«قلب مامان» هنوز میتپد
اعضای بدن جوان 29 ساله قزوینی که در اثر تصادف، دچار مرگ مغزی سده بود، به بیماران نیازمند اهدا شد. این اتفاق در حالی افتاد که او پیش از تصادف، کارت اهدای عضو خود را دریافت کرده بود.
«قلب مامان» لقبی بود که مادر مهرداد به پسر عزیزدردانهاش داده بود و او را همیشه با همین نام صدا میکرد، اما تصادفی نابه هنگام باعث شد تا قلبِ مهردادِ مادر در سینه فرد دیگری بتپد.
زهرا مرادی، خواهر مهرداد به جامجم میگوید: « هشتم اردیبهشت ماه امسال بود که برادرم مهرداد در قزوین به شدت تصادف کرد. اصلا مایل نیستم در مورد جزئیات آن صحبت کنم، چون ما را به شدت اندوهگین میکند، اما با توجه به شدت بالای تصادف و حادثهای که برای مهرداد رخ داده بود، گوشی تلفن همراهش از بین رفته بود و نمیتوانستیم با او تماس بگیریم. چون نمیدانستیم برای مهرداد چه اتفاقی افتاده، برای همین بیمارستانهای قزوین را دنبال او گشتیم. سرانجام متوجه شدیم او پس از تصادف به بیمارستان شهید رجایی قزوین منتقل شده و در بخش آی سی یو بستری شده است. برادرم آسیب زیادی دیده و سطح هوشیاریاش به چهار رسیده بود. تلاش زیادی کردیم او را به تهران منتقل کنیم و پرونده پزشکیاش را به هرجایی که لازم بود، فرستادیم تا آخرین کورسوهای امید را برای برگرداندن مهرداد به زندگی از دست نداده باشیم، اما جواب همه پزشکان یکی بود. بعد هم گفتند به دلیل شدت خونریزی بهتر است او را تکان ندهید. کادردرمان بیمارستان شهید رجایی قزوین هم برای درمان برادرم سنگ تمام گذاشتند، اما شدت صدمات به برادرم بسیار بالا بود. پزشکان تشخیص دادند برادرم مرگ مغزی شده است. مدتی بعد، از دانشگاه علوم پزشکی قزوین تماسگرفتند و در جلسهای با حضور اعضای خانوادهام در مورد آخرین وضعیت جسمی برادرم با ما صحبت کردند. البته دو پزشک دیگر هم مرگ مغزی برادرم را تایید کردند. مادرم پیشنهاد اهدای اعضای بدن برادرم را مطرح کرد. با اعلام رضایت خانواده، برادرم به بیمارستان سینای تهران منتقل شد و پس از اهدای عضو، پیکرش را به قزوین برگرداندند. مادرم همیشه به مهرداد میگفت قلب مامان و پس از مرگش هم دلش میخواست قلب او در سینه فرد دیگری بتپد. برای همین علاوه بر کبد، دو کلیه و لوزالمعده، قلبش هم اهدا شد تا همچنان به تپش خود ادامه دهد. »
زهرا مرادی، خواهر مهرداد به جامجم میگوید: « هشتم اردیبهشت ماه امسال بود که برادرم مهرداد در قزوین به شدت تصادف کرد. اصلا مایل نیستم در مورد جزئیات آن صحبت کنم، چون ما را به شدت اندوهگین میکند، اما با توجه به شدت بالای تصادف و حادثهای که برای مهرداد رخ داده بود، گوشی تلفن همراهش از بین رفته بود و نمیتوانستیم با او تماس بگیریم. چون نمیدانستیم برای مهرداد چه اتفاقی افتاده، برای همین بیمارستانهای قزوین را دنبال او گشتیم. سرانجام متوجه شدیم او پس از تصادف به بیمارستان شهید رجایی قزوین منتقل شده و در بخش آی سی یو بستری شده است. برادرم آسیب زیادی دیده و سطح هوشیاریاش به چهار رسیده بود. تلاش زیادی کردیم او را به تهران منتقل کنیم و پرونده پزشکیاش را به هرجایی که لازم بود، فرستادیم تا آخرین کورسوهای امید را برای برگرداندن مهرداد به زندگی از دست نداده باشیم، اما جواب همه پزشکان یکی بود. بعد هم گفتند به دلیل شدت خونریزی بهتر است او را تکان ندهید. کادردرمان بیمارستان شهید رجایی قزوین هم برای درمان برادرم سنگ تمام گذاشتند، اما شدت صدمات به برادرم بسیار بالا بود. پزشکان تشخیص دادند برادرم مرگ مغزی شده است. مدتی بعد، از دانشگاه علوم پزشکی قزوین تماسگرفتند و در جلسهای با حضور اعضای خانوادهام در مورد آخرین وضعیت جسمی برادرم با ما صحبت کردند. البته دو پزشک دیگر هم مرگ مغزی برادرم را تایید کردند. مادرم پیشنهاد اهدای اعضای بدن برادرم را مطرح کرد. با اعلام رضایت خانواده، برادرم به بیمارستان سینای تهران منتقل شد و پس از اهدای عضو، پیکرش را به قزوین برگرداندند. مادرم همیشه به مهرداد میگفت قلب مامان و پس از مرگش هم دلش میخواست قلب او در سینه فرد دیگری بتپد. برای همین علاوه بر کبد، دو کلیه و لوزالمعده، قلبش هم اهدا شد تا همچنان به تپش خود ادامه دهد. »