اندر احوال کارگران عزیز و نمایشگاه مجازی کتاب
پایجامه راهراه آبی و چند حماسه دیگر
**در اوایل زمستان 1399 درحالی که تاخت و تاز کرونا به اوج خود رسیده بود و در محیط کار و خانواده و فک و فامیل، هر روز با خبر ابتلای عزیزانمان مواجه میشدیم و در اوج روزهای پرفشار و تعطیلات و قرنطینههای مکرر و شیفتبندیها و در یک کلام کساد بازار کتاب و نشر، به ناگاه خبری آمد که توقعش را نداشتیم: برگزاری نمایشگاه کتاب به صورت مجازی!
**فرصت زیادی نداشتیم تا خودمان را برای این رویداد فرهنگی مهم آماده کنیم. آمادگی برای چه؟ دقیقا نمیدانستیم! نه تنها ما که برگزارکنندگان هم علیرغم برنامهریزیهای احتمالی و جلسات متعدد، هنوز نمیدانستند قرار است چه اتفاقی بیفتد و اولین نمایشگاه مجازی کتاب به چه سرنوشتی میرسد.
**طبیعتا یکی از ارکان مهم نمایشگاه مجازی، هماهنگی با اداره پست و تهیه ملزومات پستی بود. برای ما که پیش از این فروشگاه اینترنتی داشتیم، این پیشنیازها غریب نبود. ولی همه ناشران را عضو گروهی کردند که در آن گروه چیزی شبیه فاجعه و طنز همزمان در جریان بود. ناشران زیادی که با امر فروش اینترنتی کاملا بیگانه بودند، عضو پست خانه کتاب نبودند و حتی درباره نحوه بستن کارتن کتاب و مهر و موم کردن پاکت پستی، باید آموزش میدیدند. سوالاتی میپرسیدند که آدم دوست داشت خنج بر صورتش بکشد. عضویت در آن گروه برای رفع مشکلات احتمالی واجب بود، گرچه محتوایش گاه خندهدار میشد و گاه لج درآر.
**چهارتا پاکت بیشتر از هر روز گذاشتیم دم دستمان و منتظر شدیم تا نمایشگاه شروع شود. بالاخره اولین نمایشگاه مجازی کتاب بی آن که روبانی قیچی شود و دست و سوتی بزنیم، شروع شد و اولین سفارش در کمتر از یکساعت به بیست و چهارمین سفارش رسید. روی آن چهارتا پاکت، چهارتا پاکت دیگر هم گذاشتیم و کمکم داشتیم خوشحال میشدیم که یکهو سایت قطع شد! و دو روز اول نمایشگاه با همان چهارتا پاکت به پایان رسید.
**روز سوم نمایشگاه مثل یک لاکپشت خسته و بیحوصله وارد پنل ناشران شدیم که عدد 430 سفارش خورد توی صورتمان! حالا به جای چهارتا پاکت، باید چهارصد تا پاکت دم دستمان میگذاشتیم، فاکتورها را پرینت میگرفتیم، کتابهای هر فاکتور را جمع میکردیم و بعد هم بستهبندی و ارسال.
**کمی دور خودمان چرخیدیم تا بالاخره توانستیم خط تولیدی بچینیم که از پرینت فاکتور شروع میشد و تا تحویل به مأمور پست به پایان میرسید. عدد سفارشات هر ساعت بیشتر از پیش میشد؛ فرصت سرک کشیدن به گروه ناشران را نداشتیم تا ببینیم دیگران چه میکنند. فقط کارتن و پاکت میخریدیم و تلاش میکردیم آن عدد کنار سفارشات از چهار رقم به سه رقم و از سه رقم به دو و یک رقم برسد که نمیرسید.
