد دین دارم
مگر قرار نشد سر به انقلاب دهیم؟
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم؟...
یا شعری که برای فلسطین سروده بود و در زمان خود مشهور شده بود:
باز در قبله اول، که اذان می‌گوید؟
نعره از کیست که سرخ از لب من می‌روید؟
خفته‌اند و به حقیقت همه بیدارانند
بی‌سرانند و سراسر همه سردارانند
ما نمردیم و نمیریم که نامیراییم
گسترش یافته صحنه عاشوراییم
هر کجا عشق بتابد، وطن ما آنجاست
هر کجا کشته عشقی است، تن ما آنجاست...
بخش دیگری از شعرهای زارعی، شعرهایی است که خطاب به دوستان شهیدش سروده است و از همه مشهورتر شعری که برای شهید سید مرتضی آوینی سروده بود. ماجرای این شعر این است: روزی شهید آوینی در نمازخانه حوزه هنری مشغول نماز بوده ، احمد زارعی به او اقتدا می‌کند و بعد از پایان نماز شهید آوینی به احمد گفته بوده چرا پشت سر من نماز خواندی و احمد می‌گوید من پشت سر شهیدان زیادی نماز خوانده‌ام و چند ماه بعد از این ماجرا، آوینی به شهادت رسیده است.
و ما کجا و تو ای باصفا! کجا بودی؟
تو از نخست، شهیدی میان ما بودی...
کسی نماز نخوانده در ازدحام شهید
کسی نماز نخوانده است با امام شهید
چه شد که پشت سرش؟ زان که راز می‌دانم
همیشه پشت شهیدان نماز می‌خوانم...
البته او هنگامی‌که بر اساس حس و حال شاعرانه خود شعر می‌سرود، شعرهای بسیار خوبی از خود به جای گذاشت به‌خصوص این شعر مشهور که همیشه زارعی را به آن می‌شناسند:
باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
کسی از دور به آواز مرا می‌خواند
از دل این شب پر راز مرا می‌خواند
راهی میکده گمشده رندانم
من که چون رازِ دلِ می‌زدگان عریانم
باید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست تا بر سر آن راز مگو باز آیم...

 پدر در اساطیر چشم‌های من
  انگشت نشانه‌ات را جلو می‌آوری و مثل همیشه مشتم را دورش گره می‌زنم. دست‌های تو همیشه بزرگ هستند، مثل سینه‌ات که پهناور است، مثل نامت که در ابدیت می‌ماند. گاهی خیال می‌کنم همین‌جایی کنار آنچه می‌نویسم یا می‌نوازم و می‌خوانم. صدای تو در من است، نه که فقط در خون من باشی، تو استاد تمام بخش‌های زندگی‌ام هستی حتی وقتی مثل کودکی لجباز می‌خواهم راه خودم را بروم باز به مقصود تو می‌رسم و همانجاست که می‌فهمم حماسه تو در من ادامه دارد. تمام کتاب‌های باقی‌مانده از تو را نخوانده‌ام اما بازشان که می‌کنم همه را  در  درس‌گفتار‌هایت شنیده‌ام. من تنها شاگرد پنج ساله‌ات بودم که تا 9سالگی توانست سر کلاست بنشیند اما تو هنوز ادامه داری. آگاهی در اشیا هم می‌ماند، چه برسد به آگاهی سلولی، چه برسد به آگاهی روح که امتداد پیدا می‌کند در زمان. حالا که خودم یک چیزهایی درس می‌دهم، می‌دانم که استادی شب و روز و خواب و بیداری نمی‌شناسد! پس حتما مرگ و زندگی هم نمی‌شناسد که این همه سال در تمام ما که آن سال‌ها به ظاهر تنهای‌مان گذاشتی ادامه داری و راه‌مان را درست آمده‌ایم. من بعد از تو دیگر صخره‌نوردی نرفتم اما با صخره‌های سخت‌تری مواجه شدم و تمام درس‌های تو نجاتم داد که بالا بروم و اغلب آن بالا بمانم. این روزها که همه در جست‌وجوی آزادی و انسانیت حرف می‌زنند، صدای تو آرامم می‌کند؛ تو که برای همه این مفاهیم و آرمان‌ها، زمان و عمر و زندگی‌ات را گذاشتی و به ظاهر، تمام شدی.  شعر من حماسی از آب در‌آمده، همان‌طور که همیشه می‌گفتی هنر و هنرمند باید اعتقاد و هدف داشته باشد و من به صاحب همه چیز ایمان دارم. این روزها خیلی کم هستند کسانی که به سنگی اعتقاد داشته باشند و به کلوخی هدف! تو اما این را به قول خودت به ما درست شیرفهم کردی و حضرت عباسی هم با آن 
سن و سال کم، کارت را خوب بلد بودی. چند سال باید می‌گذشت تا بفهمم چقدر درد و لذت توأمان درهم تنیده‌اند برای کسی که در کنار آدم‌ها می‌ایستد و همراهی می‌کند تا زندگی‌شان را تغییر بدهند. امروز اسمش را گذاشته‌اند کوچ خصوصی جناب آقای فلان یا خانم فلانی و به‌صورت یک علم مدرن تدریس و عملیاتی می‌شود اما تو همان سال‌ها این کارها را عملیاتی و جهادی کرده بودی و دست همه را گرفته بودی از گل کشیده بودی بیرون رو به گلستان. مقایسه هر چقدر هم کار درستی نباشد اما نمی‌تواند علم روز را با آموزش‌ها و همراهی‌های تو در آن سال‌ها قیاس نکنم.
حرف زدن با تو و از تو در من هیچ وقت تمام نمی‌شود...

