نسخه Pdf

امام رضا(ع) با من حرف زد

به یاد مرحوم سعید تشکری که قلمش را وقف ثامن‌الحجج کرده بود؛

امام رضا(ع) با من حرف زد

 وقتی مرحوم سعید تشکری به اذن پروردگار به آغوش حضرت محمود رجعت کرد و فضای ادبیات ایران داغدار شد، همه آنهایی که ایشان را می‌شناختند به امید، برای دستگیری حضرت رضا از این نویسنده توانمند اشاره کردند. امیدی توأم با یقین که آقا، کسی را که عاشقانه دوستش داشته و همه عمر، تمام قلم و توانایی‌اش را وقف معرفی و توصیف مهر و کَرَم حضرتش کرده است، تنها نمی‌گذارد. 

ما ایرانی‌ها نمک‌پرورده آقا هستیم و تا مغز استخوان خودمان را بدهکار کَرَم پسر موسای‌کاظم می‌دانیم؛ سعید تشکری هم همین بود. او دارایی‌اش را که همانا توانایی شگرف داستان‌نویسی بود، وقف امام‌رضا(ع) کرده بود. محبت مرحوم تشکری به امام‌رضا(ع) باعث شد تا در بین نویسندگان معاصر، بیشترین اثر داستانی و رمان را در خصوص زندگی این امام بزرگوار به نگارش درآورد. او معتقد بود بخش‌های مهمی از زندگانی امام‌رضا(ع) هنوز در مه است او کوشید این بخش‌ها را وارد آثارش کند.
 ادبیات انقلاب اسلامی فراز و فرود‌های بسیاری داشته است. بسیاری از چهره‌های فرهنگی از انقلاب برخاستند، اما در طول زمان دچار استحاله شدند. تشکری مسیری برعکس را طی کرد. او با این طیف‌ها دمخور بود و حشر و نشر داشت، ولی تمام هنرش را برای ادبیات دینی صرف کرد و خادم فرهنگی امام رضا(ع) شد. علاقه ویژه او به شهر مشهد آن‌قدر بود که چند کتاب مهمش به قیام مردم، حادثه مسجد گوهرشاد، به توپ بسته شدن گنبد این مسجد و تاریخچه ساخت آن اختصاص ‌داشت.
به عنوان نمونه او در کتاب «غریب قریب» داستان ساختن و بازسازی حرم امام‌رضا(ع) در دوره‌های مختلف تاریخ ایران را روایت می‌کند. کتاب، شامل ۱۲ بخش است که هر کدام در قالب داستانی جذاب، ساخت و نگهداری حرم را در دوره‌های مختلف نقل می‌کند. در بخش‌هایی از این کتاب، کرامات حضرت را برای یاری رساندن به شیعیان در برهه‌های مختلف تاریخی بیان می‌کند. یا مثلا داستان کتاب «ولادت» به این شرح است که دو چوپان خراسانی که یکی کاتب و دیگری صحاف است، فرزندخوانده‌های خود را که در ویرانه‌های شوش دانیال پس از دیدار با مولای خود امام موسای کاظم (ع) در پی کشتاری که عباسیان برای تاراج پارسیان انجام داده‌اند، می‌یابند و آنها را از طفولیت در وصیتی مکتوب به نام هم می‌خوانند. لیلا و هاتف اکنون پس از سال‌ها و مرگ این کاتب و صحاف می‌خواهند با هم ازدواج کنند اما پرسش ساده آنها از خود این است: ما که هستیم؟ چرا فرزند مولای ما ولیعهد تازه عباسیان است؟... لیلا و هاتف برای یافتن پاسخ خود و ازدواج با یکدیگر به مدینه می‌روند تا حقیقت امام هشتم شیعیان را بیابند و زندگی خود را آغاز کنند و در ادامه، زندگی‌شان با معجزات امام دگرگون می‌شود.
در کتاب «بار باران» هم داستان گوهرشادبیگم و همسرش شاهرخ بیان می‌شود که پس از مرگ تیمور به سوی سرزمین هرات حرکت می‌کنند تا پا جای پای تیمور جهانگشا بگذارند. آنها‌ در راه رسیدن به طوس با مادر بیمار گوهرشاد روبه‌رو می‌شوند و می‌شنوند که در طوس، سلطانی به نام رضا(ع) شفای عرب و عجم، ترک و تاتار را با بهای شکستن دل می‌دهد. این تازه، شروع داستان است...
تشکری راجع به حضور جدی برای نوشتن درباره امام‌رضا(ع) به یک پیشامد جالب اشاره می‌کند؛ «سال70 برای اجرای نمایشی به نام «قاصدک» عازم شهر ساری بودیم. در مسیر تصادف کردیم و سه نفر از بازیگران نمایش کشته شدند. آنها در حرم مطهر دفن شدند. مراسم هفتم، در مسجد گوهرشاد با حضور جمعیت زیادی برگزار شد. در آن حال و هوا یک لحظه حس کردم روح یکی از آنها پرسید؛ آقای تشکری به عنوان استاد ما، بگویید اگر نمایش دینی کار کرده بودید و ما جان‌مان را از دست می‌دادیم، باشکوه‌تر و پرارزش‌تر نبود؟ در یک لحظه دچار تشویش عظیمی شدم و به نوعی سلوک من آغاز شد. پس از آن روز، با سری که هجده بخیه خورده بود و پای شکسته‌ای که می‌لنگید، هر صبح به حرم می‌رفتم. بعد از 20و چند روز، وقتی از خروجی صحن قدس بیرون می‌آمدم مردی روستایی را دیدم. پابرهنه دستش را بر در مسجد گوهرشاد گذاشت و گفت: من از این زن مغول که این مسجد را ساخته، بدتر نیستم. کار او را راه‌انداختی؛ یا کار من را هم راه می‌اندازی یا دیگر به خانه‌ات نمی‌آیم! از او پرسیدم درباره چه کسی صحبت می‌کند. گفت: درباره گوهرشاد خاتون، سازنده مسجد گوهرشاد. احساس کردم بعد از 25روز، امام رضا(ع) با من حرف زد و اجازه داد برایش بنویسم.»

آزاده جهان‌احمدی - نویسنده و منتقد