**در صبحهای سرد بهمن ماه در تاریک روشن هوا از خانه به انبار کتابمان میرفتیم و شب، از انبار خارج میشدیم. چند روزی بود که خورشید را ندیده بودیم و پوست دستهایمان از تماس مکرر با چسب و کاغذ و پاکت کنده شده بود. قیافههایمان؟ فرتوتتر از کارگران سرِ گذر! کمکم خبر ناشران دیگر هم میرسید که آنها هم همین اوضاع را دارند و حتی واقعا رفتهاند از سر گذر، کارگر آوردهاند برای بستهبندی و هر چقدر میفرستند باز هم تمام نمیشود.
**شش هفت روزی بود خورشید را ندیده بودیم که خبر رسید نمایشگاه به جبران آن یکی دو روز اول که سایت قطع شده بود، تمدید شد. به هم نگاه کردیم؛ به قفسههایی که داشتند خالی میشدند. حالا کمکم سفارشات روزهای اول و دوم هم رسیده بود دست مشتریان و تماسهایی شروع میشد که ما هیچ، ما نگاه...
**آقایی از یکی از شهرهای جنوبی ایران زنگ زد و کلی تشکر کرد بابت هدیهای که در پاکتش گذاشته بودیم. ما هم اینجور وقتها پشت تلفن چشمانمان را میبستیم و میگفتیم خواهش میکنیم... آن آقا در ادامه گفت ولی به جز آن بسته کوچک هدیه، چیز دیگری در آن پاکت بزرگ وجود نداشته و ما فراموش کردهایم کتابهایی که خریده را درون پاکت بگذاریم! هزار بار این اتفاق را مرور کردیم. اینکه چگونه میشود در آن پاکت بزرگ، کتابها را نگذاشت؟ چطور کسی که هدیه را توی پاکت میگذاشته نفهمیده پاکت خالی است؟ چگونه دور تا دور پاکت خالی را چسب زدهایم و نفهمیدهایم؟
**تا یکی دو هفته پس از نمایشگاه، مشغول رسیدگی به کم وکسریها بودیم. کمکم فرصت کردیم اخبار نمایشگاه را دنبال کنیم. همه از مسؤولان تا ناشران از این استقبال بینظیر مردم شگفتزده شده بودند و این بین، علاوه بر سود مالی ناشران، اداره پست چقدر کیف کرد از این حجم تبادل پستی!
**سال 1400 که قرار شد دومین نمایشگاه مجازی کتاب برگزار شود، از همان اول، خط تولیدمان را بستیم و به جای چهارتا پاکت، چهارهزار پاکت دم دست گذاشتیم و خیلی بیصدا در شمایلِ کارگریمان فرو رفتیم و آماده شدیم برای دو هفته سخت و پرکار.
**در حالی که یاد و خاطره نمایشگاه بهمن 1400 هنوز داغ داغ بود و از واریزی آخرین قسط نمایشگاه توسط خانه کتاب، زمان زیادی نمیگذشت، این بار در بهار 1401 اعلام شد نمایشگاه کتاب، هم به صورت حضوری و هم به صورت مجازی برگزار خواهد شد. انگار خانه کتاب عزم کرده بود از ما کارگران زبدهای در امر بستهبندی کتاب بسازد.
**پاکتها را آماده کردیم، چسب و کارتنها را دم دستمان گذاشتیم و حواسمان بود پاکت خالی برای کسی نفرستیم! حواسمان به این هم بود که گول نمایشگاه حضوری را نخوریم. پس از برگزاری دو دوره نمایشگاه مجازی میدانستیم که مردم با وجود همه گرانیها، باز هم به کتاب اهمیت میدهند و به خصوص مردمان دور از پایتخت از این امکان، استقبال خواهند کرد و بی آنکه زحمت سفر به تهران را به خودشان بدهند، به ما کارگران عزیز زحمت میدهند و کتابهای مورد علاقهشان را در حالی که با پایجامه نشستهاند و پاهایشان را دراز کردهاند و چایشان را هورت میکشند، سفارش میدهند.
