مهاجر هنرمند نمی‌شود

مهاجر هنرمند نمی‌شود

کیومرث مرادی که برای مدتی مهاجرت را تجربه کرده، در آمریکا و چند کشور دیگر جهان، نمایش به صحنه برده و در جریان فعالیتش با مهاجران زیادی گفت‌وگو کرده حالا درباره مهاجرت می‌گوید: مهاجرت من موقت بود؛ بازگشتم  فقط به‌دلیل دلبستگی به مادرم نبود؛ سرزمینم اینجاست، کشورم اینجاست، شهرم اینجاست، حتی اگر به لحاظ اجتماعی و سیاسی مطلوبم نباشد یا بعضی آدم‌هایش را دوست نداشته باشم. مگر لزومی دارد آدم در جامعه‌ای زندگی کند که همه را دوست داشته باشد یا همه او را دوست داشته باشند؟  سرالکس ویلیام بیمن یکی از جامعه‌شناسان بزرگ آمریکا که دو بار هم به ایران آمده و در حوزه تعزیه هم مطالعه داشته، ‌معتقد است: امروزه دیگر تمدن‌های جدید شکل نمی‌گیرد، نمی‌گذارند یا نمی‌خواهند که شکل بگیرد. دلیلش این است که ما هنوز نسبت به تمدن‌هایی که در گذشته حضور داشته، تکلیف‌مان کاملا روشن نشده است. یک مثال خیلی ساده بزنم؛ قائل به برداشته شدن مرزها در جهان هستیم و دنیایی که همه در کنار هم زندگی کنند، ولی سؤال من این است که اگر دچار بحران شویم، چه اتفاقی می‌افتد؟ کرونا این واقعیت را به ما نشان داد که نگا‌همان و‌ مرزهایمان چه به لحاظ عاطفی و چه حتی به لحاظ انسانی، هنوز بسته است. وقتی داشتند واکسن می‌ساختند، سؤال این بود که اولین کسانی که از آن بهره‌مند شوند چه کسانی خواهند بود؟ در هر بحران، جهان ما جایی شبیه کشتی تایتانیک خواهد بود. این یک واقعیت غیرقابل‌کتمان است که جامعه جهانی هنوز کار دارد، جنگ قدرت هنوز برپاست و نهادهای قدرت هنوز آدم‌ها را ترور، سرزمین‌ها را ویران و انسان‌ها را سرگردان می‌کنند. در چنین جهانی نمی‌شود مثل یک توریست به تماشای شهرهای جهان رفت و به‌راحتی هر‌جایی را برای زیستن انتخاب کرد.  از ایران رفتم، در کشور دیگری ساکن شدم، کار کردم اما صادقانه بگویم که در تمام مدت فکر می‌کردم آیا من خوشبختم؟ همین‌طور که اینجا برای اجرای نمایشم می‌جنگم؛ آنجا هم برای گرفتن کار و سالن و بودجه باید می‌جنگیدم. آنجا هم هنرمندان مستقل فقیر بودند، سالن‌های کوچک در اختیارشان قرار می‌گرفت و باید روزها در کافی‌شاپ‌ها و رستوران‌‌ها کار می‌کردند تا شب‌ها بتوانند نمایشی را در یک اتاق کوچک به صحنه ببرند. تئاتر برادوی چیزی شبیه تئاتر گلریز ماست؛ فقط کمی شیک‌تر و زیبا‌تر. در شرایطی که همه می‌گویند قصد مهاجرت دارند، در کنار همه آنهایی که آدم‌ها را تشویق به رفتن می‌کنند، یکی باید می‌آمد و می‌ایستاد و می‌گفت: می‌خواهید بروید،‌ عیبی ندارد، بروید، شما آزاد هستید اما قبل از آن بیایید این نمایش را ببینید. من کسی نیستم که بخواهم در زندگی مردمان کشورم دخالت کنم اما به‌عنوان یک هنرمند که مهاجرت را تجربه کرده، باید واقعیت‌هایی را می‌گفتم که شاید کسی درباره آنها حرفی نزند.من در شهری زندگی می‌کردم و درس می‌خواندم که وقتی می‌پرسیدند اهل کجا هستی، وقتی می‌گفتم ایران، می‌پرسیدند ایران کجاست؟! همه اینها سبب شدند من برگردم به علاوه این‌که به خاطر آوردم هیچ‌کدام از معلم‌های من این کار را نکردند؛‌‌ حمید سمندریان نرفت، علی رفیعی این کار را نکرد، شاملو ماند، محمود دولت‌آبادی مهاجرت نکرد و همین الان دارد در این مملکت زندگی می‌کند. قضاوت درباره آدم‌ها را می‌سپاریم به تاریخ و زمان اما مگر این افراد نمی‌توانستند بروند؟ ولی آیا هنرمند مهاجر در جایی دیگر و در سرزمینی دیگر می‌تواند صدای مردمش باشد؟