 سردار گمنام
زارعی بعد از جنگ فرصت‌های زیادی برای ترقی در رده‌های مختلف داشت. بارها به او پیشنهاد کار در قالب یک دیپلمات برای اعزام به سفارتخانه‌های ایران در خارج و مسؤولیت‌های دیگر شد اما او همه آنها را رد کرد و ترجیح داد به کار فرهنگی مشغول باشد. زارعی تا رده معاونت تبلیغات سپاه ارتقا یافت ولی هرگز از این موقعیت و دیگر پست‌هایی که در حوزه فرهنگی داشت، برای تبلیغ و رفاه خود استفاده نکرد. با وجود این‌که رده سرداری سپاه را داشت و می‌توانست ماشین و سرباز داشته باشد، همه دوستانش او را سوار بر موتورش به یاد دارند. بدون محافظ و امکانات تردد می‌کرد و فرصت ارتقا در رده‌های کلان مدیریتی و پیشرفت‌های مادی و ظاهری را به هیچ می‌انگاشت. به یاد دارم روزی که خبر درگذشت او به ما رسید، شب شعری به مناسبت مبعث حضرت رسول(ص) در روزنامه خراسان در مشهد، برپا بود. در آن شب شعر، قبل از شعرخوانی، خبر درگذشت احمد را به دوستان دادم و وقتی از عنوان «سردار احمد زارعی» استفاده کردم، همه حاضران شگفت‌زده شدند چرا که تقریبا هیچ‌کدام نمی‌دانستند او سرتیپ و سردار است. او سرباز فرهنگی انقلاب بود و تا آخر از این لباس سربازی دل نکند.

​​​​​​​ شاعر فرهمند
درباره نخبگان فرهمند یا دارای کاریزما گفته‌اند آنان کسانی هستند که اقتدار و راهبری‌شان را به‌واسطه شخصیت مقتدر و مسلط خود بر دیگران تحمیل می‌کنند بدون این‌که خود در این راه تلاشی به خرج دهند. زارعی در سال‌های پایانی عمر به‌واسطه قبولی در کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد به خراسان بازگشت و مسؤولیت حوزه هنری مشهد را به‌عهده گرفت. دوران کوتاه مسؤولیت او در حوزه هنری مشهد، یکی از درخشان‌ترین دوره‌های ادبی در مشهد بود. جلسات حوزه هنری مشهد به یکی از پربارترین و مؤثرترین جلسات شعر کشور در دهه‌های اخیر تبدیل کرد به گونه‌ای که چندین شاعر و چهره ادبی مؤثر کنونی کشور از کسانی هستند که در آن جلسات حاضر می‌شدند. زارعی علاوه بر این در جلسات خانگی و کلاس‌های فلسفه هنر، زبان انگلیسی و مباحث تئوریک ادبی که بیرون از حوزه برگزار می‌کرد به سرحلقه دوستداران شعر و ادبیات فارغ از هر سلیقه سیاسی تبدیل شده بود. او بدون این‌که تلاش بکند از سوی طیف‌های مختلف فکری مشهد به‌عنوان یک مرشد فکری پذیرفته شده بود و همه از او حرف‌شنوی داشتند. از سوی دیگر احمد به نورچشمی ‌و بهترین شاگرد و محرم اسرار استاد مرحوم سید‌جلال‌الدین آشتیانی تبدیل شده بود و در محیط علمی‌ و دانشگاهی خراسان نیز سرآمد بود. احمد در آن سال‌ها بر لزوم آموختن زبان، مسلط شدن بر رسانه و انتشار تولیدات فرهنگی و ادبی ایران در سطح جهان، توانایی ترجمه آثار ادبی فارسی و ارتباط گرفتن با نخبگان و مجامع علمی‌ و رسانه‌ای جهان تأکید داشت. حرف‌هایی که سه دهه پیش او مطرح کرده بود نشان‌دهنده درک درست و عمیق او از وضعیت آن زمان و آینده پیش روی جهان بود.