**این روزها مشغول رتق و فتق ترکشهای نمایشگاه 1401 هستیم. با همه دقتی که به خرج دادیم، باز هم چند بسته کم و کسری دارند؛ چند بسته اشتباهی رفتهاند جای دیگر و از این جور ایرادات. اما حماسه پاکت خالی بر تارک انتشارات ما تا ابد خواهد درخشید.
سمانه وکیلی - کتابفروش
**فرصت زیادی نداشتیم تا خودمان را برای این رویداد فرهنگی مهم آماده کنیم. آمادگی برای چه؟ دقیقا نمیدانستیم! نه تنها ما که برگزارکنندگان هم علیرغم برنامهریزیهای احتمالی و جلسات متعدد، هنوز نمیدانستند قرار است چه اتفاقی بیفتد و اولین نمایشگاه مجازی کتاب به چه سرنوشتی میرسد.
**طبیعتا یکی از ارکان مهم نمایشگاه مجازی، هماهنگی با اداره پست و تهیه ملزومات پستی بود. برای ما که پیش از این فروشگاه اینترنتی داشتیم، این پیشنیازها غریب نبود. ولی همه ناشران را عضو گروهی کردند که در آن گروه چیزی شبیه فاجعه و طنز همزمان در جریان بود. ناشران زیادی که با امر فروش اینترنتی کاملا بیگانه بودند، عضو پست خانه کتاب نبودند و حتی درباره نحوه بستن کارتن کتاب و مهر و موم کردن پاکت پستی، باید آموزش میدیدند. سوالاتی میپرسیدند که آدم دوست داشت خنج بر صورتش بکشد. عضویت در آن گروه برای رفع مشکلات احتمالی واجب بود، گرچه محتوایش گاه خندهدار میشد و گاه لج درآر.
**چهارتا پاکت بیشتر از هر روز گذاشتیم دم دستمان و منتظر شدیم تا نمایشگاه شروع شود. بالاخره اولین نمایشگاه مجازی کتاب بی آن که روبانی قیچی شود و دست و سوتی بزنیم، شروع شد و اولین سفارش در کمتر از یکساعت به بیست و چهارمین سفارش رسید. روی آن چهارتا پاکت، چهارتا پاکت دیگر هم گذاشتیم و کمکم داشتیم خوشحال میشدیم که یکهو سایت قطع شد! و دو روز اول نمایشگاه با همان چهارتا پاکت به پایان رسید.
**روز سوم نمایشگاه مثل یک لاکپشت خسته و بیحوصله وارد پنل ناشران شدیم که عدد 430 سفارش خورد توی صورتمان! حالا به جای چهارتا پاکت، باید چهارصد تا پاکت دم دستمان میگذاشتیم، فاکتورها را پرینت میگرفتیم، کتابهای هر فاکتور را جمع میکردیم و بعد هم بستهبندی و ارسال.
**کمی دور خودمان چرخیدیم تا بالاخره توانستیم خط تولیدی بچینیم که از پرینت فاکتور شروع میشد و تا تحویل به مأمور پست به پایان میرسید. عدد سفارشات هر ساعت بیشتر از پیش میشد؛ فرصت سرک کشیدن به گروه ناشران را نداشتیم تا ببینیم دیگران چه میکنند. فقط کارتن و پاکت میخریدیم و تلاش میکردیم آن عدد کنار سفارشات از چهار رقم به سه رقم و از سه رقم به دو و یک رقم برسد که نمیرسید.
**در صبحهای سرد بهمن ماه در تاریک روشن هوا از خانه به انبار کتابمان میرفتیم و شب، از انبار خارج میشدیم. چند روزی بود که خورشید را ندیده بودیم و پوست دستهایمان از تماس مکرر با چسب و کاغذ و پاکت کنده شده بود. قیافههایمان؟ فرتوتتر از کارگران سرِ گذر! کمکم خبر ناشران دیگر هم میرسید که آنها هم همین اوضاع را دارند و حتی واقعا رفتهاند از سر گذر، کارگر آوردهاند برای بستهبندی و هر چقدر میفرستند باز هم تمام نمیشود.
