اگه بارون بباره

اگه بارون بباره

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار

  دوستی  تعریف  می‌کرد که چند سال پیش چند مهمان‌ویژه از نیجریه داشته که آمده بودند تهران بازدیدش را پس بدهند. چندبار و هربار چندروز در نیجریه میزبانی‌اش را کرده بودند و این‌بار او می‌خواسته رسم مهمان‌نوازی ایرانی را تمام‌وکمال به‌جا آورد و برای مهمانان خارجی‌اش که برای اولین‌بار ایران را می‌دیدند، سنگ تمام بگذارد. اوایل پاییز بوده و هوای تهران هم معتدل و دلچسب با بوی نم باران که دوست‌مان پیش خودش فکر می‌کرده حتما برای دوستان نیجریه‌ای‌اش دلچسب خواهد بود. از قضا کاری پیش می‌آید که عرق شرمندگی را همین اول میزبانی بنشاند روی پیشانی دوست‌مان و نگذارد او شخصا برود فرودگاه استقبال. فورا برای مهمانان نیجریه‌ای تاکسی می‌گیرد که از فرودگاه بیاوردشان به محلی خاص که او خودش را سر ساعت مشخص برساند آنجا. دوست‌مان تعریف می‌کند: وقتی رسیدم به محل قرار کمتر از دو دقیقه بود که مهمان‌هایم رسیده بودند ولی دیدم پریشانند و انگار دنبال یک راه فرار می‌گردند و فقط این‌طرف و آن‌طرف را با اضطراب نگاه می‌کردند و چند نفرشان گوشه لباس، آستین، پلاستیک و هر چه دم دست‌شان بوده را روی سر گرفته‌ بودند. باران کم‌کم داشت شروع می‌شد و من از این موهبت پاییزی تهران به وجد آمده بودم اما پیدا بود که این نعمت آسمانی برای مهمان‌های خارجی‌مان نقمت است. فورا سوار ماشین شدیم و رساندم‌شان به محل اقامت، وقتی ماجرای باران را پرسیدم گفتند ما معتقدیم که اگر باران روی سرمان ببارد شگون ندارد و حتما مریض می‌شویم. دوست‌مان می‌گوید آنجا بود که فهمیدم مسائل در فرهنگ‌های مختلف تعاریف متفاوت دارند.اما من فکر می‌کنم این تنها فرهنگ نیست که تعریف انسان‌ها از مسائل را می‌سازد بلکه خیلی موقعیت‌ها و پارامترهای دیگر هم در این تعریف متفاوت دخیلند. مثلا همین که من الان عاشق برفم و عاشق این که کنار شومینه بنشینم و چای بنوشم و از پشت پنجره دو جداره برف را تماشا کنم اما همین برف برای آدم‌های صدسال پیش یک بلای طبیعی حساب می‌شد.
این یکی دو روز که هوای نمناک باران را در تهران تنفس می‌کنم به این فکر می‌کنم که همین نعمت می‌تواند در بعضی جاها تبدیل به نقمت شود. مثلا سیل شود و راه بیفتد در خیابان‌های کرمان و زندگی مردم را مختل کند.