**شش هفت روزی بود خورشید را ندیده بودیم که خبر رسید نمایشگاه به جبران آن یکی دو روز اول که سایت قطع شده بود، تمدید شد. به هم نگاه کردیم؛ به قفسههایی که داشتند خالی میشدند. حالا کمکم سفارشات روزهای اول و دوم هم رسیده بود دست مشتریان و تماسهایی شروع میشد که ما هیچ، ما نگاه...
**آقایی از یکی از شهرهای جنوبی ایران زنگ زد و کلی تشکر کرد بابت هدیهای که در پاکتش گذاشته بودیم. ما هم اینجور وقتها پشت تلفن چشمانمان را میبستیم و میگفتیم خواهش میکنیم... آن آقا در ادامه گفت ولی به جز آن بسته کوچک هدیه، چیز دیگری در آن پاکت بزرگ وجود نداشته و ما فراموش کردهایم کتابهایی که خریده را درون پاکت بگذاریم! هزار بار این اتفاق را مرور کردیم. اینکه چگونه میشود در آن پاکت بزرگ، کتابها را نگذاشت؟ چطور کسی که هدیه را توی پاکت میگذاشته نفهمیده پاکت خالی است؟ چگونه دور تا دور پاکت خالی را چسب زدهایم و نفهمیدهایم؟
**تا یکی دو هفته پس از نمایشگاه، مشغول رسیدگی به کم وکسریها بودیم. کمکم فرصت کردیم اخبار نمایشگاه را دنبال کنیم. همه از مسؤولان تا ناشران از این استقبال بینظیر مردم شگفتزده شده بودند و این بین، علاوه بر سود مالی ناشران، اداره پست چقدر کیف کرد از این حجم تبادل پستی!
**سال 1400 که قرار شد دومین نمایشگاه مجازی کتاب برگزار شود، از همان اول، خط تولیدمان را بستیم و به جای چهارتا پاکت، چهارهزار پاکت دم دست گذاشتیم و خیلی بیصدا در شمایلِ کارگریمان فرو رفتیم و آماده شدیم برای دو هفته سخت و پرکار.
**در حالی که یاد و خاطره نمایشگاه بهمن 1400 هنوز داغ داغ بود و از واریزی آخرین قسط نمایشگاه توسط خانه کتاب، زمان زیادی نمیگذشت، این بار در بهار 1401 اعلام شد نمایشگاه کتاب، هم به صورت حضوری و هم به صورت مجازی برگزار خواهد شد. انگار خانه کتاب عزم کرده بود از ما کارگران زبدهای در امر بستهبندی کتاب بسازد.
**پاکتها را آماده کردیم، چسب و کارتنها را دم دستمان گذاشتیم و حواسمان بود پاکت خالی برای کسی نفرستیم! حواسمان به این هم بود که گول نمایشگاه حضوری را نخوریم. پس از برگزاری دو دوره نمایشگاه مجازی میدانستیم که مردم با وجود همه گرانیها، باز هم به کتاب اهمیت میدهند و به خصوص مردمان دور از پایتخت از این امکان، استقبال خواهند کرد و بی آنکه زحمت سفر به تهران را به خودشان بدهند، به ما کارگران عزیز زحمت میدهند و کتابهای مورد علاقهشان را در حالی که با پایجامه نشستهاند و پاهایشان را دراز کردهاند و چایشان را هورت میکشند، سفارش میدهند.
**این روزها مشغول رتق و فتق ترکشهای نمایشگاه 1401 هستیم. با همه دقتی که به خرج دادیم، باز هم چند بسته کم و کسری دارند؛ چند بسته اشتباهی رفتهاند جای دیگر و از این جور ایرادات. اما حماسه پاکت خالی بر تارک انتشارات ما تا ابد خواهد درخشید.
سمانه وکیلی - کتابفروش